مرید 1252 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۸۹ هر که خواهد که بیک جرعه مرا دریابد گو طلب کن بدر خانهٔ خمار مرا تا شوم فاش بدیوانگی و سرمستی مست وآشفته برآرید به بازار مرا 5 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۸۹ سهم من اينست،سهم من اينست سهم من ، آسمانيست كه آويختن پرده اي آن را از من مي گيرد سهم من، گردش حزن آلودي در باغ خاطره هاست و در اندوه صدايي جان دادن كه به من مي گويد: ((دست هايت را دوست مي دارم)) 4 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۸۹ سرابم تشنه ام به دنبال ابر برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ساز در وسعت كویر زندگی نفس می زنم تو سبزتر از باران می آیی و بی تفاوت از پرپر شدن برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام در تاریكی شب می گذری و من هنوز زیر برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام از تو می نویسم . 4 لینک به دیدگاه
برادر بهار 648 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۸۹ این روزها دلم که می گیرد نگرانت می شوم و می دانم اینهمه ابر را برای قشنگی گوشه ی آسمان نگذاشته اند 3 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۸۹ اینو بدون هر کی منو دید تو رو نفرین کرد ...... 2 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۸۹ آمد و در خلوتم دم ساز شد گفتمش , گفتمش در عشق پا برجاست دل گر گشایی چشم دل زیباست دل گر تو ذوق الرحمان شوی دریاست دل بی تو شام بی فرداست دل دل ز عشق روی تو حیران شده در پی عشق تو سرگردان 3 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۸۹ خنده دار است آن وقتی که دم از عاشقی می زدی گویی عشق، شیشه شیر بچگی ات بود که از روی عادت تا بزرگسالی با خودت آورده بودی 3 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۸۹ کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود کاش قلبها در چهره بود اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد 2 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۸۹ سلام اي كهنه عشق من كه ياد تو چه پا برجاست سلام بر روي ماه تو عزيز دل سلام از ماست تو يك روياي كوتاهي دعاي هر سحر گاهي شدم خواب عشقت چون مرا اينگونه ميخواهي من ان خاموش خاموشم كه با شادي نمي جوشم ندارم هيچ گناهي جز كه از تو چشم نمي پوشم دو غم در شكل اوازي شكوه اوج پروازي نداري هيچ گناهي جز كه بر من دل نمي بازي مرا ديوانه مي خواهي ز خود بي گانه ميخواهي مرا دل باخته چون مجنون ز من افسانه مي خواهي شدم بيگانه با هستي ز خود بي خودتر از مستي نگاهم كن نگاهم كن شدم هر انچه ميخواستي بكش اي دل شهامت كن مرا از غصه راحت كن شدم انگشت نماي خلق مرا تو درس عبرت كن نكن حرف مرا باور نيابي از من عاشق تر نميترسم من از اقرار گذشت اب از سرم ديگر سلام اي كهنه عشق من كه ياد تو چه پا بر جاست 1 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 بهمن، ۱۳۸۹ من، امیدی را در خود باور ساخته ام تار و پودرش را، با عشق تو پرداخته ام مثل تابیدن مهری در دل مثل جوشیدن شعری از جان مثل بالیدن عطری در گل جریان خواهم یافت *** ** راه خواهم افتاد باز از ریشه به برگ باز، از "بود" به "هست" باز، از خاموشی تا فریاد ! 1 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 بهمن، ۱۳۸۹ در كجا رسم بر این است كه عاشق نشوى/ باغبان باشى و دلتنگ شقایق نشوى 2 لینک به دیدگاه
bpcom 10070 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 بهمن، ۱۳۸۹ گفـت پروانه سحـرگاه به شـمع کار من سوخـتـن و ساخـتن است داغ عشقـت پر و بالـم سـوزاند سـینه ام جای غم انـدوخـتن است باختم در ره عشقت همه چـیز کـار عشـّاق چـرا باختـن اســت؟ گفتش ای دوست مسوزان جگرم شمع خود سوخته بی کفن اســت پـروبـال تـو اگر سـوخـت دمـی سوختن تا به سحر کار من اسـت تو شدی غافل و پرهایت سوخت آتش و سوختنم، خواستن اســت مـن ز هـجـران تو کامل سـوزم خوش بر آن بلبل وصل چمن است تو بـترسـی که بسـوزد پر و بال شـمـع با شعـله در آمـیخـتن اسـت کــار عشـاق در آخـر ره عشـق عشق از همچو من آموختن است عاشـق سـوخـته تـنها هــنرش جامه از گریه به تن دوختن اسـت تو شبی سوخت اگر بال و پرت کـارم از روز ازل سوخـتـن اسـت آنچـه آموختم از مـکتـب عـشق بی صدا اشک به تن ریخـتن اسـت شعـله گر بـر سـر من مـی بیـنی آتش از سینه بر افروخــتن اسـت 2 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 بهمن، ۱۳۸۹ سکوت سکوت کوچه هاي تار جانم، گريه مي خواهد تمام بند بند استخوانم گريه مي خواهد بيا اي ابر باران زا، ميان شعرهاي من که بغض آشناي آسمان گريه مي خواهد بهاري کن مرا جانا، که من پابند پاييزيم و آهنگ غزلهاي جوانم گريه مي خواهد چنان دق کرده احساسم ميان شعر تنهايي که حتي گريه هاي بي امانم، گريه مي خواهد 2 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 بهمن، ۱۳۸۹ امام رضا دوست دارم صدات کنم، تو هم منو نگاه کنی من تورونگات کنم، تو هم منو صدا کنی قربون صفات برم، از راه دوری اومدم جای دوری نمیره، اگه منو نگاه کنی دل من زندونیه، تویی که تنها میتونی این قفس رو وا کنی، پرنده رو رها کنی میشه کنج حرمت، گوشه قلب من باشه میشه قلب منو مثل گنبدت طلا کنی تو غریبی ومنم غریبم اما چی میشه دل این غریبه رو با خودت آشنا کنی دوست دارم تو ایوون آیینت از صبح تا غروب من باهات صفا کنم، تو هم منو دوا کنی دلمو گره زدم به پنجرت دارم میرم دوست دارم تا برمی گردم گره ها رو وا کنی دوست دارم از حالا تا صبح محشر همه شب من رضا رضا بگم، تو هم منو رضا کنی 2 لینک به دیدگاه
bpcom 10070 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 بهمن، ۱۳۸۹ چون حاصل آدمی در اين جای دو در جز درد دل و دادن جان نيست دگر خرم دل آن که يک نفس زنده نبود آسوده کسی که خود نزاد از مادر 3 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 بهمن، ۱۳۸۹ به تو عادت کرده بودم ای به من نزدیک تر از من ای حضورم از تو تازه ای نگاهم از تو روشن به تو عادت کرده بودم مثل گلبرگی به شبنم مثل عاشقی به غربت مثل مجروحی به مرهم لحظه در لحظه عذابه لحظه های من بی تو تجربه کردن مرگه زندگی کردن بی تو من که در گریزم از من به تو عادت کرده بودم از سکوت و گریه شب به تو حجرت کرده بودم با گل و سنگ و ستاره از تو صحبت کرده بودم خلوت خاطره هامو با تو قسمت کرده بودم خونه لبریز سکوته خونه از خاطره خالی من پر از میل زوالم عشق من تو در چه حالی 2 لینک به دیدگاه
bpcom 10070 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 بهمن، ۱۳۸۹ سپيدهدمان را ديدم که بر گُردهی اسبی سرکش بر دروازهی افق به انتظار ايستاده بود و آنگاه سپيدهدمان را ديدم که نالان و نفسگرفته، از مردمي که ديگر هوایِ سخن گفتن به سر نداشتند دياری ناآشنا را راه می پرسيد و در آن هنگام با خشمی پُرخروش به جانبِ شهر آشنا نگريست و سرزمينِ آنان را به پستی و تاريکی ِ جاودانه دشنام گفت. 2 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 بهمن، ۱۳۸۹ بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست باز می پرسمت از مسئله دوری و عشق و سکوت تو جواب همه مسئله هاست 1 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 بهمن، ۱۳۸۹ من عاشق شدم تو چرا گریه میکنی؟ دلم برای ک سی تنگ است دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است دلم برای کسی تنگ است که مرهم زخمهای کهنه است دلم برای کسی تنگ است که محرم اصرار است دلم برای کسی تنگ است که راهنمایی زندگیست دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند دلم برای کسی تنگ است که دوست نام اوست دلم برای کسی تنگ است که دوستیش بدون (( تا )) است دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ دل تنگیهایم است دلم برای کسی تنگ است ............. 1 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 بهمن، ۱۳۸۹ جاده ي قلب مرا رهگذري نيست كه نيست جز غبار غم و اندوه در آن همسفري نيست كه نيست آن چنان خيمه زده بر دل من سايه ي درد كه در او از مه شادي اثري نيست كه نيست شايد اين قسمت من بود كه بي كس باشم كه به جز سايه مرا با خبري نيست كه نيست اين دل خسته زماني پر پروازي داشت حال از جور زمان بال و پري نيست كه نيست بس كه تنهايم و يار دگر نيست مرا بعد مرگ دل من چشم تري نيست كه نيست شب تاريك ، شده حاكم چشم و دل من با من شب زده حتي سحري نيست كه نيست كامم از زهر زمانه همه تلخ است چنان كه به شيريني مرگم شكري نيست كه نيست 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده