.FatiMa 36559 ارسال شده در 5 خرداد، 2011 سنجاق شدم در برزخ تنهایی بین كاغذ رنگی خیال و كمی آه گویی در فضای بهت خیال بی تحرك مانده غزل تنهایی ماه ... 6
.FatiMa 36559 ارسال شده در 5 خرداد، 2011 دلم اگر گرفت یا که حالی بداد دست در حجم واژه ها فریاد می زنم تا که بعد من درد گقته هایم بر ملا شوند سهل یا که سخت زرد یا که سبز ما مسافریم 6
spow 44198 مالک ارسال شده در 6 خرداد، 2011 درادامه برنامه شما را به دیدن بقیه ماجرا با عنوان جنگ احمق ها وبی شعورها دعوت میکنم... 7
MEMOLI 8954 ارسال شده در 6 خرداد، 2011 گاهی خوب است آدمی سرش کلاه رود! آنقدر بزرگ که چشم هایش را هم بپوشاند تا دیگر دنیا را نبیند ...! 9
spow 44198 مالک ارسال شده در 6 خرداد، 2011 سنگفرش های جهنم از جنس انسانهای دلسوز است! ویلیام. ام. هولدن 6
کهربا 18089 ارسال شده در 6 خرداد، 2011 سخت زن می شوم هر روز تکرار و تکراری می شوم خوب یا بد مرد می شوی با هر گناه انگار نه انگار 9
captain 9274 ارسال شده در 7 خرداد، 2011 روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی. اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری! دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟ لقمان جواب داد: اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد . اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است . و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست. 7
captain 9274 ارسال شده در 7 خرداد، 2011 مرد جواني از سقراط رمز موفقيت را پرسيد. سقراط به مرد جوان گفت كه همراه او به كنار رودخانه بيايد. وقتي به رودخانه رسيدند هر دو وارد آب شدند به حدي كه آب تا زير گردنشان رسيد. در اين لحظه سقراط سر مرد را گرفته و به زير آب برد. مرد تلاش مي كرد تا خود را رها كند اما سقراط قوي تر بود و او را تا زماني كه رنگ صورتش كبود شد محكم نگاه داشت. سقراط جوان را از آب خارج كرد و اولين كاري كه مرد جوان انجام داد كشيدن يك نفس عميق بود. سقراط از او پرسيد: «در زير آب تنها چيزي كه مي خواستي چه بود؟» مرد جواب داد: «هوا.» سقراط گفت: «اين رمز موفقيت است! اگر همانطور كه هوا را مي خواستي در جستجوي موفقيت هم باشي بدستش خواهي آورد. رمز ديگري وجود ندارد 5
amir8526 227 ارسال شده در 7 خرداد، 2011 در زندگي زخمهايي هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا مي خورد و مي تراشد.اين دردها را نمي شود به کسي اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که اين دردهاي باورنکردني را جزو اتفاقات و پيش آمدهاي نادر و عجيب بشمارند و اگر کسي بگويد يا بنويسد، مردم بر سبيل عقايد جاري و عقايد خودشان سعي مي کنند آن را با لبخند شکاک و تمسخر آميز تلقي بکنند، زيرا بشر هنوز چاره و دوايي برايش پيدا نکرده و تنها داروي آن فراموشي به توسط شراب و خواب مصنوعي به وسيله افيون و مواد مخدره است ولي افسوس که تاثير اين گونه داروها موقت است و به جاي تسکين پس از مدتي بر شدت درد مي افزايد. (بوف کور صادق هدايت) 7
spow 44198 مالک ارسال شده در 7 خرداد، 2011 روشنایی چراغ های خیابان خوشامد گویی گرم سرمای شبانه ای بود که داشت از راه می رسید. انحنای نیمکت پارک با ستون فقرات خسته اش آشنا بود. پتوی پشمی سالویشن آرمی، دور شانه هایش پیچیده شده و آرامش بخش بود. و یک جفت کفشی که امروز در میان زباله ها پیدا کرده بود کاملا اندازه اش بود. فکر کرد: خدایا زندگی چقدر خوب است. 10
pari daryayi 22938 ارسال شده در 7 خرداد، 2011 در آستانه ، جای خطرناکیست. جایی که درست یک قدم مانده ... یک لحظه کوچک ... در آستانه یعنی هنوز آنقدر دیوانه نشدهام که از لبه پرتگاه بپرم پایین، یعنی آنقدر عاقل نیستم که یک قدم عقبتر بردارم. یعنی جایی که یک نسیم کوچک میتواند تصمیم گیرنده باشد. در آستانه جدایی... در آستانه نفرت... در آستانه خودکشی... در آستانه خیانت ... در آستانه دیوانگی... در آستانه بریدن... حتی در آستانه عاشقی بودن هم خطرناک است. آن جاییست که آدمیزاد زخمخورده قلبش را گذاشته کف دستش و منتظر است که به تیر تصادفی اولین عشق گرفتار بیاید. در آستانه عاشقی از آن عشقهایی درست میکند که آدمها بعدتر نگاه کنند به عقب و از خودشان بپرسند : « واقعا چرا؟» و یادشان هم نیاید که در آستانه بودهاند. جایی دردناک. جایی که یک نسیم کوچک میتواند یک تصمیم بزرگ بگیرد 5
captain 9274 ارسال شده در 7 خرداد، 2011 آمدم.. آمدم تا بمانم.. آمده ام که حدیث دل بگویم. ناجوانمردی ها را ریشه کن خواهم کرد و حق را به حقدار خواهم رساند. 6
spow 44198 مالک ارسال شده در 7 خرداد، 2011 اینکه میگویید اگر خدا را سمیع و بصیر و شاهد و مرید ندانم...، پس خدایی که به آن معتقدم چگونه است، مرا به خودتان بدگمان میسازید زیرا من فکر میکنم که شما کمالاتی بالاتر از صفات فوق نمیتوانید تصور کنید. از این فکر شما تعجبی نمیکنم؛ زیرا اگر «مثلث» را زبان میبود خدا را کامل ترین مثلثها می گفت و «دایره» ذات خدا را اکمل دایرهها میخواند؛ همین طور هر موجودی صفات خاص خود را به خدا نسبت میدهد. اسپینوزا 5
spow 44198 مالک ارسال شده در 7 خرداد، 2011 سلامتی روان، دیوانگی است که در راه صحیح مورد استفاده قرار گرفته. جورج سانتانایا 5
کهربا 18089 ارسال شده در 7 خرداد، 2011 تجربه هميشه به سود انسان نيست، زيرا، هيچ رويدادي دوبار به يك شكل رخ نميدهد. "چرچیل" 4
MEMOLI 8954 ارسال شده در 7 خرداد، 2011 بعضی قصه ها را نباید نوشت؛ تکرار هم نباید کرد؛ که فراموش شوند تمام ... بعضی هایی که از هر طرف نگاه می کنی حماقت دارد و تمسخر! وقتی برگردی عقب به خودت می گویی بیچاره ... 4
.FatiMa 36559 ارسال شده در 8 خرداد، 2011 امان ز من گرفته زمانه مجال درمان نیست فسانه شد حدیث حرمت رندان دلتنگم از درد فاصله ها 2
.FatiMa 36559 ارسال شده در 8 خرداد، 2011 به دریا فتاده ام به کجا می کشدم این موج تا چشم کار می کند خبر ز ساحل نیست . 2
.FatiMa 36559 ارسال شده در 8 خرداد، 2011 ای شمع چه درد ها که نا گفته ماند در لایه لایه اشک های تو چندی دگر تو خموشی و این دشت پر از سکوت 4
soheiiil 24251 ارسال شده در 8 خرداد، 2011 میگن یه روز چرچیل داشته از یه کوچه باریکی که فقط امکان عبور یه نفر رو داشته… رد می شده… که از روبرو یکی از رقبای سیاسی زخم خورده اش می رسه… بعد از اینکه کمی تو چشم هم نگاه می کنن… رقیبه می گه من هیچوقت خودم رو کج نمی کنم تا یه آدم احمق از کنار من عبور کنه… چرچیل در حالیکه خودش رو کج می کرده… می گه ولی من این کار رو می کنم 6
ارسال های توصیه شده