*sepid* 9772 ارسال شده در 15 مرداد، 2011 خداى بزرگ ، آیا به خاطر دروغ هایى كه به خودم گفتم هم مجازات میشم ؟ 6
captain 9274 ارسال شده در 15 مرداد، 2011 بیهوده میگردم دنبال کلمات اگر تو نباشی به دوزخ می کشانم کلمات را در این دل و تو همیشه مرا در برزخ چشمانت نگاه می داری نمی دانم آیا در دلت ماندنی ام یا ... کاش جایی برای این " یا " نبود. 3
Ssara 14641 ارسال شده در 15 مرداد، 2011 فرق بچه ها با آدم بزرگا اینه که بچه ها اگه چیزی رو نفهمیدن میشه امید داشت توضیح که بهشون دادی بفهمن. 5
captain 9274 ارسال شده در 18 مرداد، 2011 من در این تاریکی فکر یک بره روشن هستم که بیاید علف خستگیم را بچرد 5
captain 9274 ارسال شده در 18 مرداد، 2011 من در این تاریکی امتداد تر بازوهایم را زیر بارانی می بینم که دعاهای نخستین بشر را تر کرد 4
captain 9274 ارسال شده در 18 مرداد، 2011 من در این تاریکی در گشودم به چمن های قدیم به طلایی هایی که به دیوار اساطیر تماشا کردیم 5
captain 9274 ارسال شده در 18 مرداد، 2011 کسی نیست ! بیا زندگی را بدزدیم آن وقت میان دو دیدار قسمت کنیم 6
*sepid* 9772 ارسال شده در 20 مرداد، 2011 گذشت آنوقت هایی که مردم همدیگر را دور میزدند ؛ حالا از روی هم رد می شوند! 6
*sepid* 9772 ارسال شده در 20 مرداد، 2011 تو چیزها را می بینی و می پرسی: چرا؟ من خواب چیزهائی را که وجود ندارند می بینم و می گویم: چرا که نه؟ " جرج برنارد شاو 7
*sepid* 9772 ارسال شده در 20 مرداد، 2011 بغض هایت را برای خودت نگه دار... ...گاهی سبک نشوی،سنگین تری 9
spow 44198 مالک ارسال شده در 21 مرداد، 2011 کسانی که متقاعدتان میکنند پوچیها را باور کنید، میتوانند از شما انسانهایی ستمگر بسازند. ولتر 7
spow 44198 مالک ارسال شده در 22 مرداد، 2011 وقتی طبیعت با این سر سختی تن به تغییر می دهد ... من ٬ چرا نه ؟؟ 5
spow 44198 مالک ارسال شده در 22 مرداد، 2011 بهار بهانه ایست برای نقطه سر خطی دیگر ... نقطه های پر رنگم را در انتهای تمام نا امیدی ها ٬بیهوده زیستن ها ٬ کینه ها و غم ها میگذارم و شروعی متفاوت ... 5
*sepid* 9772 ارسال شده در 23 مرداد، 2011 اینجا گرگها هم افسردگی مفرط گرفته اند.... دیگر گوسفند نمی درند... به نی چوپان دل می سپارند و گریه می كنند......... 5
*sepid* 9772 ارسال شده در 25 مرداد، 2011 گاهـــــــی بایـــد بی رحــــم بود ... نه با دوســــت ، نه با دشمـــــن که با خــــــــودت !! و چه بــزرگ میكُـنـدت آن سیلــــــــی كه ......... خـودت می خــوابـــــــــانـی بر صــورتــت .. 4
کهربا 18089 ارسال شده در 25 مرداد، 2011 در عجبم چطور به ماه سفر می کنیم اما نمی توانیم فقر را ریشه کن کنیم؟! 3
سیندخت 18786 ارسال شده در 25 مرداد، 2011 مدتی است گاه و بیگاه زنگ صدای نحیفی بر در دلم می کوبد.صدایی حزن آلود و بی رمق که می گوید:لحافی امروز از پنجره سرک کشیدم تا ببینم صاحب این آواز کیست؟ پیرمرد فرتوت و خمیده ای خودش را در سایه دیوار به جلو می کشید،پیرمرد درست شبیه به کمان حلاجی بود که در دست داشت اراده اش مجذوبم کرد،از ذهنم گذشت: مردی در کارگاه عمر، شبیه ابزارش شده است 4
سیندخت 18786 ارسال شده در 25 مرداد، 2011 یکی می گفت:می دانی عشق یعنی چه؟ گفتم: نه ، تو بگو که در فصل عاشقانه عمری... گفت:یعنی اینکه دستور داده ام از امروز تمام تایپیست های اداره فقط با فونت میترا تایپ کنند و بس... 4
تینا 15116 ارسال شده در 25 مرداد، 2011 امشب تمام عاشقان را دست بسر کن یک امشبی را تا سحر بامن گذر کن. 3
ارسال های توصیه شده