رفتن به مطلب

حرف هایی از اینجا و از آنجا !!


ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

سنجاق شدم

در برزخ تنهایی

بین كاغذ رنگی خیال

و كمی آه

گویی در فضای بهت خیال

بی تحرك مانده

غزل تنهایی ماه ...

  • Like 6
  • پاسخ 1.5k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ارسال شده در

دلم اگر گرفت

یا که

حالی بداد

دست

در حجم واژه ها فریاد می زنم

تا که بعد من

درد گقته هایم

بر ملا شوند

سهل یا که سخت

زرد یا که سبز

ما مسافریم

  • Like 6
ارسال شده در

درادامه برنامه شما را به دیدن بقیه ماجرا با عنوان جنگ احمق ها وبی شعورها دعوت میکنم...

  • Like 7
ارسال شده در

گاهی خوب است آدمی سرش کلاه رود! آنقدر بزرگ که چشم هایش را هم بپوشاند تا دیگر دنیا را نبیند ...!

  • Like 9
ارسال شده در

سنگفرش های جهنم از جنس انسانهای دلسوز است!

 

ویلیام. ام. هولدن

  • Like 6
ارسال شده در

سخت زن می شوم

 

هر روز تکرار

 

و تکراری می شوم

 

خوب یا بد مرد می شوی

 

با هر گناه

 

انگار نه انگار

 

:sigh:

  • Like 9
ارسال شده در

روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی. اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری! دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟ لقمان جواب داد: اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد . اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است . و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست.

  • Like 7
ارسال شده در

مرد جواني از سقراط رمز موفقيت را پرسيد. سقراط به مرد جوان گفت كه همراه او به كنار رودخانه بيايد. وقتي به رودخانه رسيدند هر دو وارد آب شدند به حدي كه آب تا زير گردنشان رسيد. در اين لحظه سقراط سر مرد را گرفته و به زير آب برد. مرد تلاش مي كرد تا خود را رها كند اما سقراط قوي تر بود و او را تا زماني كه رنگ صورتش كبود شد محكم نگاه داشت. سقراط جوان را از آب خارج كرد و اولين كاري كه مرد جوان انجام داد كشيدن يك نفس عميق بود. سقراط از او پرسيد: «در زير آب تنها چيزي كه مي خواستي چه بود؟» مرد جواب داد: «هوا.» سقراط گفت: «اين رمز موفقيت است! اگر همانطور كه هوا را مي خواستي در جستجوي موفقيت هم باشي بدستش خواهي آورد. رمز ديگري وجود ندارد

  • Like 5
ارسال شده در

در زندگي زخمهايي هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا مي خورد و مي تراشد.اين دردها را نمي شود به کسي اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که اين دردهاي باورنکردني را جزو اتفاقات و پيش آمدهاي نادر و عجيب بشمارند و اگر کسي بگويد يا بنويسد، مردم بر سبيل عقايد جاري و عقايد خودشان سعي مي کنند آن را با لبخند شکاک و تمسخر آميز تلقي بکنند، زيرا بشر هنوز چاره و دوايي برايش پيدا نکرده و تنها داروي آن فراموشي به توسط شراب و خواب مصنوعي به وسيله افيون و مواد مخدره است ولي افسوس که تاثير اين گونه داروها موقت است و به جاي تسکين پس از مدتي بر شدت درد مي افزايد. (بوف کور صادق هدايت)

  • Like 7
ارسال شده در

روشنایی چراغ های خیابان خوشامد گویی گرم سرمای شبانه ای بود که داشت از راه می رسید.

انحنای نیمکت پارک با ستون فقرات خسته اش آشنا بود.

پتوی پشمی سالویشن آرمی، دور شانه هایش پیچیده شده و آرامش بخش بود.

و یک جفت کفشی که امروز در میان زباله ها پیدا کرده بود کاملا اندازه اش بود.

فکر کرد: خدایا زندگی چقدر خوب است.

  • Like 10
ارسال شده در

در آستانه ، جای خطرناکی‌ست.

جایی که درست یک قدم مانده ... یک لحظه کوچک ... در آستانه یعنی هنوز آنقدر دیوانه نشده‌ام که از لبه پرتگاه بپرم پایین، یعنی آنقدر عاقل نیستم که یک قدم عقبتر بردارم. یعنی جایی که یک نسیم کوچک می‌تواند تصمیم گیرنده باشد.

در آستانه جدایی...

در آستانه نفرت...

در آستانه خودکشی...

در آستانه خیانت ...

در آستانه دیوانگی...

در آستانه بریدن...

حتی در آستانه عاشقی بودن هم خطرناک است.

آن جایی‌ست که آدمیزاد زخم‌خورده قلبش را گذاشته کف دستش و منتظر است که به تیر تصادفی اولین عشق گرفتار بیاید. در آستانه عاشقی از آن عشقهایی درست می‌کند که آدمها بعدتر نگاه کنند به عقب و از خودشان بپرسند : « واقعا چرا؟» و یادشان هم نیاید که در آستانه بوده‌اند. جایی دردناک. جایی که یک نسیم کوچک می‌تواند یک تصمیم بزرگ بگیرد

  • Like 5
ارسال شده در

آمدم..

آمدم تا بمانم..

آمده ام که حدیث دل بگویم.

ناجوانمردی ها را ریشه کن خواهم کرد

و حق را به حقدار خواهم رساند.

  • Like 6
ارسال شده در

اینکه می‌گویید اگر خدا را سمیع و بصیر و شاهد و مرید ندانم...، پس خدایی که به آن معتقدم چگونه است، مرا به خودتان بدگمان می‌سازید زیرا من فکر می‌کنم که شما کمالاتی بالاتر از صفات فوق نمی‌توانید تصور کنید. از این فکر شما تعجبی نمی‌کنم؛ زیرا اگر «مثلث» را زبان می‌بود خدا را کامل ترین مثلث‌ها می گفت و «دایره» ذات خدا را اکمل دایره‌ها می‌خواند؛ همین طور هر موجودی صفات خاص خود را به خدا نسبت می‌دهد.

 

اسپینوزا

  • Like 5
ارسال شده در

سلامتی روان، دیوانگی است که در راه صحیح مورد استفاده قرار گرفته.

 

جورج سانتانایا

  • Like 5
ارسال شده در

تجربه هميشه به سود انسان نيست، زيرا، هيچ رويدادي دوبار به يك شكل رخ نمي‌دهد.

"چرچیل"

  • Like 4
ارسال شده در

بعضی قصه ها را نباید نوشت؛ تکرار هم نباید کرد؛ که فراموش شوند تمام ... بعضی هایی که از هر طرف نگاه می کنی حماقت دارد و تمسخر! وقتی برگردی عقب به خودت می گویی بیچاره ...

  • Like 4
ارسال شده در

امان ز من گرفته

زمانه

مجال درمان نیست

فسانه شد

حدیث حرمت

رندان

دلتنگم از درد فاصله ها

  • Like 2
ارسال شده در

به دریا فتاده ام

به کجا می کشدم

این موج

تا چشم کار می کند

خبر ز ساحل نیست .

  • Like 2
ارسال شده در

ای شمع

چه درد ها که

نا گفته ماند

در لایه لایه اشک های تو

چندی دگر

تو خموشی و

این دشت

پر از سکوت

  • Like 4
ارسال شده در

میگن یه روز چرچیل داشته از یه کوچه باریکی که فقط امکان عبور یه نفر رو داشته… رد می شده… که از روبرو یکی از رقبای سیاسی زخم خورده اش می رسه… بعد از اینکه کمی تو چشم هم نگاه می کنن… رقیبه می گه من هیچوقت خودم رو کج نمی کنم تا یه آدم احمق از کنار من عبور کنه… چرچیل در حالیکه خودش رو کج می کرده… می گه ولی من این کار رو می کنم

  • Like 6

×
×
  • اضافه کردن...