رفتن به مطلب

یادته؟! اولین روز مدرسه.....................


ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 66
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

:ws28: من مهد کودکم که رفتم گریه نکردم..

اخه مامانم مدیر بود منم همش تو مدرسش بودم ..:4chsmu1:

کلاس اولم هیشکی نبردم اخه مدرسش کنار مدرسه مامانم بودم مدیرشم دوست مامانم قبلا ناظمش بود ..کلا من همیشه به عنوان الگو واسه بچه های دیگه بودم . همش میگفتن ببین عسل گریه نمیکنه ..ببین چه خوشحاله.. منم تو دلم میگفتم چه لوووووس ..ایش:banel_smiley_4:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

ااااااااااااااااااااااااااااه ه ه ه ه

من هنوز که هنوزه تو مقوله مامان طلبی بخوامم گریم نمیاد

اینا چه لوسن:icon_pf (34):

آمادگی که بودم مامانم رسوندم مدرسه رفت؛من همش تو یه فکر بودم؛کی میشه جامدادیمو در بیارم از تو کیفم بازو بستش کنم؛ازین آهنرباییا بود:ws37:

اول هم که هیچی،روز اول خسته بودم لج کردم نرفتم مدرسه..به همین راحتی؛روز دوم رفتم؛بدون مامان؛با بچه همسایه:banel_smiley_4:

  • Like 6
لینک به دیدگاه

من از 5ماهگی مهد میرفتم.....

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

تنها و مستقل بار اومده بودم....

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

یک بچه پرویی بودم از اول....

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

روز اول انگار نه انگار میرم مدرسه.....

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

مامانمم اصن باهام نیومد.....:banel_smiley_4:

همه گریه و زاری و اینا من واسه خودم......

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

از مهد تا یونی برسم یادم نمیاد تاحالا بهونه کسیو گرفته باشم ....

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 3
لینک به دیدگاه
من از 5ماهگی مهد میرفتم.....hanghead.gif

تنها و مستقل بار اومده بودم....sheklak20287329.gif

یک بچه پرویی بودم از اول....819.gif

روز اول انگار نه انگار میرم مدرسه.....washmachine.gif

همه گریه و زاری و اینا من واسه خودم......sheklak20284929.gif

از مهد تا یونی برسم یادم نمیاد تاحالا بهونه کسیو گرفته باشم ....yess.gif

 

ایول:ws37:

عوضش من تا دلت بخواد بهونه گرفتم اینقد بچه غر غرو و ترسو بودم که نگو اه اه :icon_pf (34):

  • Like 3
لینک به دیدگاه
ایول:ws37:

عوضش من تا دلت بخواد بهونه گرفتم اینقد بچه غر غرو و ترسو بودم که نگو اه اه :icon_pf (34):

که اینطور...... :ws37:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
که اینطور...... :ws37:

 

اوهوم........:ws44:

روز اول یونی هم می ترسیدم :whistle:تنها رفتم می خواستم برم سر کلاس به دوست دبیرستانم گفتم بیا با هم بریم تو من تهنایی نمی تونم :icon_pf (34):

چه خوب اونو دیدم حالا :ws3:

  • Like 4
لینک به دیدگاه
اوهوم........:ws44:

روز اول یونی هم می ترسیدم :whistle:تنها رفتم می خواستم برم سر کلاس به دوست دبیرستانم گفتم بیا با هم بریم تو من تهنایی نمی تونم :icon_pf (34):

چه خوب اونو دیدم حالا :ws3:

عجب چیزی بودی تو.....:banel_smiley_4:

من که بلا نسبت خر رفتم تو شکمه دانشگاه.....:ws3:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

آره منم اینجوری بودم یه عالمه گریه کردم:ws44:

آخه دیر رسیدم یکم،همه رفته بودن سرکلاس. بعدش مستخدم مدرسه نذاشت مامانم بیاد تو حیاط.دست منو از دستش جدا کرد ، بعدش به مامانم گفت نمی شه بیای تو.ذست منو هم سفت چسبیده بود:banel_smiley_4: بعدش درو محکم بست و من فقط دیدم مامانم می خواست یه چیزی بگه که یهو در بسته شد:ws44:

انقدر بعدش گریه کردمممممممم...هیچوقت از یادم نمی ره اون روز.icon_razz.gif

از اون مستخدم هم بدم میومد و می ترسیدم همیشه :ubhuekdv133q83a7yy7

  • Like 9
لینک به دیدگاه

من گريه نكردم ولي رفته بودم لب پنجره نشسته بودم كه بتونم مامان و بابامو ببينم:ws3:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

منم روز اول گریه نکردم ولی روزهای بعد که میدیدم بقیه مامانها ته حیاط هستن و مامان من بینشون نیست دلم میشکست و چشمام اشک میافتاد..احساس میکردم مامانم دوستم نداره که نیومده اونجا بمونه تا من برم سر کلاس....هنوز یادم چه قدر احساس تنهایی و بی کسی میکردم

:ws54:

  • Like 8
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...