*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۸۹ شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین گلهایی که در تنهاییم روئید با حسرت جدا کردم و تو در پاسخ آبیترین موج تمنای دلم گفتی: "دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی..." "ومن تنها برای دیدن زیبایی آن چشمان..." "تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم" همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشمهایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم نمیدانم چرا رفتی ؟ نمیدانم چرا؟ شاید خطا کردم و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی نمیدانم کجا؟ تا کی؟ برای چه؟ ولی رفتی..... و بعد از رفتنت باران چه معصومانه میبارید 3 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۸۹ ساعت چیست؟؟؟؟؟؟؟؟ اختراع غریبیست که مدام جای خالیت را به رخ دلتنگی هایم میکشد 3 لینک به دیدگاه
bpcom 10070 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۸۹ از تو که حرف میزنم همه فعل هایم ماضی اند. ماضی خیلی خیلی بعید. کمی نزدیکتر بنشین.دلم برای یک حال ساده تنگ شده است... 1 لینک به دیدگاه
bpcom 10070 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۸۹ مینویسم دیدار تو اگر بی من و دلتنگ منی ، یک به یک فاصله ها رو بردار.... 1 لینک به دیدگاه
bpcom 10070 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۸۹ مرگ آن نیست که در قبر سیاه دفن شوم، مرگ آن است که از خاطره تو با همه خاطره ها محو شوم ... 1 لینک به دیدگاه
bpcom 10070 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۸۹ بیا تا باورت گردد که بی تو کمتر از خاکم ولی با تو به افلاکم بیا با آرزوهایم بسازم خانه ای در دل سراغم را نمیگیری ، مگر بیگانه ای با دل ؟ 1 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۸۹ .... يك... دو.... سه.... چندين و چند ...هر چقدر مي شمارم خوابم نمي برد من اين ستاره هاي خيالي را كه از سقف اتاقم تا بينهايت خاطرات تو جاري است .... يادش بخير وقتي بودي نيازي به شمردن ستاره ها نبود اصلا يادم نيست ستاره اي بود يا نبود هر چه بود شيرين بود حتي بي خوابي بدون شمردن ستاره ها. لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۸۹ مهربان آنقدر شاعرم امشب که فقط ، سایه مهرتورا کم دارم باتو هستم ای سراپا احساس خون تو در رگ من هم جاریست ، جنس ما جنس بلد بودن کانون گل است نازنین زندگی جای هدر دادن فرصتها نیست ، ما مطهر شده ایم ، پیش رو راه رسیدن به خداست … مهربان سبد معذرتم را بپذیر ؛ کودکی هستم شوخ خانه ام در ته بن بست فراموشی یک زوج قدیمی مانده خانه دل اما ، جای بکریست هنوز ، پر سبزینه و ریحان و غزل ، پر تکرار گیاهان نمو ، پر ابیات ملون شده در خمره عشق ، پر انوار خدا. داخل خانه دل ؛ جای جمعیت هرجائی نیست کل دارائی من تازگی دلکده است من به دل راز رسیدن دارم ، من به دل ثروت هنگفت عدالت دارم ، خوب می فهمم اگر در باران ، چتر خود را به کسی بخشیدم؛ توشه رفتنم از لطف خدا آکنده ست خوب میدانم اگر جای توپیشم خالیست ؛ حکمتی در کارست … مهربان سبد معذرتم را بپذیرکار کودک این است ؛ اولش حرف زند ، به تامل بنشیند بعدش آنقدر شاعرم امشب که فقط ؛ بیستون کم دارم ، تیشه عاقبتم را بدهید آنقدر ساده سخن میگویم ؛ که اگر یکنفر از کوچه دل درگذرد ، دل و دلداده روی هم بیند … مهربان ساعت الآن دقیقا خواب است - و من و پهنه کاغذ بیدار روی تو در نظرم نقش نخست ، و خدا شاهد دیوانگی بنده بازیگوشش و خود او می داند ؛ که دلم آنقدر آغشته به توست ؛ که اگر از صف فردوس برین ، طیفی اندازه صد نور میسر سازد من به آن طیف نبخشم ، دانه ای از مویت … مهربان بازهم ، سبد معذرتم را بپذیر آنقدر شاعرم ازتو که نمیدانم کی ، واژه ات راهی شعرم شده است لحظه ای گوش بکن ، یک موذن مست است آنقدر خوب اذان میگوید ، گوئی او عکس خدا را دیده خوش بحالش اما ؛ طرح زیبای خدا را گاهی ، می توان در پس سیمای عزیزی جوئید … مهربان دیر زمانی ست که من این مسئله را فهمیدم ؛ … مهربان آنقدر شاعرم امشب که زمین ، در پی زمزمه ام مست شده ست سر ببالین مدارینه کرات نهاده ست و باز گوشهایش به من آویزانند آنقدر شاعرم امشب که دلم ، از پس سینه برون آمده باز او نگاهش به من است من نگاهم به قدم رنجه تو آنقدر شاعرم امشب که فقط ، روح روحانی تو حال مرا می فهمد … مهربان عاشقی ؛ بارش احساس به روی ذهن است عاشقی ؛ لمس خدا با چشم است عاشقی ؛ مظهر نو بودن دل ، در حیات ازلیست ومن امشب از عشق ، بخود می پیچم بعد از امشب شاید ، نقش اعجاز تو را طرح زنم … مهربان ترکه فرضی تنبیه من آماده نشد ؟ یا مرا چوب تادب بنواز ؛ یا بیا و سبد معذرتم را بپذیر … مهربان لذت صبح مجدد اینجاست ، میروم تا با آب ، غسل آزاده شدن باب کنم دیگر آن جمله سهراب مرا حسرت نیست ؛ " کعبه ام مثل نسیم ، میرود باغ به باغ ، میرود شهر به شهر ثروتی بیش به من داده خدا … مهربان از سر کودکی من بگذر ، باید آرام به سجاده تعظیم روم ، شعرم آخر شده ، انگار زمان وصل است " به خدا می دهمت عاریه وار ، آری عاشق شده بودم این بار لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۸۹ رویا بهانه ای ست که دنیای هم شویم ؛ دنیا چرا بهانه ی ما را به هم زند؟ این خانه قایقی ست که آواره می شود؛ موجی اگرکرانه ی ما را به هم زند پر کرده ای تمام مرا با تمام خویش ؛ شیرین شده تمامی مــــن در تمام تــو قند آب می شویم تو و من مـیان هـــم ؛قاشق چرا میانه ی ما را به هم زنـد؟ این سیم های برق که هی تیر می کشند؛ وقتی که ما به خلوتشان تکیه می کنیم باروت می شوند که شلیک تیر شان ؛ خواب کبوترانه ی ما را به هم زند بی تو مرا شبی ست که فردا نمی شود؛ بی من تورا دلی ست که دریا نمی شود آنقدر در همــیم که پیدا نمی شود ؛دستی که نظم خانــه ی مارا به هم زند با هم ولی جدا به سفر فکر می کنیم؛ هر دو کنار هم به خطر فکر میکنیم طوفــانی همیم نزائیده مادرش ؛ بـــــــــادی که آشیانه ی ما را به هم زند شانه به شانه سر به سر هم گذاشتیم؛یک لحظه دست از سر هم برنداشتیم فریاد ترجمان جدایی ست پس کجاست؛آن هق هقی که شانه ی ما را به هم زند 1 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۸۹ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 1 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۸۹ یک و یک همیشه دو نمی شود گاه باد می کند، چهار می شود گاه میل می کند به صفر گاه نیز می زند به کله اش... هوس کند می رود به آسمان، هزار می شود. یک و یک برای من... -- من که سال هاست در ردیف آخر کلاس زندگی نشسته ام -- جز دو خط ساده نیست؛ جز دو خط که پا به پای هم در سفید صفحه راه می روند، وز این جهان خط کشی و کاغذی عبور می کنند... جز دو خط ساده که در انتهای دور در تقاطع زمین و آسمان؛ روی خط نازکی به نام زندگی عاقبت به پای هم ... پیر می شوند! « توی گوشتان فرو کنید! یک و یک مساوی دو است. » آه... من که حرف این حساب را سرم نمی شود 1 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۸۹ ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته یک سینه غرق مستی دارد هوای باران از این خراب رسوا امشب دلم گرفته امشب خیال دارم تا صبح گریه کردن شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته خون دل شکسته بر دیدگان تشنه باید شود هویدا امشب دلم گرفته ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است فردا به چشم اما امشب دلم گرفته 1 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۸۹ من به آمار زمین مشکوکم تو چطــــــــــور؟ اگر این سطح پر از آدمهاســـــــــــــــــــــت پس چرا این همه دلها تنهاســـــــــــــــت؟ بیخودی می گویند هیچ کس تنها نیست چه کسی تنهانیست؟ همه از هم دورند همه در جمع ولی تنهاینـــــــــــــــــــــــــــــد من که در تردیدم تو چطور؟ نکند هیچکسی اینجا نیســـــــــــــــــــــــــت گفته بود آن شاعر : هر که خود تربیت خود نکند حیوان است آدم آنست که او را پدر ومادر نیســـــــــت من به آمار،به این جمــــــــــــــــــــــــــــع و به این سطح که گویند پر از آدمهاست مشکوکم نکند هیچکسی اینجا نیســــــــــــــــــــت من به آمار زمین مشکوکــــــــــــــــــــم چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟ من که می گویم نیست گر که هست دلش از کثرت غم فرســـــــوده ست یا که رنجور و غریــــــــــــــــب خسته ومانده ودر مانده براه پای در بند و اســـــــــــــــــــیر سرنگون مانده به چــــــــــاه خسته وچشــــــــــــم به راه تا که یک آدم از آنچا برسد همه آن جا هستــــــــــند هیچکس آن جا نیست وای از تنـــــــــــــــــــــــــها یی همه آن جا هستـــــــــــــــند هیج کس آنجا نیســـــــت هیچکس با او نیســـــــــت هیچکس هیچکـــــــــــــس من به آمار زمین مشکوکم من به آمار زمین مشکوک چه عجب چیزی گفت چه شکر حرفی زد گفت:من تنهایم هیچکس اینجا نیست گفت:اگر اشک به دادم نرسد می شکنم اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم بر لب کلبه ی محصور وجود من در این خلوت خاموش سکوت اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم اگر از هجر تو آهی نکشم اندر این تنهایی به خدا می شکنم به خدا می شکنم من به آمار زمین شک دارم چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟ 2 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۸۹ سرخ شد آینه از هرم نگاه من و تو کاش فریاد زند معنی آه من و تو مگر این آینه ها لب به سخن بگشایند که پر از رنگ سکوت است نگاه من و تو لبت اینگونه مخور تا نخوری جان مرا چشم هایی نگرانند به راه من و تو در تماشای تو اندیشه من مغلوب است بهتر از عشق کسی نیست پناه من و تو آه اگر زلف تو در قسمت ما حلقه شود نرسد هیچ سپاهی به سپاه من و تو هنر عاشقی امروز پسند همه نیست که محبت شده اینگونه گناه من و تو 1 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۸۹ مثل فرشته ها شده ای احتیاط کن زیبا و با صفا شده ای احتیاط کن درهای بی قراری پروانه بسته نیست ای غنچه ای که واشده ای احتیاط کن دیدم کسی که رد تو در باد می گرفت در باد اگر رها شده ای احتیاط کن از حالت نگاه تو احساس می شود با عشق آشنا شده ای احتیاط کن می ترسم از چشم بد این حسود ها تفسیر رنگ ها شده ای احتیاط کن وقتی طلوع می کنی از پشت پنجره قابی پر از بلا شده ای احتیاط کن چندیست من عاشق این زندگی شدم حالا که جان ما شده ای احتیاط کن 1 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۸۹ در دسترس نیست دستهایت و دست من نمیرسد به رسیدن به دستهایت در دسترس نیستی و دستهایم نمیرسد به آن سوی سیم که برسد دستم به دستهایت در دسترس نیست هیچ دستی این روزها... و من نمیرسم به هیچ دوردستی... *** دور نرو بیا کنار دلم من غیر از اینها که مینویسم نوازش هم بلدم 1 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۸۹ به دریا می زنم امشب دل توفانی خود را که طوفانی کنم از غم تمام شانه خود را پس از خاموشی چشمت بدم می آید از که در دنیا نمی بینم گل یکدانه خود را نهالستان سبزت را عجب پاییز طولانیست که عمر من نمی یابد در آن ریحانه خود را به هر در می زنم دل را خیالت را نمی بینم که شايد بشكنم يك شب سكوت خانه خود را چو ديدم شمع بالايت سحر را در نمي يابد ميان شعلــــه افكندم پــر پروانه خود را 1 لینک به دیدگاه
شـاهین 8068 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۸۹ یه توپ دارم قل قلیه سرخ و سفید و ابیه میزنم زمین هوا میره نمی دونی تا کجا میره من این توپ رو نداشتم مشقام رو خوب نوشتم بهار بهم عیدی داد یه توپ قل قلی داد هوراااااااااااااااااااااااا 2 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۸۹ عشق شاعر شدن و شهره شدن کشته مرا ! غـم هـورا و کـف و سـوت زدن کشـتـه مرا ! به دروغ از تـو سـرودم همـه ي عمـر ولـي راست اين ست که عشق خود من کشته مرا حرف از اصلاح و عدالت زدم و ، واي به من که غم نان شب و بچـه و زن کشتـه مرا پي بيگانـه دويديـم ، و ليـکـن گفتيـم : « درد محروميت و حب وطن کشته مرا » چپ نرو ! راست نگو ! پلک نزن ! سرفه نکن ! اين همه مرز و حصار و قدغن کشته مرا جرأتي نيست مرا تا که بگويم : « دنيا ! عشق تو ، عشق به اين آب لجن کشته مرا » 2 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۸۹ یه توپ دارم قل قلیه سرخ و سفید و ابیه میزنم زمین هوا میره نمی دونی تا کجا میره من این توپ رو نداشتم مشقام رو خوب نوشتم بهار بهم عیدی داد یه توپ قل قلی داد هوراااااااااااااااااااااااا افرين.......پيشرفت كردي:persiana__hahaha: 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده