خاله 3004 ارسال شده در 22 شهریور، 2010 تو برایم آوای بارانی! گیرم بعد از آن باران هم آمد ... حسرت این همه سال بی بارانی هم سراب شد تو هم در باران بازو در بازوی من پرواز کردی چتر هم نداشتیم خیس هم شدیم مشت هایمان را هم از باران پر کردیم و مستانه سر کشیدیم همدیگر را هم به دانه های باران قسم دادیم که یکدیگر را فراموش نکنیم مدام هم حرف هم را قطع کردیم که زودتر بگوییم "دوستت دارم " نوشته هایم بدون تو و باران و سکوت و عطر مریم دیگر رنگی ندارد ! دارد ؟ ... من نگران دلهایمان هستم !!! 5
MEMOLI 8954 ارسال شده در 22 شهریور، 2010 تویی بهانه ی آن ابرها که می گریند ! بیا که صاف شود این هوای ب ا ر ا ن ی ... 4
خاله 3004 ارسال شده در 22 شهریور، 2010 و من در خیال خود برای تو نقشه هایی خیس می کشم! با تیتر: باران که بیاید..... 6
خاله 3004 ارسال شده در 22 شهریور، 2010 جلوی پنجره نشسته ام و با چشمانم ادای باران را در می آورم شاید هم باران ادای من را ... 6
MEMOLI 8954 ارسال شده در 2 مهر، 2010 به تنهایی راه می پیمایم راهم طولانی ست به آسمان می نگرم به طرف بالا، با سرعت هیچ ستاره ای از بالا به سوی پایین نظاره گر نیست بی درخشش است آسمان تیره همانند قلب من ... قلب من و آسمان نمرهی یکسانی دارند ! درخشش خاموش گشته است عشق من مرده است ...! 6
- Nahal - 47858 ارسال شده در 7 مهر، 2010 تنهایی را دوست دام زیرا تجربه کردم ... تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست ... تنهایی را دوست دارم زیرا.... در کلبه تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد . 7
- Nahal - 47858 ارسال شده در 7 مهر، 2010 نگاه کن که غم درون ديده ام چگونه قطره قطره آب مي شود چگونه سايه سياه سرکشم اسير دست آفتاب مي شود نگاه کن تمام هستيم خراب مي شود شراره اي مرا به کام مي کشد مرا به اوج مي برد مرا به دام ميکشد نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب مي شود تو آمدي ز دورها و دورها ز سرزمين عطر ها و نورها نشانده اي مرا کنون به زورقي ز عاجها ز ابرها بلورها مرا ببر اميد دلنواز من ببر به شهر شعر ها و شورها به راه پر ستاره ه مي کشاني ام فراتر از ستاره مي نشاني ام برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام نگاه کن من از ستاره سوختم لبالب از ستارگان تب شدم چو ماهيان سرخ رنگ ساده دل ستاره چين برکه هاي شب شدم چه دور بود پيش از اين زمين ما به اين کبود غرفه هاي آسمان کنون به گوش من دوباره مي رسد صداي تو صداي بال برفي فرشتگان نگاه کن که من کجا رسيده ام به کهکشان به بيکران به جاودان کنون که آمديم تا به اوجها مرا بشوي با شراب موجها مرا بپيچ در حرير بوسه ات مرا بخواه در شبان دير پا مرا دگر رها مکن مرا از اين ستاره ها جدا مکن نگاه کن که موم شب براه ما چگونه قطره قطره آب ميشود صراحي سياه ديدگان من به لالاي گرم تو لبالب از شراب خواب مي شود به روي گاهواره هاي شعر من نگاه کن تو ميدمي و آفتاب مي شود... "فروغ فرخزاد" 9
MEMOLI 8954 ارسال شده در 7 مهر، 2010 ما خاطره ی باران هاییم که از ذهن آسمان پاک شده است ... از این پس دعای باران را به نام من و به نام تو خواهند خواند ...! امیر آقایی 9
MEMOLI 8954 ارسال شده در 17 مهر، 2010 من آبم ... آب ! آب بی عشق باران نمی شود باران بی عشق دریا نمی شود دریا بی عشق آبی نمی شود تو ... آبی ترین دریای باران باش ! هیوا مسیح 9
Ariyayi-eng 1648 ارسال شده در 17 مهر، 2010 بگو چکار کنم؟ با فلفلی که طعم فراق می دهد با دردی که فصل را نمی شناسد با خونی که بند نمی آید بگو چکار کنم؟ وقتی شادی به دم بادبادکی بند است و غم چو سنگی مرا در سراشیب یک دره دنبال می کند دلم شاخه شاتوتی که باد خونش را به در و دیوار پاشیده است 6
Ariyayi-eng 1648 ارسال شده در 17 مهر، 2010 اما من فرق کرده ام باید باشی و ببینی اختلاف سر و دستم را دعوای پیشانی مرا با مشت باید باشی و ببینی هر دکمه ای که می افتد سوزنی به فکر پیراهنم فرو می رود . . با این آتشی که به پا کرده ام از میان من ای کاش رودخانه ای می گذشت 7
MEMOLI 8954 ارسال شده در 17 مهر، 2010 شبیه هیچکس ... ... نه ! هیچکس شبیه تو نیست انگاری ! حالا خودت بگو چقدر مانده تا نفس صبح ؟! دارم حسود می شوم کم کم خوش به حال سایه ات ! مریم عندلیب 8
خاله 3004 ارسال شده در 18 مهر، 2010 کاش می توانستم از دل تنگ یک خیابان بنویسم یا حتی از رویا های کوچه ای بن بست آنگاه شاید به یاد می آوردم دستان گرم و همواره را در زیر باران شاید به یاد می آوردم نگاه های چشمانی معصوم را 7
سمندون 19437 ارسال شده در 18 مهر، 2010 آن به كه در اين زمانه كم گيري دوست با اهل زمانه صحبت از دور نكوست آنكس كه به جمگي ترا تكيه بر اوست چون چشم خرد باز كني دشمنت اوست 9
tiba* 797 ارسال شده در 19 مهر، 2010 در دلم آرزوی آمدنت می میرد رفته ای اینك اما آیا باز بر می گردی؟ چه تمنای محالی! خنده ام می گیرد وای باران... باران شیشه پنجره را باران شست.... از دل من اما,چه کسی یاد تو را خواهد شست؟ 6
خاله 3004 ارسال شده در 19 مهر، 2010 بحث هایم با تو معمولا به جایی نمی رسد ! هر ماه یک دعایم را مستجاب کنی به تفاهم می رسیم !!! 7
MEMOLI 8954 ارسال شده در 19 مهر، 2010 بعضی از پنجره ها به باغ باز می شود ... بعضی از پنجره ها به دیوار ! . . . مرا به کدام پنجره می خوانی ؟!... 7
MEMOLI 8954 ارسال شده در 20 مهر، 2010 بیرون از چشم تو بود که ابر شدم و آسمان را از یاد بردم ! باران صدای بی صوت پلک های توست که از سمت خشکیده ی اشک هایت می وزد ... . . . با بوسه ای،پر از طعم نگاه می شوم پرواز کبوتری ات را به ابر هم بیاموز ... 5
MEMOLI 8954 ارسال شده در 22 مهر، 2010 نیستی ... خودم را مچاله می کنم ! مثل یه پیچک در ... در خود می پیچم ! درد دارد د ر د ... به یاد روزهای بودنت ...! 6
ارسال های توصیه شده