spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اردیبهشت، ۱۳۹۰ « ز چشمی که چون چشمهء آرزو ، پرآشوب و افسونگر و دلرباست ... * .. به سوی من آید نگاهی ز دور ، نگاهی که با جانِ من آشناست ... * تو گویی که بر پشتِ برقِ نگاه نشانیده امواجِ شوق و امید ... * .. که باز این دلِ مرده جانی گرفت ، سراسیمه گردید و در خون تپید ... » 7 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اردیبهشت، ۱۳۹۰ چرا پنهان کنم؟ ... عشق است و پیداست درین آشفته اندوه نگاهم تو را می خواهم ، ای چشم فسونبار! که می سوزی نهان از دیرگاهم 7 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اردیبهشت، ۱۳۹۰ خوب من میخوامت ارزومه بیام تو خوابت. 6 لینک به دیدگاه
مریم راد 2736 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اردیبهشت، ۱۳۹۰ فقط دوست داشتن.هر چه دارم ازم بگیرید اما دوست داشتن رو نه! 8 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اردیبهشت، ۱۳۹۰ اگر می خواهی پرنده ای را بکشی لازم نیست که سر او را ببری کافی است تا او را در قفس بیاندازی حسرت پرواز روزی 1000 بار او را خواهد کشت 5 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اردیبهشت، ۱۳۹۰ مشاور پش دانشگاهی مدرسمون بود . خیلی حالیش بود ولی یه مشکلی داشت : در جنگ شیمیایی شده بود و به همین دلیل حالش به تناوب بد میشد .بعضی وقتها هم خیلی بد .......طبق وقتی که دکترا براش تعیین کرده بودن باید 4 سال پیش می مرد ...شاید 35 سالش بود ولی قیافش این رو نشون نمیداد ...شاید از قیافش یه مرد 60 ساله رو میدیدی ...تو همه این سالهای بعد از جنگ دائم درگیر بیماریش بود اما یه بارم نشنیدم اعتراض کنه .گوشت به تن نداشت . خیلی براش ارزش قائل بودم...یادمه یکی از بچه های مدرسمون یه بار مسخره اش کرد و این تنها باری بود که شاید من یهو دچار جنون شدم ! فقط یادم میاد از زیر دست و پام پسر رو کشیدن بیرون.پسرک احمق می گفت به من ربطی نداره اون رفته جنگیده و اصن کارش حماقت بوده می خواست نره جنگ و این چیزا.((من به فلسفه و درستی و غلطی جنگمون کاری ندارم کسایی که رفتن و واسه این خاک جنگیدن واسم خیلی ارزش دارن)) باز از بحث دور شدیم... چند وقت پیش بهش زنگ زدم...من رو یادش نمیومد گفت که چند وقته حالش خیلی خراب شده دیگه نمیتونسته بره سر ...کار واسه معالجه رفته آلمان (با هزینه شخصی) و برای جور کردن هزینه سفرش مجبور شده خونه و ماشینش رو بفروشه و حالا تو کرج مستاجره . تو آلمان دکترا بهش گفته بودن کبد و ریه هاش باید عمل بشه و چون این عمل خیلی طولانی میشه و حال شما هم خوب نیس زیر عمل دوام نمیارید برید از این چند ماه باقی مونده از زندگیتون لذت ببرین !! میگفت یه بیمارستان تو شیراز حاضر شده این عمل رو (که تو ایران واسه اولین بار انجام میشه ) روم انجام بده . می گفت نا امید نیستم میگفت برام دعا کن (روم نشد بهش بگم به دعا اعتقاد ندارم) و این تلفن با بغضی که خیلی سعی کردم نشکنه تموم شد . حرف من اینه : مگه این مرد اون موقع که کشورش بهش نیاز داشت واسه این مملکت نجنگید ؟ چرا حالا که اون به کمک نیاز داره آقایون روشونو کردن اونور چرا اون و امثال اون رو باید به هزینه شخصی خودشون درمان بشن مگه تو همین جنگ مجروح نشدن ؟ مگه چقدر خرجشون می شه ؟ ینی دولت ایران انقدر بی پوله ؟ این جوون واسه این مملکت جنگیده ... واسه من ...واسه تو ...واسه باوراش . یه آقایی رو میشناختم مامور پاک سازی زمین های مین گذاری شده بود . می گفت :یه روز که داشتیم یه میدون رو پاک سازی می کردیم یک جنازه پیدا کردیم ...دقیقا وسط میدون مین ... از پلاکش استعلام که گرفتیم دیدیم فلانیه... می گفت این آدم رفیق من بود میگفت زمان جنگ هر وقت یه میدون رو پاک سازی می کرد می خوابید رو زمین و تمام معبر پاک سازی شده رو غلط می زد میگفت مبادا یه مین مونده باشه و من بعدا مدیون همرزم هام شم آخرم این جوری پیداش کردن ..... حرف من اینه : وقتی این مملکت پشتش خالی بود و به چند تا مرد نیاز داشت و آقا زاده ها هفتا سوراخ قایم شده بودن، امثال مشاور مدرسه من اومدن و مثله یه مرد پشت ایران واستادن چرا همین افراد حالا انقدر پشتشون خالیه که باید تو غربت و فقر باشن کسایی که قهرمان واقعیه جنگن . نه کسایی که هیچ کاری نکردن و الان هم به خاطر کارهای نکردشون هزار تا پست و مقام دارن .... این نامردیه .... نامردی تمام به نقل ازوبلاگ تفنگدارمسکراتی 5 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اردیبهشت، ۱۳۹۰ در طول روز تمام تلاشت را به کار ببر بی اندازه عشق بورز ؛ کمک کن ؛ لبخنـــد بزن ؛ هیچ دستی را رد نکن ؛ راز و نیاز کن ؛ تمام آرزوهایت را مرور کن برای رسیدن به آنها برنامه ریزی کن و حتی روز رسیدن به آرزوهایت را تصور کن زیرا لحظات زودتر از آنچه فکرش را بکنی می گذرند و دیگر نمی توانی به گذشته برگردی . . . تو تنها یکبار به دنیا می آیی پس به خودت برس تو بهترین ، باهوش ترین و کارآمدترین موجود روی زمینی ، عقل و احساس تو را هیچ موجود دیگری ندارد! هی!!!! با تو بودم! فقط کافیه یکبار امتحان کنی . 5 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اردیبهشت، ۱۳۹۰ تو كم نيستى،من واست زيادم! 6 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اردیبهشت، ۱۳۹۰ از خيزش كشور هاى اسلامى و پيامدهاى هاى زمين لرزه 9 ريشترى ژاپن و عقب نشينى انقلابيون ليبى،كه بگذريم... من دلم واست تنگ شده... 4 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اردیبهشت، ۱۳۹۰ وقتي راهها با همه وسعتشان و زمين با همه گستردگي برمن تنگ ميشود ؛ همراهي تو اگر نباشد ؛ من شكست مي خورم ؛ شكست مي خورم ... 5 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اردیبهشت، ۱۳۹۰ بنده دوست داشتم مثل هیچ کس نباشم ولی کمکم فهمیدم که همه دوست دارند مثل هیچ کس نباشند، پس تصمیم گرفتم مثل همه باشم تا مثل هیچ کس نباشم... 3 لینک به دیدگاه
from_hell 10964 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اردیبهشت، ۱۳۹۰ اینگونه فکر نکن... که آدمها، حرف تو را می فهمند!!! . . در واقع آنها، دارند ، تو را؛ آهسته آهسته شبیه خودشان میکنند...! 6 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اردیبهشت، ۱۳۹۰ استحالهسازی نئولیبرالیسم "دانلود اپلیکیشن جدید آیفول برای اندازهگیری میزان کالاشدگی شما در نظام سرمایهداری" 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اردیبهشت، ۱۳۹۰ درست است که شادمانی تا حدودی بستگی به شرایط بیرونی دارد اما بیشتر به وضعیت ذهنی انسان بستگی دارد. شرط لازم شاد زیستن سالم بودن، ذهن متعادل، زندگی خوش، شغل خوب و قلبی سپاسگزار داشتن و بالاتر از همهی اینها از خرد یا معرفت الهی برخوردار بودن است 3 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اردیبهشت، ۱۳۹۰ آن گاه که خوش تراش ترین تن ها را به سکه ی سیمی توان خرید مرا دریغا دریغ هنگامی که به کیمیای عشق احساس نیاز می افتد همه آن دم همه آن دم قبلم را در مجرای کهنه ای پنهان می کنم در اتاقی که دریچه ایش نیست. از مهتابی به کوچه ی تاریک خم می شوم و به جای همه نومیدان می گریم. آه من حرام شده ام! 2 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اردیبهشت، ۱۳۹۰ حجمی از خاطره دارم پر سخت دم به دم می شکند خسته دلم موج خیال 2 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اردیبهشت، ۱۳۹۰ شب هنگام که خواب است روزگاران خواب از چشمم ربوده ست درد دلم پرواز می خواهد اگر چه بال های آرزو خسته است لیک عزم اوج لطف دیگری دارد 3 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اردیبهشت، ۱۳۹۰ جاده ناهموار یا هموار من گذاری خسته خواهم داشت کاش می شد برکناره ی راه بنشینم دمی آرام 4 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اردیبهشت، ۱۳۹۰ کاش خورشید بماند در خواب من ز فردا نگرانم نگران 6 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده