arash86. 4604 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 فروردین، ۱۳۹۰ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام آنقدر دلتنگم كه حتي بازگشت ِ تو نيز ديگر نمي تواند دلم را از غم رهايي بخشد.... آنقدر دلتنگم كه مي خواهم گويي تا هميشه در سكون ِ اين غربت دست و پا زنم.... آنقدر دلتنگم كه مي خواهم تا هميشه خانه نشين ِ دلم شوم.... آنقدر دلتنگم كه كم كم فراموش مي شوم.... آنقدر دلتنگم كه فراموش كرده ام.... آنقدر دلتنگم كه حتي به يادم هم نمي آيي.... آنقدر دلتنگم كه كينه هايم به دست ِ باد سفر كرد.... آنقدر دلتنگم كه ديگر دوستت ندارم.... آنقدر دلتنگم.... 2 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 فروردین، ۱۳۹۰ روي سنگ قبر من بنويسيد؛ خسته بود اهل زمين نبود نمازش شکسته بود برسنگ قبر من بنويسيد؛ شيشه بود تنها از اين نظر که سراپا شکسته بود بر سنگ قبر منبنويسيد؛ که پاک بود چشمان او که دائما از اشک شسته بود بر سنگ قبر من بنويسيد؛ اين درخت عمري براي هر تيروتيشه،دسته بود بر سنگ قبر من بنويسيد؛ عمري پشت دري که باز نمي شد نشسته بود 1 لینک به دیدگاه
zahra22 19501 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 فروردین، ۱۳۹۰ آن روز نزديک به جادهای از اينجا دور دختری کنار نردههای نازک پيچکپوش هی مرا مینگريست جواب سادهاش به دعوت دريانديدگان اشارهی روشنی شبيه نمیآيم تو بود. مثلِ تو بود و بعد از تو بود که نزديکتر از يک سلامِ پنهانی مرا از بارشِ نابهنگامِ بارانی بیمجال خبر داد و رفت. نه چتری با خود آورده بود نه انگار آشنايی در اين حوالیِ ناآشنا ...! رو به شمالِ پيچکپوش پنجرههای کوچکِ پلک بستهای را در باد نشانم داده بود من منظورِ ماه را نفهميدم فقط ناگهان نردههای چوبیِ نازک پُر از جوانهی بيد و چراغ و ستاره شد او نبود، رفته بود او او رفته بود و فقط روسریِ خيس پُر از بوی گريه بر نردهها پيدا بود. 3 لینک به دیدگاه
zahra22 19501 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 فروردین، ۱۳۹۰ مترسک به کلاغ گفت: هرچقدر دوست داری نوکم بزن......اما تنهام نزار.. 2 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ نگاهم کن نگاهم کن تو چنگ شب گرفتارم یه دریا تو چشام دارم ولی هرگز نمی بارم به جز تو آشنایی نیست رفیق و هم صدایی نیست ولی حتی برای ما پناهی جز جدایی نیست منم از روزگار سوت و کور و بی نفس خسته منم تنها ترین آب تو این کوچه که بن بست ببین سبزینه فریاد تلخم تو گلو پزمرد دوباره این من و دروازه های تا ابد بسته تو بودی و تباهی رو توی چشمام نمی دیدی تو یک دم غصه هامو از توی قلبم ندزدیدی کسی ویرونی عشقو توی چشمام نمی بینه تو هم مثل همه بودی تو هم من رو نفهمیدی نگاهم کن نگاهم کن که تو بند زمستونم دچار عشقتم اما کنار تو نمی مونم به جز تو آشنایی نیست رفیق و هم صدایی نیست ولی حتی برای ما پناهی جز جدایی نیست... 2 لینک به دیدگاه
zahra22 19501 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ يك شب كنار شمعي تا صبحدم نشستم او گريه كرد و مي سوخت من هم ز غم شكستم در آن شب سيه رو يادم به چشمت افتاد آن مستي نگاهت بر روي چشمم افتاد آهسته اشكي آمد پايين ز ديدگانم گويي به شعله آمد شمع درون جانم آن قطره اشكم آخر بر روي شمع لغزيد خاموش گشت و آنگه دودي به ناز رقصيد از طرح دود آن شمع در آن سياهي تار شعري نوشته مي شد آهسته روي ديوار دل مي تپد به سينه با ياد روي دلدار هر جا كه هستي يارم باشد ، خدانگهدار 2 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر خرمن سوختگان را همه گو باد ببر ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر زلف چون عنبر خامش که ببوید هیهات ای دل خام طمع این سخن از یاد ببر سینه گو شعله آتشکده فارس بکش دیده گو آب رخ دجله بغداد ببر دولت پیر مغان باد که باقی سهل است دیگری گو برو و نام من از یاد ببر سعی نابرده در این راه به جایی نرسی مزد اگر میطلبی طاعت استاد ببر روز مرگم نفسی وعده دیدار بده وان گهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر دوش میگفت به مژگان درازت بکشم یا رب از خاطرش اندیشه بیداد ببر حافظ اندیشه کن از نازکی خاطر یار برو از درگهش این ناله و فریاد ببر 2 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ به غم كسي اسيرم كه ز من خبر ندارد عجب از محبت من كه در او اثر ندارد غلط است هر كه گويد: دل به دل راه دارد دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ عرشي من!وه چه دور است آسمانت از زمينم لحظهاي يک چند پايين را نگر، بالا نشينم! شاخههايت دور، اما کاش مي شد ، کاش مي شد يک سبد خورشيد از سرشاخه مهرت بچينم پايکوبي مي کند برخاک باران ستاره شانه وقتي مي تکاني آسمان هفتمينم! در من من ميل پروازي ست اينجا چون غباري مي نشينم تا تو را يک روز طوفاني ببينم کي مي آيي؟ جاده ميگويد که روزي خواهي آمد من همين جا تا قيامت هم که باشد مي نشينم... 2 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ دوستت دارم واژه ي غريبي ست... گاهي كه به آن روزها مي انديشم... فراموشش كن.. ديگر براي گله كردن هم دير است...!!! 2 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اردیبهشت، ۱۳۹۰ حرفهاي ما هنوز ناتمام... تا نگاه مي کني وقت رفتن است بازهم همان حکايت هميشگي ! پيش از آنکه با خبر شوي لحظه ي عظيمت تو ناگزير مي شود ای دریغ و حسرت همیشگی ... ناگهان چقدر زود دير مي شود! 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اردیبهشت، ۱۳۹۰ تا جهان باشد نخواهم در جهان هجران عشق عاشقم بر عشق و هرگز نشکنم پیمان عشق تا حدیث عاشقی و عشق باشد در جهان نام من بادا نوشته بر سر دیوان عشق خط قلاشی چو عشق نیکوان بر من کشند شرط باشد برنهم سر بر خط فرمان عشق در میان عشق حالی دارم اردانی چنانک جان برافشانم همی از خرمی بر جان عشق در خم چوگان زلف دلبران انداخت دل هر که با خوبان سواری کرد در میدان عشق من درین میدان سواری کردهام تا لاجرم کردهام دل همچو گوی اندر خم چوگان عشق در جهان برهان خوبی شد بت دلدار من تا شد او برهان خوبی من شدم برهان عشق 3 لینک به دیدگاه
samaneh66 10265 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اردیبهشت، ۱۳۹۰ من زنده بودم اما انگار مرده بودم از بس که روزها را با شب شمرده بودم ده سال دور و تنها تنها به جرم اینکه : او سر سپرده می خواست من دل سپرده بودم ده سال می شد آری در ذره ای بگنجم از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد گویی به جای خورشید من زخم خورده بودم وقتی غروب می شد وقتی غروب می شد: کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم 1 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اردیبهشت، ۱۳۹۰ هوای ابر ساز تو آمد، باران لحن شعر من گرفت، و کسی در پناه چترش، به دل گفت چه دلگیر توامانی ، و رفت پشت می کنم به عصر رو به عکسی که از من کشیده است سیاه و بی رمق. ندیده ام تو را ولی این جنون قاب های خاطره است که طوفان به پا می کند به ویرانی یک .. آه من و هر وجب از اینجا کلافه ایم از هم و تمام کار من این است که در گفتمانی یک طرفه لب به دندان بگیرم و باز بحث شیرین لبانت که بر لبم می خندد به این ها گفته ام که دیوانه نیستم اما.. اما ...فقط لبخند آرام بخش می زنن 2 لینک به دیدگاه
arash86. 4604 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اردیبهشت، ۱۳۹۰ خوب می دانم که سودی نیست اشک و آه را لیک با این شیوه بهرت جان نثاری می کنم وقت دلتنگی تصور می کنم روی تورا قاب عکسی در خیالم یادگاری می کنم 2 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اردیبهشت، ۱۳۹۰ نمي دانم چرا رفتن تو هميشه امدني هم در پي دارد؟! بازگشته اي با همان نگاه اشنا، با همان لبخند قديمي.. حيف من ماه هاست كه پر كشيده ام... حيف... 2 لینک به دیدگاه
samaneh66 10265 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اردیبهشت، ۱۳۹۰ روی پیشانی بختم خط به خط چین دیده ام بسکه خود را در دل آیینه غمگین دیده ام مو سپیدم مو سپیدم موسپیدم مو سپید گرگ باران دیده هستم، برف سنگین دیده ام 2 لینک به دیدگاه
samaneh66 10265 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اردیبهشت، ۱۳۹۰ با همه ی بی سر و سامانی ام باز به دنبال پریشانیم طاقت فرسودگی ام هیچ نیست در پی ویرانی شدنی آنی ام آمده ام بلکه نگاهم کنی عاشق آن لحظه ی طوفانی ام 4 لینک به دیدگاه
arash86. 4604 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اردیبهشت، ۱۳۹۰ بي تو نه کاره جهان لنگ مي شه ؛ نه بين زمين و آسمون جنگ مي شه ؛اما دل من براي تو تنگ مي شه 3 لینک به دیدگاه
samaneh66 10265 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اردیبهشت، ۱۳۹۰ بگذار زمان روی زمین بند نباشد حافظ پی اعطای سمرقند نباشد بگذارکه ابلیس دراین معرکه یک بار مطرود ز درگاه خداوند نباشد بگذار گناه هوس آدم و حوّا بر گردن آن سیب که چیدند نباشد 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده