baraan 1186 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۸۹ زندگی، ارزش آنرا دارد که به آن فکـر کنی زندگی، ارزش آنرا دارد که ببویی اش چون گل، که بنوشی اش چون شهد زندگی، بغض فـروخورده نیست زندگی، داغ جگــــر گـــوشه نیست زندگی، لحظه دیدار گلــی خفته در گهــــواره است زندگی، شوق تبسم به لب خشکیده است زندگی، جـــرعه آبی است به هنگامه ظهـــر در بیابانی داغ زندگی، دست نوازش به ســر نوزادی است زندگی، بوسه به لبهای گلی است که به شوقت همه شب بیدارست زندگی، شـــوق وصال یار است زندگی، لحظه دیدار به هنگامــــــه یاسزندگی، تکیه زدن بر یــار است زندگی، چشمه جــوشان صفا و پاکـــی است زندگی، مـــوهبت عرضه شده بر من انسان خاکـــی است زندگی، قطعه سرودی زیباست که چکاوک خواند که به وجدت آرد به سرشاخه امید و رجا زندگی، راز فـروزندگی خورشید است زندگی، اوج درخشندگــــــی مهتــاب است زندگی، شاخه گلی در دست است که بدان عشق سراپا مست است زندگی، طعــم خوش زیستن است، شور عشقی برانگیختن است زندگی، درک چرا بودن است، گام زدن در ره آسودن است زندگی، مزه طعم شکلات به مذاق طفل است. به، که چقدر شیـــرین است زندگی،خاطره یک شب خوش،زیر نور مهتاب،روی یک نیمکت چوبی سبز،ثبت در سینه است زندگی، خانه تکانی است. هر از چندگاهی از غبار اندوه زندگی، گـوش سپردن به اذان صبح است که نوید صبـح است زندگی، گاه شده است خوش نیاید به مذاق زندگی، گاه شده است که برد بیراهم زندگی، هر چه که هست، طعـــم خوبی دارد، رنگ خوبــــی دارد 6 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۸۹ این روزها فهمیدم برخی آدمها صورتک هایی مفتضحند که بی شرمی شان آشکار است فقط کافی ست چشمهایمان را نبندیم ...! 10 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۸۹ سر کارمان که نمی گذارند ولی سرکار رفتیم ! 5 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۸۹ بعضی جاها می نویسند خطر مرگ ! من می گویم روی تمام دیوارهای شهر باید نوشت احتیاط ... خطر زندگی !!! 9 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۸۹ كلاغ پر ... گنجيشك پر ... الاغ پر ... دست هايم را بالا ميبرم ! من به آزادي اعتقاد دارم بگذار الاغ ها هم پرواز كنند ... 8 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۸۹ گفت: سلام! گفتم: سلام! معصومانه گفت: می مانی؟ گفتم : تو چطور؟ محکم گفت: همیشه می مانم! گفتم: می مانم. روزها گذشت. روزی عزم رفتن کرد. گفتم: تو که گفته بودی می مانی؟! گفت: نمی توانم! قول ماندن به دیگری داده ام .... باید بروم! 6 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آبان، ۱۳۸۹ : مُرد - تسلیت میگم : راحت شد - تبریک میگم . . . 7 لینک به دیدگاه
RezaMTJAME 9278 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آبان، ۱۳۸۹ غریبه ای بود..... آمد و نگاهی کرد...... با خودش برد هر آنچه داشتم...... نگاهی کردم دیدم چیزی ندارم..... حالا او آشنای من بود ولی من هیچ چیزی نداشتم........ ولی...... 6 لینک به دیدگاه
RezaMTJAME 9278 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آبان، ۱۳۸۹ محبت......... هر آنچه از خیر و خوبی که به کسی بدهی بی منت...... 6 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آبان، ۱۳۸۹ یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد, نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد, راهی نروم که بیراه باشد, خطی ننویسم که آزار دهد کسی را, یادم باشد که روز و روزگار خوش است, همه چیز روبه راه و بر وفق مراد است و خوب تنها تنها دل ما دل نیست 8 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آبان، ۱۳۸۹ حقیقت چیست؟ دروغی که مردم باورش میکنند! 3 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آبان، ۱۳۸۹ تمام خيالم درد گرفته است خوابهام حتي از اين شعر نيز زخمي ترند انگار كه درد با خيالم هم خوابه مي شود تمام واژه ها هارند تمام روياها سرطاني اين ذهن را چه مي شود 4 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آبان، ۱۳۸۹ هنوز هم بوي كافور از زماني كه بوسه هايم را در دستانت و دستانت را در زير خاك دفن مي كردم با من است 3 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آذر، ۱۳۸۹ تمام زایندگان فکر واندیشه یائسه شده اند درشهری که اغا محمدخان نماد مردانگیست! 4 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۸۹ معلم پای تخته داد می زد صورتش از خشم گلگون بود و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود ولی آخر کلاسی ها لواشک بین خود تقسیم می کردند وان یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ورق می زد برای آن که بی خود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان تساوی های جبری را نشان می داد خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک غمگین بود تساوی را چنین بنوشت: یک با یک برابر هست از میان جمع شاگردان یکی برخاست "همیشه یک نفر باید به پا خیزد" به آرامی سخن سر داد تساوی اشتباهی فاحش و محض است! معلم مات بر جا ماند و او پرسید: اگر یک فرد انسان واحد یک بود آیا باز یک با یک برابر بود؟ سکوت مدهوشی بود و سؤالی سخت معلم خشمگین فریاد زد: آری برابر بود و او با پوزخندی گفت: اگر یک فرد انسان واحد یک بود آن که زور و زر به دامن داشت بالا بود و آن که قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پایین بود اگر یک فرد انسان واحد یک بود آن که صورت نقره گون چون قرص مه می داشت بالا بود وان سیه چرده که می نالید پایین بود اگر یک فرد انسان واحد یک بود این تساوی زیر و رو می شد حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود نان و مال مفت خواران از کجا آماده می گردید؟ یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد؟ یک اگر با یک برابر بود پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد؟ یا که زیر ضربت شلاق له می گشت؟ یک اگر با یک برابر بود پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد؟ معلم ناله آسا گفت: بچه ها در جزوه های خویش بنویسید: یک با یک برابر نیست! 5 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۸۹ مرا باور نکن! زمانی که از بودن یا نبودن و فرار خویشتن به هزار سو سخن می رانم مرا باور نکن! وقتی از خداحافظی با تو و سلام یار نورسیده صحبت می کنم مرا باور نکن! وقتی تنهائیم را به ازای صلاحت حراج می کنم مرا باور نکن! زمانی که هنگام سرکشی ات به خاطره هایمان خود را به خواب زدم مرا باور نکن! وقتی لحظه های به تو اندیشیدن را به غرور شکسته ام می فروشم مرا باور نکن! وقتی که از محو خاطره هایت سخن می گویم پس مرا باور کن! زمانی که آواز رسیدن برایت خواهم نواخت، تا زمانی که از قلبت هنوز چیزی باقی باشد... اگر مرا باور داری قلبت را یکپارچه نگهدار... 6 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آذر، ۱۳۸۹ سوال تعیین کننده این است: تحمل چه مقدار ازواقعیت هارا داریم؟ 7 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آذر، ۱۳۸۹ ديرگاهيست كه تنها شده ام قصه غربت صحرا شده ام وسعت درد فقط سهم من است باز هم قسمت غم ها شده ام دگر آيينه زمن بي خبر است اسير شب يلدا شده ام من كه بي تاب شقايق بودم همدم سردي يخ ها شده ام كاش چشمان مرا خاك كني تا نبينم كه چه تنها شده ام... 4 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آذر، ۱۳۸۹ مرگ تکرار مکرر یک حقیقت زندگی اجبار به بقا انسان، بقا برای تکرار حقیقت... 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده