رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

چیزی از دریا

در صدف‌ها جا مانده

چیزی از تو

در من

چیزی از صدای تو در گوشم

چیزی از تصویر تو در نگاهم

چیزی از بوی تو در هوا

جا مانده

به هم می‌كوبند موج‌ها

درون صدف‌ها

درون سینه‌ی من

لینک به دیدگاه

نه تو میــمانی و نه اَنــدوه...

و نه هیــچ یک از مَـ ــردم ایــن آبــادی..

 

.به حُبــاب نگـــران لَــب یــک رود قَســم...

و به کُـ ـوتاهــی آن لــحظه ی شــادی کـه گُــذشت...

غصــه هــم میگــ ـذرد...

انچــنانی کـه فقــط خاطــره ای خواهــ ـد مانــد...

لحظـــه ها عُریــانند...

به تــن لحظــه ی خـود, جامـعه انــدوه مپوشــان هَــ ـرگز!

 

لینک به دیدگاه

عشق، وحشتناک است

و به این تیغ که بر گردنم آهیخته است

و به این خون که فرو می چکدم از کلمات

و به این زلزله سخت که در روح ترک خورده من ریخته است

و به این خاک شدن، قانع نیست.

..

گردبادی است که در خون من است

من همان معنی زندانی در الفاظم

که ادا می‌شوم از ناچاری

و فدا می‌شوم از شوق برون ریختن از قالب خود

عشق، مضمون من است.

..

جای خون در رگ من اسم گوارای تو گردش دارد

نبض من با تپش ِ بودن تو تنظیم است

تو که از منظره بر می‌خیزی

من به‌هم می‌ریزم.

..

دفتر روح مرا دست تو امضاء کرده‌ست

تو رسیدی سر هر سطر که من می‌خواندم

تو دمیدی لب هر واژه که من می‌گفتم.

..

عشق، ویزای جنون می‌بخشد

مرزها را گذر عشق به یکباره فرو می‌ریزد

باد و باران که گرفت

گفتن «ایست» که «بن‌بست» که «برگرد»

چه معنی دارد؟

..

عشق، وحشتناک است

مثل زیبایی تو

و چه تاوان عجیبی دارد

آنکه می‌پندارد

که حسابش پاک است.

 

+

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

photo.jpg

 

 

 

لینک به دیدگاه

دست‌هاي تو رؤياست

خواب‌هايي ازين دست

با كتابي پر از شعر فرقي ندارد.

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

اهسته تر از بوی گل با تو سخن می گویم

ارامتر از عطر شبنم و برگ

به بوی تو اویخته ام امشب تنهایی ام را

اه گل ناز گل ناز گل ناز

چقدر از تماشای تو خالی بوده ام

چقدر از تمنای تو سر شار

باغ بی نام و نشانی بودم رها شده در

فراموشی و خاموشی

به نوازش سر انگشت عطر تو برخاستم ازخواب

اه گل ناز گل ناز گل ناز

دست خواهش کودکانه ام قد می کشد تا ساقه ات

اه گل ناز گل ناز گل ناز

در اخرین شاخه ایستاده ای با دامانی چیده

عطری افسونگر

لینک به دیدگاه

اين شعر به صورت عمودي وافقي يک جور خوانده مي‌شود:

 

 

از چهره افروخته گل را مشکن!

افروخته رخ مرو تو ديگر به چمن!

گل را تو دگر مکن خجل اي مه من!

مشکن به چمن اي مه من قدر سخن !

لینک به دیدگاه

گمان میکردم بین ما من و تویی نیست ...

من همیشه برای ما شعر میسرودم ....

اما اکنون ...

دی زمانیست برای تو میگویم ...

دیگر من منم و تو تو یی ....

شعری میگویم برای تو ......

لینک به دیدگاه

پشت پنجره باد زندگی میکند.

گاهی وقتها زوزه کنان به در میکوبد.

گاهی وقتها قاصدکی را باخود می آورد.

گاهی وقتها گل سرخی را پرپر میکند.

پشت پنجره باد گیسوهای بلند دخترک را به میهمانی چشمها میبرد.

پشت پنجره باد میرود گاهی وقتها به شالیزار سر میزند.

پشت پنجره بیدها مجنون میشوند.

بادبادک بازیچه ی باد

اسیر شاخه های خشک

با حسرت به آبی چشمهای خدا مینگرد.

باد میرود گاهی آفتابی میشود.

میرود گاهی بارانی میشود.

لینک به دیدگاه

زلال که باشـــــــــی سنگهای کف رودخانه ات را میبینند

بر میدارنــــــــــــــد و نشانه میرونـــــــــــــــد

درست به ســــــــــــــوی خودت ... !

این است رسم دنیـــــــــــــــــای مـــــــا ... !

لینک به دیدگاه

تنهایی، خیابانی‌ست در من

که هر شب

به انتظارِ عبورِ تو

بی‌عبور می‌ماند.

 

 

از رضا کاظمی "

 

 

 

خانه من ولی ،

در انتهای این خیابان است.

لینک به دیدگاه

عمری بود

هر طلوع و هر غروب

هم آغوشی خورشید و دریا را

در افق، نظاره می کردم

 

عمری بود

هرطلوع و هر غروب

رد پای هزاران عاشق و معشوق را

به روی ماسه های سینه ام

احساس می کردم

 

عمری بود

هر طلوع و هر غروب

عشق بازی های امواج وحشی

با صخره های سنگی را

در سکوت خود

با حسرت ، تماشا می کردم

 

عمری بود

که من تنها

درون غربت خویش

به انبوه و وسعت شن ها و ماسه های این تن خسته

اعتراض می کردم

لینک به دیدگاه

الاخره یکـــ روز...

 

تمام شناسنامـ ه هاے دنیا را پاره خواهم کرد!

 

وقتی نام " او " به عنوان " همــســر "

 

در شناسنامــ ه توستـــ...

 

شناسنامــ ه بے رحم تــرین کاغذ پاره ے دنیاستــــ...

 

مـے دانے...

 

شناسنامـــ ه...چیز کثیفی ستـــ!!

 

بیزارم از این شناسنامــ ه هاے دو به هم زن !

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

از بس که ملول از دل دلمرده خویشم

هم خسته بیگانه هم آزرده خویشم

 

این گریه مستانه من بی سببی نیست

ابر چمن تشنه و پژمرده خویشم

 

گلبانگ ز شوق گل شاداب توان داشت

من نوحه سرای گل افسرده خویشم

 

شادم که دگر دل نگراید سوی شادی

تا داد غمش ره به سراپرده خویشم

 

پی کرد فلک مرکب آمالم و در دل

خون موج زد از بخت بدآورده خویشم

 

ای قافله بدرود سفر خوش به سلامت

من همسفر مرکب پی کرده خویشم

 

بینم چو به تاراج رود کوه زر از خلق

دل خوش نشود همچو گل از خرده خویشم

 

گویند که - امید و چه نومید – ندانند

من مرثیه گوی وطن مرده خویشم

 

مسکین چه کند حنظل اگر تلخ نگوید

پرورده این باغ نه پرورده خویشم

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...