رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

شبی هم صحبتی می گفت:

که با روییدن یک مرگ

شهابی می چکد

از چشم های آسمان ناگاه

و من با گریه پرسیدم:

چرا در مرگ دل

امّا

سقوط بی نهایت، اشک

کافی نیست؟!

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

آرامم

 

آرام

 

مثل اشکی که به لبها میرسه

 

مثل رودی که به دریا میرسه

 

مثل خوابی که به رویا میرسه . . .

 

در من شوق رسیدن به هیچکس موج نمیزند

 

من تمنای دیدن هیچکس را ندارم

 

فقط آرامم

 

من قرابتی با هیچکس ندارم

 

شاید

 

قلبم مرده است

 

شاید هم روحم

 

اما هرچه هست

 

آرامم

 

آرام ! ! !

 

مثل یک مرده . . .

  • Like 5
لینک به دیدگاه

مــن زخـم های بی نظیری به تـن دارم ...

اما تو مهربان ترینشان بودی ...

عمـیق ترینشان ...

عزیزترینشان ...

بـعـد از تـو آدم ها ...

تنهـا خـراشی بودند بـر مـن که هیچ کدامشان به پـای تـو نرسیدند ...

عــشــق مــن ....

خنجــرت کـولاک کــرد ! !

 

  • Like 5
لینک به دیدگاه

گـــآهی هــَوس مـــــیکنم شمــــآره ات رآ بگـــیرَمُ

 

دوبـــــآره تپـــــیدنِ ایــ ن قــــلبِ لعنـــتی رآ احــــسآس کنم

 

خـــیلی وقــت دیگـــر هیــچ چــیز آن رآ نمی لرزآنَــــد!

 

جــُز شـوقِ دوبــــآره شــنیدنِ طنـــینِ ِ صــــدآیِ تـــو! .! .!

 

45918895170431160995.jpg

  • Like 7
لینک به دیدگاه

من مدت هاي مديدي است كه فروخته ام

لذت و رنج بهشت و جهنم را

تمام آرزوي دور هنگامم را خلاصه كردم در روياي نوشيدن چاي با تو

كه حرف بزنيم يا نزنيم. در سايه برگ هاي آفتاب زده و نسيمي كه ميوزد

عطر معطر چاي و بخارش

آرزو بايد همين باشد تا بتوان باورش كرد:

يك تكه اش آسان و در دسترس مثل طعم معطر چاي

يك تكه اش رويايي و دست نيافتني،

مثل تو!

  • Like 9
لینک به دیدگاه

کجای چهار فصل نام تو می گنجد . . .؟

 

رویش از توست

 

بهار ، بهانه ، باران هم !

 

تو ...

 

فصل پنجم شاعرانه های منی ...!

  • Like 8
لینک به دیدگاه

هَمیشه نمے شود

 

زد به بی خیالےو گفتــــ:

 

تنهـــــــــــا آمَــده امــ ٬ تنهـــــــا می روم...

 

یک وقت هایے

 

شاید حتے برای ساعتےیا دقیقه اے..

 

کم می آورے

 

دِل وآمــآنده اتـــ

 

یک نـَفــر را می خواهد!

 

[TABLE=class: ncode_imageresizer_warning, width: 640]

[TR]

[TD=class: td1, width: 20]wol_error.gif[/TD]

[TD=class: td2]براي ديدن اين عكس با اندازه واقعي اينجا كليك كنيد . اندازه واقعي اين عكس 800x683 مي باشد[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

09285.jpg

  • Like 5
لینک به دیدگاه

هـــــــمین که عشق باشد

 

آن هـــــــم در حوالی تو

 

هر چقـــــــدر هم که پاییز باشد

 

 

بــــــــــــــهاری ترین هوا سهم من است . . .!!!

  • Like 6
لینک به دیدگاه

وقـــــــــتـــﮯ مـــــﮯ خــواهـــمـــت و نیـــــستـــﮯ ...

 

 

اتـــــفـــــاق تـــازﮭ اﮯ نـمــــﮯ افــتـــــد!

 

 

فقــــطــ مــــךּ !

 

 

ذرﮭ ذرﮭ ایـــــوب مـــﮯ شـــــوم...

 

 

39182688274559464812.jpg

  • Like 8
لینک به دیدگاه

اینجانشسته ام

منتظر،

تنها،

دل شکسته،

فقط به این امید اینجا هستم!

که دوباره،

که یکبار دیگر،

تو را ببینم...

همین...

تمام برای همیشه!!!!!!!!!!

  • Like 9
لینک به دیدگاه

تو یادت نیستولی من خوب به خاطر دارم که برای داشتنت " دلی را به دریا زدم "

دلی که از آب واهمه داشت

  • Like 9
لینک به دیدگاه

خط به خط حرفهای دوستانم را خوانده ام

اینجا یک نفر نشسته که ذره ذره ایوب شود

اینجا یک نفر دلش را بی هوا به دریازده است

اینجا یک نفر از بهاروبهانه چه شاعرانه میگوید

اینجا یک نفر حرفی از رنج بهشت ولذت جهنم را فریاد میزند

اما من اینجا دنبال کلیدی میگردم که روزها پیش قفلش را خودم ساخته

  • Like 8
لینک به دیدگاه

نگارم

 

 

امشب می خواهم از اندیشه هاي ابریشمی ام پازلی بسازم...

 

 

هر تکه از آن را به گوشه اي از مهر و وفاي تو اختصاص دهم.

 

 

زیباي نازنین!

 

 

می دانم تا آخرین نفس نمی توانم این پازل را سامان بخشم

 

 

و پاکی و بی آلایشی تو رابه نمایش بگذارم...

 

 

اما همین که با هر تپش به کلبه احساسم پناه ببرم...

 

 

تکه اي از خوبی...مهربانی تورا بر روي صفحه قلبم قرار دهم...

 

 

کافی است تا قطره اي زلال، از دریاي عظمت احساس تو را به سرنوشت نشان دهم.

 

 

تکیه گاه بی نظیر خود را مالک همه هستی خود خطاب کنم.

 

 

و به این روزگار فخر بفروشم...

 

 

تازنین فاطمه جمشیدی

  • Like 5
لینک به دیدگاه

نگارم!

 

در حصار دستان تو سر به آسمان می سایم...

 

 

ابرها را با انگشتان ظریف خود پس و پیش می کنم...

 

 

تا اندام زیبای خورشید, در آن لباس دنباله دار و فاخر قرمز رنگش نمایان شود...

 

 

به محض دیدن مهر, تورا نشان می دهم و به عنوان تکیه گاهم معرفی می کنم...

 

 

عروس آسمان گونه ام را می بوسد...کلبه ای از نور به ما می بخشد...

 

 

و من در این محفل رویایی در آغوش تو می لغزم...

 

 

مرا احساس کن همسفرم...

 

 

این منم که به نو تعلق دارم... این منم که به تو نعهد دارم...

 

 

و تو شاهزاده قصر شیشه ای قلبم...بامن بمان

 

 

که کلک خیال انگیزم از نام تو عشق را آغاز کرد...

 

 

نازنین فاطمه جمشیدی

  • Like 8
لینک به دیدگاه

برای تو اینبار از خورجینِ واژه ها...سکوت را بهانه کردم...

 

تا فریاد بی صدا باشد..مِهر من برایِ تو...

 

شاید این بار از میان پانتومیمِ حرف به حرف این واژه...خوابم را تعبیر کردی...:icon_redface:

  • Like 8
لینک به دیدگاه

دوست‌ات دارمو همین غمگین‌ترم می‌کند...

وقتی که نمی‌توانم چهارفصل جهان رابر شانه‌های تو آواز بخوانم

وقتی که بادیبرگ‌های‌ات را از من می‌گیرد...

درخت بالابلند من!

باور کن این همه خواستن غمگین است

برای پرنده‌ای که از کوچی به کوچ دیگر پرواز می‌کند...

  • Like 5
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...