shirin.agro 6340 ارسال شده در 29 آبان، 2011 اگر دلي را از شكستن بازدارم، بيهوده زنده نخواهم بود، اگر درد كسي را آرام كنم، يا مرهمي بر زخمي نهم، يا سينه سرخي بيتاب و توان را به آشيانه برسانم، بيهوده زنده نخواهم بود. ((اميلي ديكنسون)) 4
shirin.agro 6340 ارسال شده در 29 آبان، 2011 چه دردیست در میان جمع بودن ، ولی در گوشه ای تنها نشستن برای دیگران چون کوه بودن ، ولی در بطن خود آرام شکستن برای هر لبی شعری سرودن ، ولی لبهایی خود همواره بستن به غربت دوستان بر خاک سپردن ، ولی در دل هوای خانه کردن 4
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 6 آذر، 2011 میان این سنگ و آفتاب پژمردگی افسانه شد درخت نقشی در ابدیت ریخت انگشتانم برنده ترین خار را می نوازد لبانم به پرتو شوکران لبخند می زند این تو بودی که هر ورزشی هدیه ای ناشناس به دامنت می ریخت؟ و اینک هرهدیه ابدیتی است این تو بودی که طرح عطش را بر سنگ نهفته ترین چشمه کشیدی ؟ و اینک چشمه نزدیک نقش عطش درخود می شکند گفتی نهال از طوفان می هراسد و اینک ببالید نورسته ترین نهالان که تهاجم برباد رفت 4
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 6 آذر، 2011 شب ریشه سر چشمه گرفتم و به گرداب آفتاب ریختم بی پروا بودم دریچه ام را به سنگ گشودم مغاک چنبش را زیستم هوشیاری ام شب را نشکفت روشنی ام روشن نکرد من ترا زیستم شبتاب دوردست رها کردم تا ریزش نور شب را بر رفتارم بلغزاند بیداری ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا بودم و همیشه کسی از باغ آمد و مرا نوبر وحشت هدیه کرد و همیشه خوشه چینی از راهم گذشت و کنار من خوشه راز از دستش لغزید وهمیشه من ماندم و تاریک بزرگ من ماندم و همهمه آفتاب و از سفر آفتاب سرشار از تاریکی نور آمده ام سایه تر شده ام و سایه وار بر لب روشنی ایستاده ام شب می شکافد لبخند می شکفد زمین بیدار می شود صبح از سفال آسمان می تراود و شاخه شبانه اندیشه من بر پرتگاه زمان خم می شود 5
shirin.agro 6340 ارسال شده در 6 آذر، 2011 آري دوستي دو نيمه دارد نيمي از آن عشقي است که دل تو را بيقرار کرده است و نيمي ديگر آن محبتي است که در دل من مي تپد 5
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 6 آذر، 2011 یک دم رها ز همهمه قیل و قال باش غوغاست در قیامت عشاق ، لال باش ! چشمی ببار و چشمه آب حیات شو دل را بشوی و آینه ذوالجلال باش فرد ا که کوهها همه سیمرغ می شوند پر می کشد زمین خدا ، فکر بال باش ح سرت نصیب ماضی و مستقبلی چرا؟ جز در خدا مقام مکن ، اهل حال باش سی روز تو به جرعه آبی ، حرام شد یک روز ، فکر روزه نان حلال باش 5
shirin.agro 6340 ارسال شده در 6 آذر، 2011 من نه عاشق هستم و نه محتاج نگاهي که بلغزد بر من . من خودم هستم و يک حس غريب که به صد عشق و هوس مي ارزد . من نه عاشق هستم نه دلداده به گيسوي بلند و نه آلوده به افکار پليد . من به دنبال نگاهي هستم که مرا از پس ديوانگي مي فهمد 4
shirin.agro 6340 ارسال شده در 6 آذر، 2011 · غریب است دوست داشتن. و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن... وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد... و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛ به بازیش میگیریم؛ هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر، هر چه او دل نازکتر، ما بی رحم تر. تقصیر از ما نیست؛ تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند.. 5
bpcom 10070 ارسال شده در 6 آذر، 2011 محبت مثل سکه میمونه اگه بیوفته تو قلک دل نمیشه درش آورد واگه بخوای درش بیاری ، باید دل رو بشکنی 5
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 6 آذر، 2011 عشق يعني کوچه کوچه انتظار رؤيت خورشيد در باغ بهار عشق يعني با جنون تا اوجها رفتن از ساحل به بام موجها عشق يعني يک تغزل شعر ناب مثنويهاي خداي آفتاب عشق يعني سوختن با شعلهها سبز گشتن در شکوه قلهها عشق يعني هاي هاي اشکها در فرات بيوفا با مشکها دستافشان رقص سرخي واژگون سعي در محراب با قانون خون گفتمان مادران داغدار حسرت ديدار گلها در بهار يک نماد از قصه جام شراب رويکردي سبز در تفسير آب 5
alimec 23102 ارسال شده در 6 آذر، 2011 تو تنهایی قلبم یه شب نقش تو افتاد مثل اینکه خداوند تو و عشقو به من داد تو دلتنگی دنیا باهات عشقو شناختم با این واژه خوشبخت همه دنیامو ساختم همش کار دلم بود دلم خواست که فدات شم دلم خواست که تو دنیا پریشون تو باشم همش کار دلم بود دلم خواست که فدات شم دلم خواست که تو دنیا پریشون تو باشم دلم خواست بشم عاشق دلم خواست 5
lilac 5892 ارسال شده در 6 آذر، 2011 ای شب از رویای تو رنگین شده سینه از عطر توام سنگین شده ای به روی چشم من گسترده خویش شادیم بخشیده از اندوه بیش همـچو بارانی که شوید جـسم خاک هستیم زآلـودگی ها کرده پاک ای تـپش های تن سوزان من آتـشی در سایه مـژگان من ای ز گـندمزارها سرشارتر ای ز زرین شاخه ها پـربارتر ای در بـگشوده بر خـورشیدها در هـجوم ظلمت تردیدها ای دو چـشمانت چـمـنزاران من داغ چـشمت خـورده بر چـشمان من پـیش از اینت گـر که در خود داشتم هر کسی را تو نمی انگاشتم 6
sanaz.goli 3471 ارسال شده در 7 آذر، 2011 ترسم آن روز بیایی که نباشد جسدم کوزه گر کوزه بسازد زخاک جسدم لب آن کوزه بسازد زخاک لب من بی خبر لب بگذاری به لبان جسدم 5
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 8 آذر، 2011 دل میرود و دیده نمیشاید دوخت چون زهد نباشد نتوان زرق فروخت پروانهٔ مستمند را شمع نسوخت آن سوخت که شمع را چنین میافروخت 3
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 8 آذر، 2011 روزی گفتی شبی کنم دلشادت وز بند غمان خود کنم آزادت دیدی که از آن روز چه شبها بگذشت وز گفتهٔ خود هیچ نیامد یادت؟ 3
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 10 آذر، 2011 "" درد "" را از هـــــر طـــرفـــش بـــخـــوانی درد اســــت دریــــــغ از "" درمـــــــان "" که عکسش " نامرد " است . 4
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 14 آذر، 2011 محبوبـــــــ من مهم نیست بادها با برگها چه می کننــــــــــد بهاری در من نشسته استـــــــــــ که دست هیچ خزانی به آن نمی رســــــد . . . ! 4
shirin.agro 6340 ارسال شده در 14 آذر، 2011 رفیق روزهای خوب رفیق خوب روزها همیشه ماندگار من همیشه در هنوزها صدا بزن مرا شبی به غربتی که ساختی به لحظه ای که عشق را بدون من شناختی 4
shirin.agro 6340 ارسال شده در 15 آذر، 2011 نمی دانم هر دفعه که می بینمت ...تو زیباتر می شوی یا من عاشق تر...... 1
ارسال های توصیه شده