رفتن به مطلب

آشفته بازار محبت


*mishi*

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 785
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بوسه بر عکست زنم ترسم که قابش بشکند.قاب عکس توست اما شیشه ی عمرمن است بوسه بر مویت زنم ترسم که تارش بشکند.تارموی توست اما ریشه ی عمر منه..

لینک به دیدگاه

طرح چشمان قشنگت در اتاقم نقش بسته ... شعر می گویم به یادت در قفس غمگینو خسته ... من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی ... ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شبهای مستی ..

لینک به دیدگاه

لحظه ي ديدار نزديك است

باز من ديوانه ام ، مستم

باز مي لرزد ، دلم ، دستم

باز گويي در جهان ديگري هستم

هاي ! نخراشي به غفلت گونه ام را ، تيغ

هاي ، نپريشي صفاي زلفكم را ، دست

و آبرويم را نريزي ، دل اي نخورده مست

لحظه ي ديدار نزديك است

لینک به دیدگاه

این روزها

تمام شعر های جهان مرا به وجد می آورد

شعرهای تنهایی

شعرهای دلگیری

شعرهایی از شکست

این روزها فقط دلم شعر می خواهد

شعری که هر بار خواندنش خُردترم کند

تا نابودی

فقط به دنبال صدا می گردم

صدایی برای همراهی

صدایی برای تاکید تنهایی

فریاد مرا چرا کسی نمی شنود ؟!

صدای خرد شدنم را چرا کسی نمی شنود ؟

خدا پیر شدم کسی ندید

خدا ترسیدم کسی ندید

خدا تنها شدم

تنها . . .

کسی ندید

خدا مگر نمی گویند تو می شنوی

ببین چه سخت می گذرد اوقات تنهایی

خدا نمی دانم چرا نامه هایم را نمی خواند

خدا نمیدانم نمی خواند یا نمی فهمد

خدا دگر به نامه رسان اعتمادی نیست

نمیدانم شاید به قلب او وفایی نیست

همین روزها به جایی میروم

جایی به وسعت تمام تنهایی ام

جایی برای فریاد

خدای عزیزم دستانم را بگیر . . .

لینک به دیدگاه

لحظه ديدار نزديك است .

باز من ديوانه ام، مستم .

باز مي لرزد، دلم، دستم .

باز گويي در جهان ديگري هستم .

هاي ! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ !

هاي ! نپريشي صفاي زلفم را، دست!

آبرويم را نريزي، دل !

- اي نخورده مست -

لحظه ديدار نزديك است .

 

لینک به دیدگاه

خدایا شاهد تنهایی ام باش

بین غم ها تنها ناجی ام باش

 

پرپرواز من دیریست بسته تو بگشا و در آزادی ام باش

اسیر موج های تند خشمم تو آرام دلدریایی ام باش

 

دل خسته خریداری نداره تو خواهان صفای ذاتی ام باش

در این آشفته بازار محبت تو تنها شاهد ارزانی ام باش

لینک به دیدگاه

” حمید مصدق خرداد ۱۳۴۳”

 

تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز،

سالهاست که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

 

” جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق”

 

من به تو خندیدم

چون که می دانستم

تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید

و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه

پدر پیر من است

من به تو خندیدم

تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک

دل من گفت: برو

چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را …

و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام

حیرت و بغض تو تکرار کنان

می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

لینک به دیدگاه

توبه می کنم از اینکه عاشقت شوم ولی

با چه عشقی از گناه میر سم و باز هم

 

ذوق می کنم درون برکه ی نگاه ِ تو

عمق می شوم به چاه می رسم... و باز هم

لینک به دیدگاه

جانا تو نديدي كه چه محشر كردم

با عشق ٬ تمام ِ كوچه را تر كردم

ديشب كه سكوت ِ خانه ٬ دق مرگم كرد

وابستگيم را به تو باور كردم

لینک به دیدگاه

شبی یاد دارم که چشمم نخفت

شنیدم که پروانه با شمع گفت

که من عاشقم گر بسوزم رواست

تو را ناله و سوز باری چراست

بگفت ای هوادار مسکین من

برفت انگبین یار شیرین من

چو شیرینی از من به در می شود

چو فرهادم اتش به سر می شود

لینک به دیدگاه

خانه ام آتش گرفتست

آتشی جانسوز

هر طرف می سوزد این آتش

پرده ها و فرش ها را

تارشان با پود

من به هرسو میدوم گریان

در لهیب آتش پر دود

وزمیان خنده هایم تلخ

و خروش گریه ام ناشاد

از درون خسته و سوزان

میكنم فریاد ، ای فریاد

خانه ام آتش گرفتست

آتشی بی رحم

همچنان می سوزد این آتش

نقش هایی را كه من

بستم به خون دل

بر سر و چشم در و دیوار

در شب رسوای بی ساحل

وای بر من ، وای بر من

سوزد و سوزد غنچه هایی را

كه پروردم

به دشواری در دهان گود

گلدان ها

روزهای سخت بیماری

از فراز بامهاشان شاد

دشمنانم موزیانه خنده های

فتحشان بر لب

بر من آتش بجان ناظر

در پناه این مشبك شب

من بهر سو می دوم گریان

 

شعر کامل در ادامه ی متن قرار دارد

 

از این بیداد می كنم فریاد

ای فریاد

خفته اند این مهربان

همسایگانم شاد در بستر

صبح از من مانده بر جا

مشت خاكستر

وای آیا هیچ سر بر می كنند

از خواب

مهربان همسایگانم از پی امداد

سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد

می كنم فریاد ، ای فریاد

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...