رفتن به مطلب

آشفته بازار محبت


*mishi*

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 785
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

دورم ز تو ای خسته خوبان چه نویسم؟

من مرغ اسیرم به عزیزم چه نویسم؟

ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد

با آن دل گریان به عزیزم چه نویسم

  • Like 7
لینک به دیدگاه

خيابان نوشتم با اشكهايم

دستم را پراز ستاره ها كردم

وارزويم را بر دعاهايم نوشتم

تكه اي از دفتر خدا را سياه كردم

وتنها به نجوايي كه مرا در جاده ام رساند

گوش سپردم

كاش تنها به لبخندش نگاه مي كردم

قدمهايم انقدر تند بود كه

جاي پاي جلويم را نديدم

وامدن باد را براي نوازش

دردهايم

جواب تو را در خيابان فراموشي ديدم

واغوش من بسته شد براي تو

اما تو باز دفترت را برايم سفيد گذاشتي

و همه را به خاطر سپردي

اي كاش ارزوي ما ادمكها

ديدن لبخند تو بود

و ديگر خياباني خيس نبود

  • Like 6
لینک به دیدگاه

یک لحظه شامگاه به زیبایی تو بود

جذاب بود و آرام

آرام می گذشت

مدهوش عطرهای نهانش

زیبایی برهنه ی شب رازپوش بود

حتی به ما نگفت که آزادی

ترجیح بر اسارت دارد

یا خیر

شب سرگذشت ما را

از پیش چشم می گذرانید

ما نیز می گذشتیم

زنجیرهای ثانیه بر خواب های ما

و قیچی طلایی

در خاوران مهیا می شد

صبحی که می رسید به تنهایی تو بود

  • Like 8
لینک به دیدگاه

آخرین چکه ی بارانم

آویخته

از برگی خشک

از زن لخت درخت

به زمین غلتیدم

دود شیری رنگ

شاید بدنت بود که از شعله ی افسرده ی خود بر می خاست

عشق ما بوی زمستان می داد

چشم تردید

اگر بسته ، اگر باز

نمی بیند زیبایی را

عشق ما بیشتر از پاییز

بیگانه از امید نبود

  • Like 6
لینک به دیدگاه

مانده ام در حسرت بالا بلایی روز و شب

 

جان دهم در حسرت دیر آشنایی روز و شب

 

هر سحر نام تو را با سوز دل سر داده ام

 

تا مگر بر تو رسد از من صدایی روز و شب

 

عاشقانه کوه به کوه شهر شما را گشته ام

 

تا بیابم از تو شاید رد پایی روز و شب

 

دلخوشم با خاطرات هر شب تو روزها

 

بی تو دارم با دل خود ماجرایی روزوشب

 

پیش رویم قاب عکسی از تو دارم ماه من

 

روز و شب با یاد تو دارم هوایی روز و شب

  • Like 5
لینک به دیدگاه

تو هرکه باشی

مرا دلشکسته و نومید نخواهی کرد.

من هیچ خیالی در سر ندارم

که بخواهم تو کسی باشی

که من می خواهم باشی

یا رفتارت به دلخواه من باشد

من بر آن نیستم

که بخواهم آینده تو را پیش بینی کنم

من فقط می خواهم تو را کشف کنم.

تو مرا دلشکسته و نومید نخواهی کرد.

ماری هاسکل

  • Like 6
لینک به دیدگاه

به صيد خاطرم هر لحظه صيادى كمين گيرد

كمان ابروت صيدم كه در صيادى استادى

 

 

چه شورانگيز پيكرها نگارد كلك مشكينت

الا اي خسرو شيرين كه خود بي‌تيشه فرهادى

 

 

قلم شيرين و خط شيرين سخن شيرين و لب شيرين

خدا را اى شكر پاره، مگر طوطى قنادى

 

 

من از شيرينى شور و نوا بيداد خواهم كرد

چنان كز شيوه شوخى و شيدايى تو بيدادى

  • Like 5
لینک به دیدگاه

میان ما درآ، ما عاشقانیم

که تا در باغ عشقت در کشانیم

مقیم خانۀ ما شو، چو سایه

که ما خورشید را همسایگانیم

چو جان اندر جهان گر ناپدیدیم

چو عشق عاشقان گر بی نشانیم

ولیک آثار ما پیوستۀ توست

که ما چون جان نهانیم و عیانیم

هرآن چیزی که تو گوئی که آنید

به بالاتر نگر، بالای آ‌نیم

تو آبی، لیک گردابیّ و محبوس

درآ در ما، که ما سیل روانیم

  • Like 5
لینک به دیدگاه

خدایا شاهد تنهای ام باش

میان سیل غمها ناجی ام باش

پر پرواز من دیریست بسته

تو بگشا و در آزادیم باش

اسیر موج های تند خشمم

تو آرام دل دریایی ام باش

دل خسته خریداری نداره...

تو خواهان صفای ذاتی ام باش

در این آشفته بازار محبت

تو تنها شاهد ارزانیم باش...

  • Like 6
لینک به دیدگاه

زندگي ، عشق ، گذر كردن از اين روزاي سرد

مردن خاطره هاي تلخ ديروز و به جاش يه عالمه لحظه گرم

همه يه بهونه قشنگ مي خواد

تو، آره اون بهونه اي ، اون بهونه قشنگ

واسه گم كردن هر چي خاطره است

كه تو ذهن خاكي يه آدم خسته ازعشق ، شده آخر يه رنج

تو ، آره اون بهونه اي

يه بهونه واسه فرار از عشقي نه سياه و نه سپيد

يه بهونه واسه بودن ، نبودن ، واسه مردن و خلا

واسه پيدا كردن يه لحظه گرم توي اين زندگي سرد

واسه موندن توي اين حس قشنگ

تو ، آره اون بهونه اي

اون بهونه قشنگ

  • Like 5
لینک به دیدگاه

گفتمش : دل می خری ؟

برسید چند؟

گفتمش : دل مال تو، تنها بخند !

خنده کرد و دل زدستانم ربود

تا به خود باز آمدم او رفته بود

دل ز دستش روی خاک افتاده بود

جای بایش روی دل جا مانده بود ......

  • Like 6
لینک به دیدگاه

در پسین روزهای فصل بهار، برگها در هجوم پاییزند

 

زردها روی شاخه میمانند، سبزها روی خاک میریزند

جای عطر گل اقاقی و یاس، بوی خون در فضای این شهر است

 

گویی حس سربلندی و اوج، با تمام درختها قهر است

 

از کف سنگ فرش هر کوچه، خون ناحق لاله را شستند

 

غافل از اینکه در سراسر شهر، سروها جای لاله ها رستند

شب به شب روی شاخه هر سرو، قمری و چلچله هم آواز است

 

بانگ الله و اکبر از هر سو، نغمه ساز است و نغمه پرداز است

هر دهانی که بوی گل میداد، دوختندش به نوک سوزن ها

 

بوی گل شد گلاب و جاری گشت، از دو چشم خمار سوسن ها

ناله پر شرار مرغ سحر، معنی اش ارتداد و بی دینی ست

 

در زمستان ذوق و اندیشه، سبز بودن چه جرم سنگینی ست

ساقه هایی که سبز تر بودند، سرخ گشته به خاک غلتیدند

 

باقی ساقه ها از این ماتم، برگهای سیاه پوشیدند

نخل را کنده بید میکارند، بید مجنون کجا ثمر بدهد

 

ای که بر روی ماه چنگ زدی، باش تا صبح دولت ات بدمد

  • Like 4
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...