رفتن به مطلب

آشفته بازار محبت


*mishi*

ارسال های توصیه شده

آشوب،همان حس غریبی ست که دارم

وقتی که به لب های تو لبخند نباشد

 

درتک تک رگهای تنم عشق تو جاریست

در تک تک رگهای تو هرچند نباشد

 

من می روم و هیچ مهم نیست که یک عمر...

زنجیر نگاه تو که پابند نباشد

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 785
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

از اعماق زمین ...از آنجاییکه زیر یک انبوه سنگین پنهان است...

 

از خانه جوانه هااز زادگاه خاکی عشق...از میان یک حجم سبز بیقرار...

 

ازابتدای راه رویش...با صدای پای شکفتن

 

صدایت میزنم...

با یک لبخند صمیمی... با یک نگاه عاشق... با یک نبض هستی از

 

گرمترین نشانه بودن صدایت میزنم

 

من تو را یک زمین می ستایم...

  • Like 3
لینک به دیدگاه

شب سردی است، و من افسرده.

راه دوری است، و پایی خسته.

تیرگی هست و چراغی مرده.

 

می کنم، تنها، از جاده عبور:

دور ماندند زمن آدم ها.

سایه ای از سر دیوار گذشت،

غمی افزود مرا بر غم ها.

 

فکر تاریکی و این ویرانی

بی خبر آمد تا با دل من

قصه ها ساز کند پنهانی.

 

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر، سحر نزدیک است.

هر دم این بانگ برآرم از دل:

وای، این شب چقدر تاریک است!

 

خنده ای کو که به دل انگیزم؟

قطره ای کو که به دریا ریزم؟

صخره ای کو که بدان آویزم؟

 

مثل این است که شب نمناک است.

دیگران را هم غم هست به دل،

غم من، لیک، غمی غمناک است

  • Like 3
لینک به دیدگاه

وقتي عشقت تنهات گذاشت نگران خودت نباش که بعد از اون چکار کني شرمنده ي دلت باش که بهت اطمينان کرد

  • Like 3
لینک به دیدگاه

قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟

از کجا وز که خبر آوردی ؟

خوش خبر باشی ، اما ،‌اما

گرد بام و در من

بی ثمر می گردی

انتظار خبری نیست مرا

نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری

برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس

برو آنجا که تو را منتظرند

قاصدک

در دل من همه کورند و کرند

  • Like 2
لینک به دیدگاه

امشب به قصه دل من گوش مي کني

فردا مرا چو فصه فراموش مي کني

 

اين دُر هميشه در صدف روزگار نيست

مي گويمت ولي تو کجا گوش مي کني

 

دستم نمي رسد که در آغوش گيرمت

اي ماه با که دست در آغوش مي کني

 

در ساغر تو چيست که با جرعه نخست

هشيار و مست را همه مدهوش مي کني

 

مي جوش مي زند به دل خم بيا ببين

يادي اگر ز خون سياووش مي کني

 

گر گوش مي کني سخني خوش بگويمت

بهتر ز گوهري که تو در گوش مي کني

 

جام جهان ز خون دل عاشقان پر است

حرمت نگاه دار اگر نوش مي کني

 

سايه چو شمع شعله در افکنده اي به جمع

زين داستان که با لب خاموش مي کني

  • Like 2
لینک به دیدگاه

قاصد تجربه های همه تلخ

با دلم می گوید

که دروغی تو ، دروغ

که فریبی تو. ، فریب

قاصدک 1 هان ، ولی ... آخر ... ای وای

راستی ایا رفتی با باد ؟

با توام ، ای! کجا رفتی ؟ ای

راستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟

مانده خکستر گرمی ، جایی ؟

در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟

قاصدک

ابرهای همه عالم شب و روز

در دلم می گریند.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

با تو خوشبخت میشوم یک روز

این تجسم برای من کافیست

اینکه شاید تو هم دچار منی

این توهم برای من کافیست

پشت این اشک ها صبورم من

مثل دیوانه های زنجیری

امتحان کن چگونه میمیرم

یک تبسم برای من کافیست

  • Like 3
لینک به دیدگاه

می گذشتم با شتاب از کوچه های کودکی

دیگر از جشن عروسکها دلم بیزار بود

می هراسیدم دگر از هر سیاه و هر سپید

امتداد لحظه ها در دیده ام چون مار بود

مرگ را با دوستی بر گردنم آویختند

دستان نارفیقان حلقه دار بود.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

آدمک آخر دنیاست ،بخند

آدمک مرگ همین جاست،بخند

آن خدایی که بزرگش خواندی

به خدا مثل تو تنهاست ، بخند

دستخطی که تو را عاشق کرد

شوخی کاغذی ماست ، بخند

  • Like 4
لینک به دیدگاه

مرا با این پریشانی کسی جز من نمی فهمه...

شکستن های روحم را به غیر از تن نمی فهمه...

همیشه فکر می کردم برایت آرزو هستم...

همان یک روزنه نوری که داری پیشِ رو هستم...

ولی امروز می بینم تمامش خواب بود و بس...

خیالِ تشنه از رویا فقط سیراب بود و بس...

مسیر چشمهایت را شب ها ناگاه گم کردم...

چراغی نیست? راهی نه? چگونه بی تو برگردم؟؟؟

  • Like 4
لینک به دیدگاه

تنها با گل ها .... گویم غم ها....

چه کسی داند ز غم هستی چه به دل دارم؟

به چه

کس گویم شده روز من چو شب تارم؟

نه کسی آید ... نه کسی خواند ز نگاهم هرگز راز من...

بشنو امشب غم

پنهانم که سخن ها گوید ساز من...

تو ندانی تنها همه شب با گلها ... سخن دل را می گویم ...

چو نسیمی آرام که وزد بر بوستان

همه گل ها را می بویم من ...

تنها با گل ها... گویم غم ها را ...

چه کسی داند ز غم هستی چه

به دل دارم؟

به چه کس گویم شد روز من چو شب تارم؟

گل ابری ... سرگردان...

می گرید چشم من در تنهایی ...ای روز شادی ها کی باز آیی؟

امشب حال مرا تو نمی دانی... از چشمم غم دل تو نمی خوانی ...

  • Like 4
لینک به دیدگاه

عاشقانه‌هایم را باید نگه ‌دارم

 

برای وقتی‌ که دیگر نیستی.. .

 

حالا هرچه می‌نویسم

...

تویِ دلت می‌خندی، و می‌گویی.. .:

 

چه شاعر احمقیست

  • Like 3
لینک به دیدگاه

مرو ز این سفرت دل دوباره میشکند

مرو که بغض نگاه ستاره میشکند

مرو و حرف سفر از سرت برون انداز

و گرنه این دلم از صد شراره میشکند

بمان که چشم دلم خواهدت نظاره کند

مرو که قلب نگاه و نظاره میشکند

مرو که شمع نگاهم خموش میگردد

مرو که قدرت این استعاره میشکند

به کار خیر نرفتن چه استخاره کنی؟

مرو که حرمت هر استخاره میشکند

  • Like 4
لینک به دیدگاه

در زیــــر بــــــاران نشستـــــــه بـــــــــودم

چشمـــــم را بـه آسمــــــــان دوختـــــــــه بــــــــودم

چشمـــــم را بـه ابـــــرهـای سـرگــــــردان دوختـــــــه بــــــــودم

انتظــــــار مـی کشیــــــــدم

انتظـــــار قطــــره ای عــــــاشق از بـــــــاران

کـه از آسمـــــان بیــــایــــد و بــر چشمـــــانـــم بنشینـــــــــد

تــا شــــایــد چشمــــــانــم عــــــــــــــــــاشق آن قطـــــره شــــــــود

بـــــاران مـی بـــاریــد آسمــــان مـی نـــالیــــد ابــــــرهـا بـی قــــــرار بـودنــــد

صــــدای رعـــد ابــــرهـا سکــــــوت آسمـــــان را در هـــم شکستـــــــــه بــــــــــــود

خیــــس خیــــس شــــده بــــــــــودم

مثــل پـــــرنـــده ای در زیــــــر بـــــــاران

  • Like 5
لینک به دیدگاه

فصل که رخت عوض می کند

دوباره عاشقت می شوم

 

گیرم زمستان باشد و من

آهسته روی پیاده روی یخزده راه بروم

عشق تو همین شال پشمی است

که نفسم را گرم می کند

 

بر لبم نام تورا می برم

تا برف

مثل قند

در دل زمستان آب شود

  • Like 5
لینک به دیدگاه

هرگز از بی‏کسی ِ خویش مرنج

هرگز از دوری ِ این راه نگو

و از این تنهایی‏ و از این فاصله‏هایی که میان من و تو روییده ست

بگذار تا که پروانه تنهایی از این پنجره آزاد شود

برود . . .

بال خود را بسپارد به نسیم

قاطی ِ باد شود

بگذار کفتر ِ خوشبختی

روی بام ِ نفست بنشیند

و اگرچه دلت آنجا تنگ است

‏نگذار رنگ غم بر قفست بنشیند

هر زمانی که دلت تنگ ِ من است

‏بهترین شعر ِ مرا

قاب کن ، پشت نگاهت بگذار

تا که تنهایی‏ات از دیدن آن ، جا بخورد

و بداند که دل من با توست‏ در همین یک قدمی . . .

 

 

*پریناز رییسی*

  • Like 4
لینک به دیدگاه

وقتی دلم به سمت تو مایل نمی‌شود

باید بگویم اسم دلم ، دل نمی‌شود

 

دیوانه‌ام بخوان که به عقلم نیاورند

دیوانه‌ی توست که عاقل نمی‌شود

 

تکلیف پای عابران چیست؟ آیه‌ای

از آسمان فاصله نازل نمی‌شود

 

خط می‌زنم غبار هوا را که بنگرم

آیا کسی زِ پنجره داخل نمی‌شود؟

 

می‌خواستم رها شوم از عاشقانه‌ها

دیدم که در نگاه تو حاصل نمی‌شود

 

تا نیستی تمام غزل‌ها معلّق اند

این شعر مدتی‌ست که کامل نمی‌شود

  • Like 2
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...