vergil 11695 ارسال شده در 30 بهمن، 2010 فراموش کردنت انقدر هم سخت نيست وقتيکه نباشي ! صبحها ديرتر بيدار ميشوم بيشتر پارک ميروم کتاب ميخوانم فيلم... خيلي کار ميشود کرد براي فراموش کردنت وقتي که نباشي ...! 3
خاله 3004 مالک ارسال شده در 16 اسفند، 2010 اصلاْ از این به بعد، عدد بی عدد... خفه گاوی که توی مسئله ها می چرد خفه دندانه های "ی" و "ه" را کرم خورده است 78بی سر و ته، نابلد، خفه خالی ست پشت یک، همه در رفته اند، وای... منفی و صفر، کل رفیقان بد، خفه و یک که لاغر است - و پایش شکسته است بالای دار می رود و می شود خفه این سال هم رفوزه ی یک مشت روز کال امسال هم دوباره عزادار... رَد... خفه از این به بعد، جذر همه هیچ می شود جذر و جزیره، زاری دریا و مد خفه... 5
خاله 3004 مالک ارسال شده در 16 اسفند، 2010 گاو از شخص خویش دم نزند گاو هرگز منم منم نزند این تکثرگرایی گاو است خصلت اجتماعی گاو است گاو با لفظ "ما" سخن گوید دائماْ از چرا سخن گوید گاوهای جهان به پا خیزید یکصدا با شعار "ما" خیزید... 6
shaden. 18583 ارسال شده در 20 اسفند، 2010 دیگر مرا نمی کشد این نای ِ لعنتي حالم گرفته است، از اینهای لعنتي هویـم هـوای ِ هـای ِ تودارد.نمـی رسد دیگر به دادهای من این،های ِ لعنتي تا پلک ِ خود زدیم/بهار آمد وگذشت از رو مگـر رود ،شب ِ سـرمـای ِ لعنتي تا گرم شد تنور ِ خـدا پشت ِ پا زدیم خورشید را چگـونه من و ، مـای ِ لعنتي یک بچه با دو مرغ ِ قناری وپارک ِغم عصر است و او بهانه ِ اشکای ِ لعنتي حالا همین حوالی ِ حـالی به حالیم تکلیف مان چه می شود ای پـای ِ لعنتي هر روز من/غزل به غـزل دور می شود.. 3
shaden. 18583 ارسال شده در 20 اسفند، 2010 گفته بودم میکشم ات آخر ... امروز ... دم غروب ..... وقت اذان .... دلم را با اشک آب دادم ... رو به قبله خواباندمش ... یک ... دو ... سه ... تمام شد ... دیگر بهانه ات را نمی گیرد ... ... 5
shaden. 18583 ارسال شده در 20 اسفند، 2010 این روزهای لعنتي دست از سرم نمیکشند انگار! به گناه بیگناهی نشسته ام اینجا! نیمکتی پر از خالی و تویی که هرگز نبوده ای قبول میکنم که نشناختمت! گناه من هم نبود چون تو یکی از هزار دختری بودی که هر روز میگذشتی از مقابل این نیمکت و من که نمیتوانستم یکی یکی بپرسمشان!! میتوانستم؟ قبول کن که در این روزهای لعنتي برای تو که هرگز نبوده ای! و شاید هم هیچ کس !! هزار شعر سرودن گناهی بزرگ است! ای همیشه هست و نیست!! .. 3
خاله 3004 مالک ارسال شده در 21 اسفند، 2010 نگران نبودنت نباش نفرینت نمیکنم! همین که دیگرجایت در دعاهایم خالیست برایت کافیست!! 8
MEMOLI 8954 ارسال شده در 27 اسفند، 2010 آنقدر مرده ام که به روز رستاخیز اسرافیل که هیچ ... خدای اسرافیل نیز از زنده گردانیدنم می گذرد !!! 9
خاله 3004 مالک ارسال شده در 27 اسفند، 2010 برایم دعا كن چشمان تو گل آفتابگردانند! به هر كجا كه نگاه كنی، خدا آنجاست هزارمین سیگار را روشن میكنم پس چرا سكته نمیكنم؟ نمی دانم... حسین پناهی 8
vergil 11695 ارسال شده در 10 فروردین، 2011 مجذور مترسک ها را بر نصف کلاغ ها تقسیم کردم کمتر از 1 بود! این روزها کلاغ ها هم بی شعور شده اند... 8
آرماندیس 4786 ارسال شده در 15 فروردین، 2011 انگشتان مردم آزارت نشانی اشنباه دادند سالهاست ... که در حجم بی نهایت دستانت گم شده ام ... 7
zx1 1752 ارسال شده در 5 اردیبهشت، 2011 دیگه دیره واسه موندن دارم از پیش تو میرم جدایی سهم دستامه که دستاتو نمیگیرم ... تو این بارون تنهایی دارم میرم خداحافظ شده این قصه تقدیرم چه دلگیرم خداحافظ . . . مازیار فلاحی 5
آرماندیس 4786 ارسال شده در 7 اردیبهشت، 2011 دستمال كاغذي به اشك گفت: قطره قطرهات طلاست يك كم از طلاي خود حراج ميكني؟ عاشقم با من ازدواج ميكني؟ اشك گفت: ازدواج اشك و دستمالِ كاغذي! تو چقدر سادهاي خوش خيال كاغذي! توي ازدواج ما تو مچاله ميشوي چرك ميشوي و تكهاي زباله ميشوي... 6
آرماندیس 4786 ارسال شده در 7 اردیبهشت، 2011 دارند عصبیاَم میکنند کلمات وقتی به حذفِ نامِ تو رأی نمیدهند! 8
آرماندیس 4786 ارسال شده در 7 اردیبهشت، 2011 بالا می آورم تمام حسرتی را که گرگ ها به هوای یوسف بودنم خوردند... پیراهنی که نام کوچک مرا پس می زد خونم را به گردن گرفته است ! دیگر تمام چاه های زمین را زوزه می کشم... آ..ی برادر های نا تنی !... گرگم به هوایتان !! 7
MEMOLI 8954 ارسال شده در 5 خرداد، 2011 بی حوصله لبخند و بی امان زخم زدیم ! و آنچه باختیم اعتماد بود ... 6
- Nahal - 47858 ارسال شده در 5 خرداد، 2011 باوركن فراموشت كرده ام فكرنكن به تو فكر مي كنم حال من خوب است خوب است خوب است! 5
- Nahal - 47858 ارسال شده در 5 خرداد، 2011 برای خانه ای که غافلگیرم می کند جای در لبخند بزنم و دلم قرص شده باشد شبی دیگر تو را به خوابی آرام می برد فراموشم کن تا بتوانم چمدان را روی خاطرا ت تو ببندم تا بتوانی در را پشت چشم های من ببندی وخیال کنی دیگر مرا نخواهی شناخت و تا امروز از هیچ عطر فروشی بویی نبرده ام مگر کجای این شهر را سوزانده ام که حاشیه ی تمام خیابان ها فقط به گریبان خانه ی تو می رسد کجای این شهر لعنتی را که فکر می کند عطری که درمسیر این کوچه پیچیده حرکتی انتحاری داشته است. منیره حسینی 4
ارسال های توصیه شده