مشاعره واژه ای

[zahra22 19,501]

چو نیلوفر از این سودای باطل

 

 

نمی‌دانم چه خواهی کرد حاصل

وحشی

ندانستیم فرصت را بدل نیست

ز دام، این مرغ وحشی را پراندیم

[saeed99 2,563]

ندانستیم فرصت را بدل نیست

ز دام، این مرغ وحشی را پراندیم

 

 

 

ما و تو هم درد و هم داغیم ای مرغ چمن

تو ز گل می‌نال و من از بی‌وفاییهای او

وحشی

 

[ali6668 1,159]

ای گل گمان مکن به شب جشن میروی

شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند

[zahra22 19,501]

ای گل گمان مکن به شب جشن میروی

شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند

 

 

افلاک از تو سرنگون خاک از تو چون دریای خون

ماهت نخوانم ای فزون از ماه‌ها و سال‌ها

[AFARIN 7,196]

نه شرقيم، نه غربيم، نه بريم، نه بحريم

نه زاركان طبيعيم، نه از

افلاك

گردانم

[zahra22 19,501]

نه شرقيم، نه

غربي

م، نه بريم، نه بحريم

نه زاركان طبيعيم، نه از

افلاك

گردانم

 

گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب

گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب

[ali6668 1,159]

دل هوس سبزه و صحرا ندارد

دل سر همراهی با ما ندارد

[saeed99 2,563]

دل هوس سبزه و صحرا ندارد

دل سر همراهی با ما ندارد

 

 

خیمه‌ی نوروز بر صحرا زدند

چارطاق لعل بر خضرا زدند

خواجو

[zahra22 19,501]

خیمه‌ی نوروز بر صحرا زدند

چارطاق لعل بر خضرا زدند

خواجو

 

لعل از جان بشسته دست به خون

شده مبهوت جزع خون‌خوارت

[ali6668 1,159]

چشمت به غمزه مارا خون خورد و می پسندی

جانا روا نباشد خونریز را حمایت

[saeed99 2,563]

چشمت به غمزه مارا خون خورد و می پسندی

جانا روا نباشد خونریز را حمایت

 

 

 

از جور او خون شد دلم وز دست بیرون شد دلم

در کار او چون شد دلم چون کار کرد افسون او

خاقانی

[zahra22 19,501]

از جور او خون شد دلم وز دست بیرون شد دلم

در کار او چون شد دلم چون کار کرد افسون او

خاقانی

 

ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون

نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا

[saeed99 2,563]

ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون

نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا

 

 

بده می که بر قلب گردون زنیم!

ازین شیشه چون رنگ بیرون زنیم

صایب

[surgun 729]

از در حق کن طلب شکسته ‌دلان را

 

شیشه چو بشکست پیش شیشه گر آید

 

 

- صائب تبریزی

[ali6668 1,159]

دست از طلب ندارم تا کام دل برآید

یا تن رسد به جانان یا جان زتن در آید

[saeed99 2,563]

دست از طلب ندارم تا کام دل برآید

یا تن رسد به جانان یا جان زتن در آید

 

 

 

 

بگفت ای دوست، از صاحبدلان باش

بجان پرداز و با تن سرگران باش

پروین

[AFARIN 7,196]

دل ميرود ز دستم

صاحبدلان

خدا را

دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا

[ali6668 1,159]

ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش

بر در دل روز و شب منتظر یار باش

[AFARIN 7,196]

روزها فكر من اين است و همه شب سخنم

كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم

[zahra22 19,501]

روزها فكر من اين است و همه شب سخنم

كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم

 

 

امشب ز غمت میان خون خواهم خفت

وز بستر عافیت برون خواهم خفت