رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

قبل از این که بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی

 

 

کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن .

 

از خیابانها، کوهها و دشت هایی گذر کن که من گذر کردم

 

اشکهایی را بریز که من ریختم

 

دردها و خوشیهای من را تجربه کن

 

سالهایی را بگذران که من گذراندم...

 

روی سنگهایی بلغز که من لغزیدم

 

دوباره و دوباره برپاخیز و مجدداً در همان راه سخت قدم بزن

 

همانطور که من انجام دادم ...

 

بعد ، آن زمان می توانی در مورد من قضاوت کنی....

  • Like 7
لینک به دیدگاه

شب سردي است ، و من افسرده

راه دوري است ، و پايي خسته

تيرگي هست و چراغي مرده

 

مي كنم ، تنها، از جاده عبور

دور ماندند ز من آدم ها.

سايه اي از سر ديوار گذشت ،

غمي افزود مرا بر غم ها.

 

فكر تاريكي و اين ويراني

بي خبر آمد تا با دل من

قصه ها ساز كند پنهاني.

 

نيست رنگي كه بگويد با من

اندكي صبر ، سحر نزديك است

هردم اين بانگ برآرم از دل :

واي ، اين شب چقدر تاريك است!

 

خنده اي كو كه به دل انگيزم؟

قطره اي كو كه به دريا ريزم؟

صخره اي كو كه بدان آويزم؟

 

 

مثل اين است كه شب نمناك است

ديگران را هم غم هست به دل

غم من ، ليك، غمي غمناك است

  • Like 7
لینک به دیدگاه

ایـن روزهـا،

 

بـا تـو،

 

بـه وسـعـت تـمـام نـداشـتـه هـایـم،

 

حـرف دارم…

 

امـا مـجـالـی نـیـسـت تـا بـنـشـیـنـی بـه پـای ایـن هـمـه حـرف،

 

دلـم تـنـگ اسـت،

 

فـقـط بـرای حـرف زدن بـا تـو…

 

دیـگـر نـمـیـدانـم چـه کـنـم، یـا چـه بـگـویـم…

  • Like 8
لینک به دیدگاه

نه تو آن بیتاب سابق نیستی

 

چون گذشته صاف و صادق نیستی

 

 

 

در اجاق سرد رویاهای من

 

شعله ی سرخ شقایق نیستی

 

 

 

زندگی با عشق معنا می شود

 

گویا با من موافق نیستی ؟!

 

 

 

با چنین اوضاع و احوالی،عزیز

 

مثل اینکه دیگر عاشق نیستی !

 

 

 

گرچه بس تلخ است اما ای دریغ!

 

تو برای عشق لایق نیستی

 

 

 

حس من این گونه می گوید به من

 

نه! تو آن پرشور سابق نیستی...!

  • Like 4
لینک به دیدگاه

مــی خـواهـم داستـانـی از علاقــه ام بـه تــو را بنـویســم ؛

یــــــکــــــی بــــــود ، یــــــکــــــی ... ؛

.

.

بـــــی خـــــیـــــال !

.

.

.

.

.

خــلاصـه اش میشود اینــکـه : دوستـــــــت داشتم اما نفهمیدی!!!

  • Like 4
لینک به دیدگاه

گاهی دلـــــم از هر چه آدم است میگیرد !

گاهی دلـــم دو کلمه حرف مهربانانه میخواهد !

نــــــــه به شکل دوستت دارم ، نـــــــــــــــــــــــــــه

ویــــــــــــا بـــه شکــــــل بــــــــــی تــــــــــــــــو میمیرم !

 

شاید ســــــــــــاده

مثل دلتنگ نبــــــاش ...

 

فردا روز دیگـــری ست .

  • Like 3
لینک به دیدگاه

جاودان من

 

در خلوت شبانه ام

 

در لحظه های اشک و سکوت و تنهایی ام

 

و در تمام ثانیه هایی که نامت بر زبانم جاری است

 

یاد و خاطره توست که مرا زنده نگه می دارد

 

تمام قلبم لبریز از مهر توست

 

و من این میراث را تا ابد زنده نگه خواهم داشت

 

تا آخرین نفس

 

من در این روزهای با تو بودن

 

به زیر سقف نگاهت رشد کردم و بالیدم

 

و آسمان قلبت را

 

تا بی نهایت عشق پیمودم

 

و رسیدم به آرامشی ابدی

 

به رؤیایی حقیقی

 

من دوست دارم از تو بگویم

 

ای جلوه یی از آرامش

 

من دوست دارم از تو شنیدن را

 

تو لذت نادر شنیدن باش

  • Like 7
لینک به دیدگاه

دلم را سپردم به بنگاه دنیا

و هی آگهی دادم اینجا و آنجا

و هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت

و هی این و آن

سرسری آمد و رفت

ولی هیچکس واقعاً

اتاق دلم را تماشا نکرد

دلم قفل بود

کسی قفل قلب مرا وا نکرد.

یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است

یکی گفت چه دیوارهایش سیاه است

یکی گفت چرا نور اینجا کم است

و آن دیگری گفت : و انگار هر آجرش

فقط از غم و غصه و ماتم است !

و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری

و من تازه آن وقت گفتم :

خدایا، تو قلب مرا می خری ؟.

و فردای آن روز

خدا آمد و توی قلبم نشست

و در را به روی همه

پشت خود بست

و من روی آن در نوشتم

ببخشید، دیگر

برای شما جا نداریم

از این پس به جز او کسی را نداریم

  • Like 5
لینک به دیدگاه

امشب آرام نشستم...

 

زل زدم به دیوار...

 

غرق شدم تو یه سری فکـــر...

 

شایدم رویـــا نمی دونم ...

 

تا به خودم اومدم دیدم صورتم خیس شده ....

 

به همین سادگی !!!

  • Like 7
لینک به دیدگاه

چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها

 

چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها

 

کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد

 

و او هنوز شکوفاست بین آدمها

 

کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند

 

غروب زمزمه پیداست بین آدمها

 

چه می شود همه از جنس آسمان باشیم

 

طلوع عشق چه زیباست بین آدمها

 

تمام پنجره ها بی قرار بارانند

 

چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها

 

به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو

 

دلت به وسعت دریاست بین آدمها

  • Like 6
لینک به دیدگاه

تُحفه ی نَطَنز شده ایم برای تو...

 

دیگر دندانِ اسب های پیشکشیِ ما را می شماری!

 

این روزها هر فعل ما برای تو...

 

معنایِ خود را دارد در گنجینه ی برداشت!:ws37:

  • Like 6
لینک به دیدگاه

مـــــــــن زخمــــــــهای بی نظیری به تــن دارم

اما تــــ ـــــو مهــــربان تــــرینشان بودی ،

عمیـــــق تــــرینشان ،

عــــزیــــــــز تـــرینشان !

 

بعــد از تــــ ـــو آدم ها

تنها خــــراش های کوچکی بودند بــر پوستـــــم

که هیچ کـــــــدامشان

به پای تـــــ ــــــو نــــــرسیــدند

به قلبــــــم نـــــــرسیدند . . . !

  • Like 7
لینک به دیدگاه

دنبال وجهی می گردم

که تمثیل تو باشد

زلالی چشم هات

بی پایانی آسمان

مهربانی دست هات

...

 

نوازش گندمزار

و همین چیزهای بی پایان.

نمی دانستم دلتنگیت

قلبم را مچاله می کند

نمی دانستم وگرنه

از راه دیگری

جلو راهت سبز می شدم

تمهیدی، تولد دوباره ای، فکری

تا دوباره

در شمایلی دیگر

عاشقت شوم.

گفته بودم دوستت دارم؟

  • Like 6
لینک به دیدگاه

اين خانه دلتنگ است

وقتی که می روی

وقتيکه شادی نهان کودکانه را

با بهانه های خود تلخ می کنی

اين خانه دلتنگ است

ای حضور دلنشين عزيز

وقتی که چشم

براشتياق هزار باره ام می بندی

اين قابها تنگ اند

در خانه نگاه من

وقتی که خواهش بودنت

گسترده تر از وجود من است

آه.!

آن کلام کودکانه کجاست

تا تو را صدا کند

با من بمان

ای ترانه لطيف خواندنی

  • Like 6
لینک به دیدگاه

من نشانی از تو ندارم اما نشانی ام را برای تو مینویسم:

 

در عصرهای انتظار

 

به حوالی بی کسی قدم بگذار

 

خیابان غربت را پیدا کن

 

وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو

 

کلبه غریبی ام را پیدا کن

 

کنار بید مجنون خزان زده

 

و کنار مرداب آرزوهای رنگیم

 

در کلبه را باز کن

 

و به سراغ بغض خیس پنجره برو!

 

حریر غمش را کنار بزن!

 

مرا میبینی...

  • Like 5
لینک به دیدگاه

شبانه

 

نقش می زدم بر بوم های نقاشی

 

هفت پرنده را

 

از زوایای دید قلبم

 

صبح که چشم گشودم

 

هفت تابلو دیدم از تو

 

تو.....

 

با انحنای نرم و آرامش چشم ها و خطوط چهره و اندام بی نهایت زیبایت

 

وحی....

 

زیبایی تویی

 

تو الهام می بخشی

 

تو می آوری روشن ترین کلمات نایاب را

 

تمام صفت های بی مانند آن کلمات نادر تویی

 

دستم را تو می گیری

 

من فقط

 

می نویسم شعری را که تویی

  • Like 5
لینک به دیدگاه

آدمـ هـا مـے آینـد

 

زنـدگـے مـے کننـد

 

مـے میـرنـد و مـے رونـد …

...

امـا فـاجعــہ ـے زنـدگـے تــو

 

آטּ هـنگـامـ آغـاز مـے شـود کــہ آدمـے مـے رود امــا نـمـے میـرد!

 

مــے مـــانــد

 

و نبـودنـشـ در بـودטּ تـو

 

چنـاטּ تــہ نـشیـטּ مـے شـود

 

کــہ تـــو مـے میـرے!!

  • Like 9
لینک به دیدگاه

حافظه ام کُند شده....

 

لبخندی بزن...

 

شاید تو را بشناسم بین این همه خاطره ی محو...

 

لبخند آدم ها هنوز یادم مانده..

 

لبخندی بزن..:ws37:

  • Like 8
لینک به دیدگاه


  • لب دريا، نسيم و آب و آهنگ،

     

    شكسته ناله هاي موج بر سنگ.

     

    مگر دريا دلي داند كه ما را،

     

     

     

    تب و تابي ست در موسيقي آب

     

    كجا پنهان شده ست اين روح بي تاب

     

    فرازش، شوق هستي، شور پرواز،

     

    فرودش : غم؛ سكوتش : مرگ ومرداب !

     

    سپردم سينه را بر سينه كوه

     

    غريق بهت جنگل هاي انبوه

     

    غروب بيشه زارانم در افكند

     

    لب دريا، گل خورشيد پرپر !

     

    به كام خويش پيچاندند و بردند،

     

    مرا گرداب هاي سرد باور !

     

    بخوان، اي مرغ مست بيشه دور،

     

    كه ريزد از صدايت شادي و نور،

     

    قفس تنگ است و دل تنگ است، ورنه

     

    هزاران نغمه دارم چون تو پر شور !

     

    لب دريا، غريو موج و كولاك،

     

    فرو پيچده شب در باد نمناك،

     

    نگاه ماه، در آن ابر تاريك؛

     

    نگاه ماهي افتاده بر خاك !

     

    پريشان است امشب خاطر آب،

     

    چه راهي مي زند آن روح بي تاب !

     

    « سبكباران ساحل ها » چه دانند،

     

    «شب تاريك و بيم موج و گرداب » !

     

    لب دريا، شب از هنگامه لبريز،

     

    خروش موج ها: پرهيز ... پرهيز ... ،

     

    در آن توفان كه صد فرياد گم شد؛

     

    چه بر مي آيد از واي شباويز ؟!

     

    چراغي دور، در ساحل شكفته

     

    من و دريا، دو همراز نخفته !

     

    همه شب، گفت دريا قصه با ماه

     

    دريغا حرف من، حرف نگفت


     

  • Like 7
لینک به دیدگاه

این خون حواست

که در رگ های تو می چرخد

واین طاووس در آینه

روایت تنهایی توست

گل ها ی بهشت سوخته اند

و شیطان

به قعر دوزخ سقوط کرده است

و تو

در پشت شیشه های کیش ومات

بازی پوچ جهان را به تماشایی

  • Like 4
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...