رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

تهوع/ژان پل سارتر/امیرجلال الدین اعلم/نشرنیلوفر

 

 

رمان تهوع نوشته ژان پل سارتر یکی از شاهکارهای ادبیات اگزیستانسیالیستی محسوب می شود که سارتر و کامو در قرن بیستم از پیشروان و بزرگان این مکتب فکری به شمار می امدند.

سارتر کتاب تهوع را در سال 1938 و قبل از اغاز جنگ جهانی دوم نوشته و در زمان انتشار کتاب تهوع هنوز ان اشتهار و محبوبیتی که بعد از جنگ و در خلال ارائه نمایشنامه ها و بسط افکارش به دست اورد را نداشته با این همه اگر تهوع بهترین اثر سارتر نباید بی شک یکی از بهترین نوشته های اوست.

تفاوت نگاهی که در واکاوی مسئله هستی و پوچی از دید هستی گرایانه سارتر و نوع تکمیل شده تر یا بقولی فاقد پوپولیسم ان از نگاه کامو جاری است بارزترین نموداش را در رمان تهوع می توان بازیافت.

روکانتن مورخی است که دچار مسئله شناخت و وجود شده و سارتر از زبان روکانتن به عمیق ترین شکل ممکن به واکاوی پوچی مفرد می پردازد و سپس این را به اجتماع و جمع تعمیم می دهد که البته با برداشت های ظاهری و نگاه اول به پوچی کاملا متفاوت است.

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

ژان پل سارتر دوران كودكي اش را در تنهايي سپري كرد . او در سال 1905 در پاريس به دنيا آمد و شش سال بيشتر نداشت كه يتيم شد . او پسربچه اي لاغر ، ضعيف ، لوچ و بي مهارت در بازي هاي فيزيكي بود كه هيچ دوستي هم نداشت . آنطور كه در خودزندگينامه اش “ واژه ها ” ـ منتشرشده در 1963 ـ نقل مي كند ، اوتنها براي فرار از دنيايي كه طردش مي كرد به نوشتن روي آورد .

 

در سال 1929 از دانشكده تربيت معلم فارغ التحصيل شد ،هم آنجا بود كه با “ سيمون دو بووار” آشنا شد ، يگانه يار و عشق او كه تا زمان مرگ با وي بود . سه سال بعد موفق به دريافت بورسي براي ادامه تحصيل در برلين شد ، سفري كه براي وي امكان برقراري ارتباط و هم انديشي با پديده شناسي “ هوسرل” و اگزيستانسياليسم هايدگر را فراهم آورد .

سارتر پس از بازگشت به فرانسه ، دست به كار انتشار سلسله مقالاتي متاثر از انديشه هاي متفكران آلماني شد كه بازتاب اندكي داشتند ، اما با انتشار اولين رمان وي “ تهوع” در سال 1938 ، ژان پل سارتر به نويسنده اي معروف و مورد احترام مبدل شد .

سال 1939 بود كه در ارتش فرانسه ثبت نام كرد و نيروهاي آلمان در 1940 وي را به اسارت خود درآوردند . يك سال بعد او موفق به بازگشت به پاريس شد و در همان زمان به اتفاق تعدادي از روشنفكران يك هسته مقاومت را سازمان داد .

سارتر در سال 1943 اثر فلسفيِ بنيادي و مهم اش “ هستي و نيستي” را به چاپ رساند ، افكاري كه بنيان و منشاء جزوه اگزيستانسياليسم سارتر بود كه در 1946 منتشرگرديد .

پس از جنگ جهاني دوم ، سارتر كار تدريس را وانهاد و يكسره به نويسندگي پرداخت . در اين دوره طرح جاه طلبانه وي نوشتن رمان چهار جلدي “ راههاي آزادي ” است ، ولي وقتي درمي يابد كه نمايشنامه و تئاتر امكانات بيشتري را براي بيان انديشه هايش در اختيار او قرارمي دهد

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
اين طرح را رها مي كند و به نمايشنامه روي مي آورد . سارتر پيش از اين نمايشنامه “ انگل” را در سال 1942 منتشرساخته بود ، كاري كه هنوز هم به عنوان بهترين اثر نمايشي وي به حساب مي آيد . او در سال هاي بعد آثار دراماتيكي چون :“ به در بسته” ، “ بدكاره محترم” ، “ دست هاي آلوده ” و “ ابليس و خداوند ” را منتشر كرد .

ژان پل سارتر تا سال 1956 هنگامي كه تانك هاي اتحاد جماهير شوروي با هجوم خود قيام مردم مجارستان را سركوب كردند ، مدافع سرسخت و آتشين كمونيسم بود بي آنكه در هيچ حزبي فعاليت مبارزاتي داشته باشد . اما بعد از آن اعتراضات خود را نسبت به ماركسيسم تحت عنوان “ نقد منطق ديالكتيك ” در سال 1960 انتشار داد ،ولي با اين حال باز بر ارزش غيرقابل انكار اين نظريه فلسفي تاكيد كرد .

سارتر پس ازسرباز زدن از دريافت نوبل ادبي 1964 ، خود را يكسره وقف ياري دادن به مبارزات خياباني جوانان معترض فرانسه و ساير نقاط اروپا كرد و به اين ترتيب بود كه به مظهر و نماد قيام و نهضت 68 بدل گرديد.

در طول سال هاي دهه هفتاد با پيشرفت ميزان نابينايي و مشكلاتي كه براي سلامتي سارتر پيش آمد ، وي عملاٌ از نوشتن بازماند و در نهايت عوارض ناشي از يك تومور ريوي بدخيم در سال 1980 به زندگي او خاتمه داد . در مراسم تشيع جنازه وي بيش از 25000 نفر شركت كردند .

رمان تهوع یکی از کتاب هایی است که علاقمندان به فلسفه و ادبیات حتما باید ان را بخوانند هرچند ایده های زیبای ان تاریخ مصرف گذشته باشند!

در صفحه 201 به نظرم سارتر تتمه ای از انچه در اندیشه دارد را از زبان روکانتن بازگو می کند:

از جا می پرم : اگر می توانستم از اندیشیدن بازایستم،بهتر می شد. اندیشه ها بی مزه ترین چیزهایند. حتی بی مزه تر از گوشت تن. دایم کش می ایند و مزه غریبی به جا می گذارند. وبعدش کلمات هستند ، درون اندیشه ها، کلمات ناتمام ،جمله های ناقصی که همواره بازمی گردند : "باید تمام کنـ...من وجو ... مرده ... مارکی دورولـ مرده است...نیستم ... من وجو..."همینطور ادامه می یابد... و هرگز به پایان نمی امد. این از بقیه بدتر است زیرا خودم را مسئول و شریک جرم حس می کنم. مثلا،منم که اینگونه نشخوار دردناک را ادامه می دهم: وجود دارم.

من.بدن همین که یکبار اغاز به زندگی کرد ، به خودی خود زندگی می کند. ولی وقتی به اندیشه می رسیم ، منم که ان را ادامه می دهم، می گسترمش. من وجود دارم.

می اندیشم که وجود دارم.اوه، این احساس وجود داشتن چه مارپیچ دور ودرازی است - و من ان را می گسترم ، اهسته اهسته .

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
. ای کاش می توانستم خودم را از اندیشیدن بازدارم! می کوشم ، موفق می شوم: انگار کله ام از دود پر می شود... و این ها باز شروع شد: "دود ... نباید اندیشید ... نمی خواهم بیاندیشم ... می اندیشم که نمی خواهم بیاندیشم. نباید بیاندیشم که نمی خواهم بیاندیشم. زیرا این همچنان یک اندیشه است." ایا هرگز پایانی بر ان نیست؟

اندیشه من خود من است.

نکته جالب در مورد رمان تهوع صفحه بعد از تقدیم کتاب به سیمون دوبوار در ابتدای کتاب است که جمله ای از لوئی فردینان سلین با عنوان "او آدمی فاقد اهمیت گروهی است ، او صرفا یک فرد است." نقل قول می شود و بعدها سارتر به یکی از بزرگترین متهم کنندگان سلین این اسطوره ادبیات فرانسه تبدیل می شود(قبلا در این مورد نوشته هایی در وبلاگ درج شده است) و نیز استفاده از سبک سه نقطه نویسی در متن که یکی از شاخصه های نوشته های سلین است و بعدها سارتر از این نوع نوشتن چشم پوشی می کند.

 

برای دانلود کتاب رمان تهوع نوشته ژان پل سارتر به لینک زیر مراجعه فرمایید :

 

دانلود کنید

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

پسورد :

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

بعل بابل/فرناندو ارابال/مدیا کاشیگر/نشر دودج

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

اگر بخواهيم آثار هنوز خواندني ادبيات جهان را که با موضوع ديکتاتوري نوشته شده اند، نام ببريم بدون شک يکي از آنها زنده باد مرگ (بعل بابل) فرناندو آرابال است. نويسندگان زيادي بوده اند که در آثارشان از ديکتاتوري نوشته اند، بي آنکه با چنين آثاري به ماندگاران تاريخ ادبيات بدل شوند. دستمايه قرار دادن وضعيت سياسي و تاريخي يک دوره خاص همواره راه رفتن بر لبه تيغ بوده است. چرا که سطحي ترين، ظاهري ترين و گذراترين نشانه هاي استبداد گاه چنان ذهن را به خود مشغول مي کند که نويسنده را از کشف ريشه هاي اين وضعيت سياسي و اجتماعي باز مي دارد و حاصل اين عامل بازدارنده، اثري مي شود که بيشتر بر پايه احساسات و هيجانات زودگذر نوشته شده و در نتيجه تاثير آن هم تنها محدود به همان مقطع خاص تاريخي است که اثر در آن، منتشر شده و احساسات زودگذر خوانندگانش را تحريک کرده است.

 

اما زمان که مي گذرد و تب هاي تند که عرق مي کند آنگاه وقت قضاوت تاريخ فرا مي رسد و به قول نيما «آن که غربال به دست دارد از پس قافله مي آيد.» (نقل به مضمون)

 

اما بوده اند نويسندگاني که در دوران پرآشوب و استبدادزده حاکم بر بخشي از تاريخ جهان، زيستن در اختناق را چنان تا مغز استخوان تجربه کرده اند و آنچنان در پنهان ترين لايه هاي ذهن خود با آن درگير بوده اند، که وضعيت اجتماعي در آثارشان، به شکل و ساختار زيبايي شناسانه آن آثار بدل شده و مستقل از خاستگاه واقعي خود (مستقل و نه بي ربط به آن خاستگاه) به حيات ادبي خود در دوره هاي گوناگون ادامه داده است. «بعل بابل» فرناندو آرابال، اثري است که مي توان آن را در ادبيات سياسي- اجتماعي، در اين دسته اخير قرار داد. «آرابال» در اين رمان اتوبيوگرافيک، وضعيت هولناک اسپانياي دوران فرانکو را با کوچک ترين و خصوصي ترين واحد اجتماعي يعني خانواده پيوند داده است.

 

او بيش از آنکه راوي حکومت ديکتاتوري اسپانيا و مبارزه با اين حکومت باشد، راوي اين تقابل در هسته زندگي خانوادگي است. «بعل بابل» نامه هايي است از مردي بستري در بيمارستان به زني که مادر او است، نامه ها بيانگر خاطرات کودکي راوي است. خاطراتي پراکنده و محو از کودکي پسري که پدرش ناپديد شده و تنها تصويري که راوي از او به ياد دارد، تصويري است روياگونه: «مردي پاهايم را در ماسه هاي مليا چال مي کرد، دست هاي او را بر پاهاي بچگانه ام به ياد مي آورم. سه سال داشتم و همان طور که خورشيد مي درخشيد، قلب و الماس در دانه هاي بي شمار آب متلاشي مي شد. بسيار از من مي پرسند چه کسي بيشترين ستايشم را برانگيخته؟ و من آنگاه، کافکا و لوئيس کارول يعني چشم انداز دهشتزا و کاخ پايان ناپذير، و گراتيان و داستايوفسکي، يعني سرحدهاي جهان و روياي ملعون را از ياد مي برم، مي گويم: آن کس که تنها دست هاي او بر پاهاي بچگانه ام به يادم مانده: پدرم.» (ص 13)

 

پدر راوي در جريان جنگ داخلي به جرم «شورش نظامي» دستگير شده. آن موقع راوي سه سال داشته است. پدر يک بار در زندان دست به خودکشي مي زند و به علت اختلال رواني به بيمارستان منتقل مي شود و پنجاه روز بعد مي گريزد. راوي نزد مادر و خاندان مادري، در نظامي مادرسالار بزرگ مي شود. نظامي که بنيان هاي آن از همان عناصري تشکيل شده که حکومت ديکتاتوري فرانکو نيز برساخته و مروج آنها است. مادر در اين نظام همواره نشسته بر يک صندلي در اتاقي تاريک تصوير مي شود. اتاقي که مادر از ترس شنيده شدن حرف هايي که بين او و پسرش رد و بدل مي شود، پنجره هايش را مي بندد و کرکره هايش را پايين مي کشد. بيرون از اتاق نبايد کسي به اختلاف پسر و مادرش پي ببرد. همه چيز بايد خوب و بي نقص به نظر برسد. مادر زني سختگير و مستبد است که مي خواهد پسرش حتماً به نظام بپيوندد. پسر اصلاً روحيه نظامي ندارد. مادر مي کوشد منش سختگيرانه خود را در تربيت فرزند پشت نقاب خيرخواهي و عشق به فرزند پنهان کند و اعمال خود را موجه جلوه دهد.

 

مادر، مصداق خاطره يي است که مادربزرگ راوي از پدرش نقل کرده و گفته است:«هنگام پيري فال مي گرفت و براي آنکه فالش درست دربيايد تقلب مي کرد و به خودش کلک مي زد.» (ص 19) پدر راوي در روايت خاندان مادري به مثابه واژه يي است حذف شده و حرف زدن از او ممنوع است. تصوير پدر از همه عکس هاي خانوادگي قيچي شده و خانواده، همدست با حکومت ديکتاتوري فرانکو او را از متن زندگي بيرون رانده اند. همان طور که لابد حکومت اسپانيا نام مخالفان خود را از تاريخ رسمي اش حذف مي کرده. آنچه از پدر براي راوي مانده يک «پيپ دکتر پلومپ» است و آن خاطره محو ساحل و دست هاي پدر که پاي فرزند را چال مي کند. «بعل بابل»، روايت تحقير و خشونتي است که نشانه هاي آن را در جاي جاي متن رمان مي توان جست وجو کرد. تحقير و خشونتي که ناخودآگاه راوي را تکه تکه کرده، پدرش را آواره کرده و خود او را با روحي متلاشي بر تخت بيمارستان، تنها رها کرده است.

 

 

کتاب بعل بابل نوشته فرناندو ارابال را از لینک زیر دانلود نمایید :

 

دانلود کنید

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

پسورد :

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

عشق لرزه/اریک امانوئل اشمیت/شهلا حائری/نشر قطره

 

 

نمایشنامه ای بسیار جذاب و خواندنی از اریک امانوئل اشمیت نویسنده خلاق و معاصر فرانسوی.فیلسوفی که فلسفه را کاملا در خدمت ادبیات و طرح پارادوکس های زندگی اجتماعی و فردی انسان دراورده و خواندن اثارش با ترجمه های روان و جذاب خانم شهلا حائری لذتی دوچندان دارد.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

همانند سایر اثار اریک امانوئل اشمیت علی الخصوص نمایشنامه های کوتاه و جالبش که بارزترین ویژگی ان بهت زده کردن خواننده در انتهای داستان است عشق لرزه هم داستانی روان و جالب دارد.

 

پرداختن به مسئله غرور و دروغ و نیز مسئله روانشناختی انیما و انیموس در کنار مسائلی چون نفرت و انتقام و عشق نمایشنامه جالبی را رقم زده هرچند در قیاس با کارهای دیگر اشمیت رتبه پایین تری می گیرد با این حال جالب و خواندنی است.

اشمیت در ابتدای کتاب هم اشاره می کند که در نوشتن این نمایشنامه از داستان ژاک قضا و قدری دیدرو تاثیر پذیرفته و اگر قبلا این کتاب را خوانده اید شاید ارتباط خوبی با این نمایشنامه برقرار نکنید ولی اگر نخوانده اید ژاک قضا و قدری را در اولویت مطالعه خود قرار دهید مطمئنا پشیمان نخواهید شد!

نام کتاب تکنونیک Tectonique به معنای زمین ساخت شناسی و در اینجا زمین ساخت شناسی احساسی بین انسان هاست که مترجم و مولف در دو صفحه انتهایی کتاب توضیحات جالب و کاملی در این زمینه اورده اند.

گوشه هایی از متن کتاب:

خانم پومره : ریشارد واقعا میتونین ادعا که پدر و مادرتون کاملا شمارو میشناسن؟

ریشارد : (با لبخند شیطنت امیز) - نه

خانم پومره : پدر و مادرتون از شما خاطرات خیلی قدیمی به یاد دارن ، کسانی هستن که در زندگی بدوی تون با شما بودن اما نمی تونین مطمئن باشین که زیر و بمتون را می شناسن.

ریشارد : اونا دوستم دارن

خانم پومره : دقیقا! دوست داشتن معنیش شناختن نیست.

ریشارد : (تایید می کند.) دوست داشتن یعنی اولویت دادن به یک نفر ، ترجیح دادن. درست برعکس علم و اگاهیه، ادم کور میشه.

عشق لرزه/اریک امانوئل اشمیت/شهلا حائری/نشر قطره/صفحه 48

یک دکتر زنان بهم می گفت که اگه همه مردها شغل اون رو داشتن، دیگه هیچکی برای عشق و عاشقی دست به قتل نمی زد.

عشق لرزه/اریک امانوئل اشمیت/شهلا حائری/نشر قطره/صفحه 49

 

برای دانلود کتاب عشق لرزه نوشته اریک امانوئل اشمیت با ترجمه شهلا حائری به لینک زیر مراجعه فرمایید:

 

دانلود کنید

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

پسورد :

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

محاکمه/فرانتس کافکا/منوچهر بیگدلی خمسه/نشر نگارستان کتاب

 

 

محاکمه (به المانی Der Prozess) یکی از مشهورترین رمان های قرن بیستم است که تاثیر بسیار زیادی ، چه مستقیم و چه غیر مستقیم بر نویسندگان بعد از کافکا گذاشته است.

از رمان محاکمه به عنوان یکی از اولین و کامل ترین رمان هایی یاد می شود که به عمیق ترین شکل ممکن به تفسیر و تبیین وضعیت و مشکلات بوروکراسی و ایده های مبتنی بر توتالیتاریسم یا تمامیت خواهی پرداخته است.

مهمترین نکته ای که در حین خواندن اثار کافکا بالاخص این رمان خاص به نظر می رسد تعلیق وحشتناک و تفصیل و شرح بسیار زیاده از حد کافکا حتی در ساده ترین اتفاقات و وقایع است به نحوی که بسیاری از کسانی که نمی توانند با کافکا و اثارش ارتباط برقرار نمایند دلیل اصلیشان همین کش دادن به ظاهر بی جهت در وقایع از سوی کافکاست. اما باید در نظر داشت نوعی از اگزیستانسیالیسمی که با نگاه نومیدانه و مبتنی بر گناه وجود داشتن کافکا همراه است زمینه ساز و در متن همه نوشته های کافکاست. رمان محاکمه را مهمترین رمان کافکا می دانند که مانند همه اثار او ناتمام است هرچند این بار باید خوشحال بود که سرانجام نهایی داستان مشخص است.

محاکمه رمانی از فرانتس کافکا (1883-1924)، نویسنده آلمانی زبان اهل چکسلواکی ‌که پس از مرگ نویسنده، در 1925، در انتشارات «دی شاید» در برلین انتشار یافت. ماکس برود، دوست صمیمی و وصی او،‌ اطلاع می‌دهد که این رمان صورت دست‌نوشته بدون عنوانی داشت. ولی نویسنده (کافکا) هنگام سخن گفتن از آن، همواره آن را به نام محاکمه می‌خواند. اگر تقسیم فصلها و عناوین آنها از کافکا است،‌ترتیب و توزیع آنها کار ماکس برود است که ‌علاوه بر این،‌صلاح در آن دیده است که بعضی از فصول ناقص را کنار بگذارد. کافکا، که این رمان را ناتمام می‌دانست، ‌تصمیم داشت که پیش از فصل پایانی مطالبی برآن بیفزاید: با این همه، می‌توان این اثر را، با همه ناتمام بودن،‌کامل دانست. کافکا ‌از همان صفحه اول، با مهارت بی‌مانندی خواننده را به قلب ماجرا می‌برد.

صرف‌نظر از دید مابعدالطبیعی یا روان‌شناختیی که این اثر به خواننده القا می‌کند، و صرف نظر از ملاحظات اجتماعی یا ادبی، این رمان مانند همه آثار کافکا نوعی کوشش برای بازسازی تجربه‌ای عمیق است. و این بر خلاف روش معمول است. اگر مسئله‌ای کلی را مورد بحث قرار می‌دهد، به سبب زیاده دقیق شدن در شرایط خاص خویش است. از بس به سطح می‌پردازد به عمق دست می‌یابد، و از بس گودیها را می‌کاود برجستگیها را نمایان می‌سازد و این نتیجه نوعی طنز وارونه و وسیله دست یافتن به بداهت می‌شود. به این ترتیب ‌عنصر اساسی خود را از ابهام کلمات می‌رهاند و با عریانی و قوت خاصی واقعیت را جلوه‌گر می‌سازد.

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

از کتاب محاکمه چهار ترجمه در بازار موجود است که من با ترجمه اقای منوچهر بیگدلی خمسه مطالعه کردم و انصافا ترجمه روان و سرراستی بود ولی با توجه به تسلط و اثار ترجمه شده اقای علی اصغر حداد مطالعه رمان محاکمه با ترجمه ایشان بشدت توصیه می شود.

 

اورسن ولز کارگردان شهیر سینما در سال 1962 فیلم Le procès را براساس رمان محاکمه ساخته است.

محاكمه نهايت تقابل هاي كافكا با دغدغه هايش است ، دغدغه هايي كه شايد براي هر انساني در اين جهان بوجود آيد ، اما در آثار او به شكلي شايد اغراق آميز وحتي به عقيده ي ديگر منتقدان، در قالبي مجازي ، به آن پرداخته مي شود . بسياري اعتقاد دارند كه آثار كافكا در دنيايي مجازي است و همه ي اين حوادث و انسان ها، ريشه در توهمات قهرمانان داستان هاي او دارند كه بدون ترديد همه ي آنها خصوصيات مشتركي دارند

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
خصوصياتي از قبيل تنهايي ، انزوا و سرسختي . همه ي آنها با مراجع قدرت مشكل دارند ، با وجودي كه بطور عميقي در هنجارهاي جامعه شان و ملال و خستگي ناپذير بودن روابط آن فرو رفته اند ولي به گونه اي با جامعه ناهمخواني دارند . شايد در همين رمان محاكمه ، يوزف كا . ، بيش از تمامي قهرمانان رمان هاي كافكا ، با جامعه اش همخواني داشته و حتي به نوعي در آن موفق هم باشد ، اما هم اوست كه به سرنوشتي به غايت بدتر از ديگر قهرمانان كافكا دچار مي شود ، سرنوشتي كه حتي گرگوارسامسا ي مسخ شده هم به آن دچار نمي شود ، كاري به اين نداريم كه مسخ شدن بدتر است يا مرگ ولي اين كه مشخص است ، كافكا خواسته كه قهرماني كه شايد بيش از ديگر قهرمانان او لياقت زندگي را دارد را به سرنوشتي بدتر از همه دچار گرداند . البته يوزف كا هم همه ي ويژگي هاي انسان هاي كافكا را دارد : تنها ، منزوي ،كج خلق و يك دنده . اما او ويژگي هايي هم دارد كه ديگر قهرمانان او ندارند ، او شايد از همه ي آنها سرسخت تر باشد ، حتي از كا در رمان قصر و البته با سياست تر ، به خصوص اين سياست را مي توان در رابطه ي او با زنان گوناگون ديد . او مي خواهد از همه ي آنها براي پيشبرد اهدافش استفاده كند ، اما در نهايت هيچ كدام از اهدافش محقق نمي شود . زن ها چون ديگر رمان هاي او بازيگرهايي اغواكننده هستند كه غير از همين ويژگي چيز ديگري ندارند و نمي توانند تاثير ديگري در سرنوشت قهرمان داستان ايفا كنند .

محاكمه تصويرگر تمامي فسادهايي است كه در تمامي رمان هاي كافكا از آن به دغدغه هاي او تعبير مي شود . دغدغه هايي كه روح اين جهان را شكافته و آن را به فساد كشانده اند . سلسله مراتب طولاني و بي اثر از نام ها ، فساد ، رشوه خواري ، زن بارگي و ... ديگر خصوصيات زشت عمال قانون است كه در جاي جاي رمان ديده مي شود . او در اين ميان به اداراتي چون بانك نيز مي پردازد و بوروكراسي آن را زير سوال مي برد . اين تقابل قهرمان با مرجعي از قدرت كه عظيم ، ماشيني و در باطن فاسد مي نمايد در همه ي رمان هاي او به نوعي وجود دارد : در رمان ((‌آمريكا)) در هتل اكسيدنتال ، در رمان قصر ، در خود قصر و در محاكمه ، دادگاه و تا حدودي بانك ،ديده مي شود. همه ي آنها سمبل هايي هستند كه خلايي گرداب مانند را براي خواننده ايجاد مي كنند و تا پايان رمان او را ذره ذره مي بلعند .

اما در اين رمان چيز جالب ديگری نيز ديده می شود : كليسا . تنها رمانی از كافكاست كه دربرگيرنده اين مكان مقدس است . در رمان های كافكا ، چيزی به نام مذهب وجود ندارد . خدای كافكا ، خدای قوم يهود است : خدايی خشن ، سخت گير و انتقام جو . در رمان های او جای خدا خالیست و هميشه در برابر جايگاه او سكوتی قابل تامل شده است . او خدا را در قانون متجلی مي كند ، همان طور كه بوضوح در فصل كليسای جامع ، اين كار را می كند . يوزف كا به كليسا می رود ، منتها نه براي عبادت ، بلكه صرفا ً براي راهنمايی يك شريك تجاری ايتاليايی ، او آنجا باكشيشی آشنا می شود كه روايت كننده يكی از داستان هاي كوتاه خود كافكاست : جلو قانون . در واقع جايی كه كافكا بايد از مذهب بگويد نيز حرف قانون را پيش می كشد . همه چيز در سايه قانون است .

 

برای دانلود کتاب محاکمه نوشته فرانتس کافکا با ترجمه امیر جلال الدین اعلم به لینک زیر مراجعه فرمایید :

 

دانلود کنید

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

پسورد :

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

سه شنبه ها با موری/میچ البوم/ماندانا قهرمان پور/نشر قطره

 

کتاب سه شنبه ها با موری Tuesdays with Morrie نوشته میچ البوم (با اسم کامل میشل دیوید میچ البوم) با عنوان مرد پیر ... مرد جوان و بزرگترین درس زندگی شرح حالی تقریبا واقعی از اخرین روزهای زندگی موری شوارتز نویسنده و استاد دانشکده علوم اجتماعی و استاد میچ البوم روزنامه نگار و نویسنده در دانشگاه برندیس می باشد که دچار بیماری ALS یا Amyotrophic Lateral Sclerosis شده است و در این اخرین دقایق سعی دارد لذت زندگی کردن و شجاعت مقابله با مرگ را بیشتر بفهمد و بیاموزد!

 

او در طی گفت و گوهایی که میچ البوم بعد از یک فاصله زمانی 16 ساله و براثر دیدن گزارشی تلویزیونی از وضع موری به سراغش امده سعی دارد ذهنیت قفل شده و تحت تاثیر میچ و در نهایت جامعه امریکایی را تغییر دهد و مسیر درست تری را نشانش دهد که مبتنی بر ارزش دادن به وجود و کرامت انسان و قبول واقعیات زندگی اجتماعی است.

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

میچ البوم یک نویسنده ورزشی است و در این داستانش سعی کرده روایتی دراماتیک و روانشناسانه مبتنی بر نظریه زندگی خوب و مثبت اندیشی را تحویل خوانندگانش بدهد (کتاب در اوج دوران فروش کتاب های مبتنی بر مثبت اندیشی به عنوان یکی از پرفروش ترین کتاب های امریکا توسط نیویورک تایمز منتشر شد و استقبال از این کتاب در همه جای دنیا بسیار خوب بوده!)

 

کتاب از نظر ادبی چندان قابل اعتنا نیست و با توجه به تکیه موری در روایت ها و دیالوگ های کوتاه اما موثری که با میچ البوم دارد بر اندیشه های بودایی و فلسفه شرقی نکته مهمی که به نظر میرسد امکانات مناسب موری برای درک مسئله مرگ ، این بزرگترین پارادوکس زندگی بشر در مقایسه با خیل عظیمی از انسان هاست که دوست دارند در مورد مرگ و زندگی اندیشه کنند ولی مشکلات روزمره فقط فرصت نفس کشیدن به انها می دهد!محلی از اعراب ندارد و بجز این دو نکته کتابی است که حداقل یک بار خواندن ان بشدت توصیه می شود!

با این همه نکته های نغز و مثبت اندیشی کسی که استاد روانشناسی اجتماعی است و در استانه مرگ قرار گرفته و مرگ به صورت خزنده ای در بدن او بالا می اید بسیار مورد توجه و جالب است و می توان با کمی حوصله و صبر در زندگی واقعی تاثیرات بسیار خوبی از این کتاب گرفت.

گوشه هایی از متن کتاب:

 

به نظرم مردم به اندازه‌ای نیازمند مهر و عشق هستند که حتی حاضرند به جای آن چه از عشق نصیبشان نمی‌شود هر چیز دیگری را بپذیرند. در نتیجه مادیات را در آغوش می‌کشند ولی بیهوده است. نمی‌توانی جای خالی عشق را با مادیات پر کنی. جای خالی محبت، رفاقت و آرامش با مادیات پر نمی‌شود. پول جایگزین محبت نیست، قدرت هم جایگزین عشق نیست.

 

فرهنگ ما به گونه ای نیست که به مردم احساس خوشبختی بدهد . ما بدآموزی می کنیم ، آموزش اشتباه می دهیم و باید خیلی قوی باشی که اگر متاع این فرهنگ را نمی پسندی خریدار آن نشوی .

 

وقتی مردم از من می‌پرسند، آیا لازم است فرزندی داشته باشیم؟ من به آنها نمی‌گویم چکار کنند، فقط می‌گویم در زندگی اجتماعی هیچ تجربه‌ای به اندازه تجربه فرزند داشتن ارزنده نیست و هیچ چیز جایگزین آن نخواهد شد. چرا که نمی‌توانید این رابطه را با دوستتان هر چقدر هم صمیمی باشد، داشته باشید و این حس ارتباط با فرزند را با همسرتان نیز نمی‌توانید داشته باشید. بنابراین اگر می‌خواهید مسئولیت فرد دیگری را بر عهده بگیرید و بیاموزید کسی را تا عمیق‌ترین زوایای وجودتان دوست داشته باشید، آنوقت می‌توانید فرزند داشته باشید.

 

پیر شدن فقط پوسیده شدن نیست، پیر شدن رشد است. منتها رشد معنوی، بیشتر از اینکه فکر کنید پیر می‌شوید که بمیرید، نکات ارزنده و مثبت دارد. قسمت مثبت آن این است که باور کنید خواهید مرد، پس بهتر زندگی می‌کنید. میچ گفت: اگر پیر شدن اینقدر ارزشمند است، پس چرا مردم همیشه می‌گویند: آه، اگر دوباره جوان می‌شدم! هیچگاه نمی‌شنوید که مردم بگویند: آرزو دارم شصت و پنچ ساله باشم. موری لبخندی زد و گفت: می‌دانی به چه دلیل است؟ زندگی رضایت بخشی نداشته‌اند. اگر معنای زندگی را یافته باشید، هیچگاه نمی‌خواهید که برگردید و جوان شوید، می‌خواهید ادامه دهید و هر لحظه بیشتر بدانید، منتظرید تا زودتر شصت و پنچ ساله شوید.

 

همه عجله دارند . مردم به معنایی در زندگیشان نرسیده اند ، به همین دلیل پیوسته شتاب دارند که آن را بیابند . به فکر اتومبیل بعدی ، خانه بعدی و شغل بعدی هستند . بعد می بینند که این ها مقولاتی تهی و بی معنا هستند . از این رو به دویدن ادامه می دهند .

 

مرگ پدیده ای طبیعی است. هیولایی که ما آدمها از مرگ می سازیم همه اش به خاطر این است که خودمان را به صورت عضوی از چرخه طبیعت نگاه نمی کنیم. فکرمی کنیم چون انسان هستیم، پدیده ای فرا طبیعی هستیم اما ما فراطبیعی نیستیم. هر عنصری که متولد شود، می میرد.»

و «به همان اندازه که قادر باشیم عشق بورزیم، به همان میزان که قادر باشیم احساسات عاشقانه رندگی مان را به خاطر بیاوریم، به همان اندازه هم قادر خواهیم بود بدون این که حقیقتا بمیریم، بمیریم. ذره ذره عشقی که تو آفریده ای و برگ بر گ خاطراتی که رقم زده ای، همان طور سر جای خودش قرار دارد. تو تا ابد در درون آدمهایی جا داری که در زمان زنده بودنت لمسشان کردی، بهشان توجه کردی.

“پریروز داستان جالبی شنید م” چشمانش را برای لحظاتی می بندد ومن منتظر می مانم.

”بسیار خوب داستان درباره یک موج کوچک در آب های اقیانوس است. دوران خوشی را تجربه می کند. از باد و هوای تازه و پاک بهره می برد تا اینکه چشمش به موج های دیگری میافتد که جلوتر از او به ساحل می کوبند و متلاشی می شوند. موج می گوید: آه خدای من چه وحشتناک است. ببین چه سرنوشتی انتظارم را می کشد!

کمی بعد موج دیگری از راه میرسد. موج اولی را می بیند که غمگین بنظر می رسد. به او می گوید: چرا اینقدر غمگین هستی؟

موج اولی می گوید: متوجه نیستی؟ همه ما متلاشی خواهیم شد. همه ما موجها قرار است که نیست شویم، وحشتناک نیست؟

موج دومی می گوید:نه تو متوجه نیستی. تو موج نیستی، تو بخشی از اقیانوس هستی.”

سه شنبه ها با موری/میچ البوم/ماندانا قهرمان پور/نشر قطره

پ.ن 1 : از این کتاب ترجمه های متفاوتی در بازار وجود دارد و این ترجمه روان و خوب بود.از این کتاب اپرا وینفری فیلمی با بازی جک لمون ساخته که دوبله ان در ایران هم به نمایش درامده است.

پ.ن 2 : ALS یک بیماری عصبی پیشرونده است که سبب زوال تدریجی سلول‌های عصبی‌ای می‌شود که وظیفه کنترل حرکت ماهیچه‌ها را به عهده دارند. با پیشرفت بیماری،‌ افراد مبتلا رفته‌رفته توانایی کنترل حرکت ماهیچه‌هایشان را از دست می‌دهند. به عبارت دیگر، با مرور زمان فرد مبتلا آرام‌آرام توانایی‌های حرکتی خود را از دست می‌دهد. البته توانایی تفکر و حافظه این افراد معمولا تحت تاثیر این بیماری قرار نمی‌گیرد.

به‌علاوه،‌ این بیماری مسری نیست و جزو سرطان‌ها نیز به شمار نمی‌رود.ALS به اقتباس از نام بازیکن معروف بیسبال آمریکایی که به این بیماری مبتلا شده بود به «بیماری لو گریگ» (Lou Gehrig) نیز معروف است. گریگ، بر اساس اطلاعات مندرج در وب سایت شخصی‌اش، نخستین علائم بیماری راسال 1938،‌ یعنی حدود 35 سالگی،‌ نشان داد​ و البته پزشکان به مدت یک سال نتوانستند بیماریش را تشخیص دهند. او سرانجام سال 1941 در 37 سالگی به دلیل همین بیماری درگذشت.

این همان بیماری است که چالش سطل یخ سوژه اصلی ان بود!

 

برای دانلود متن کامل کتاب سه شنبه ها با موری نوشته میچ البوم به لینک زیر مراجعه فرمایید:

 

دانلود کنید

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

پسورد :

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

لویی فردینان سلین و رمان قصر به قصر

 

رمان« قصر به قصر» یکی از آخرین آثار لویی فردینان دوشس که با نام لویی فردینان سلین در جهان شناخته شده است، با ترجمه در خور توجه زنده یاد مهدی سحابی، چندی پیش توسط نشر مرکز وارد بازار کتاب شد.

 

مهدی سحابی پیش از این، ۲ رمان دیگر با نام‌های «مرگ قسطی» و «گروه دلقک‌ها» را نیز از همین نویسنده به فارسی برگردانده بود.

 

سلین، نویسنده فرانسوی و به قولی از آخرین نویسندگان ادبیات کلاسیک جهان است. او سال ۱۸۹۴ در شهری نزدیک پاریس متولد شد و پیش از آن‌که شروع به نوشتن کند، پزشکی خواند و به این حرفه مشغول شد.

 

از اتفاقات مهم زندگی او که روی آثارش نیز بسیار تاثیر گذاشت ، مقاله‌های او در اواسط جنگ جهانی دوم بود. نوشته‌هایی درباره یهودیان که او را به نژادپرستی محکوم می‌کرد البته این اتهام سوءتفاهمی بیش نبود.

 

آن‌گونه که بسیاری معتقدند سلین با مقالاتش قصد به تمسخر کشیدن نژادپرستی را داشته است. او به همین دلیل از فرانسه به آلمان مهاجرت کرد و این بار به خیانت علیه فرانسه متهم شد. در آلمان نیز به علت اهانت به هیتلر دستگیر و به جزیره‌ای در بالتیک تبعید شد.

 

سلین، ۶ سال همراه با همسرش در دانمارک و به صورت پنهانی زندگی کرد و پس از آن ۲ سال را نیز در زندان به سر برد. این دشواری‌ها تا سال ۱۹۵۲ ادامه داشت تا سرانجام از طرف دولت فرانسه تبرئه شد؛ اما می‌توان گفت آثار این همه تلخی بخوبی در تار و پود نوشته‌هایش آشکار است.

 

رمان زیبای«قصر به قصر» با واگویه‌هایی معترضانه از زبان پزشکی پیر آغاز می‌شود. او از همه چیز خسته و تاحدودی عصبانی است و سرگذشتش را با تلخی آزاردهنده و خشنی بیان می‌کند که در مقایسه با شیوه نگارش متداول همنسلانش، بسیار بی‌پروا و متفاوت است. در واقع همین نوع نگارش، او را به جایگاهی والا در ادبیات رسانده است.

 

سلین با همان کلام خشن، روراست و بی‌پرده‌ای که جامعه، سیاست و تمامیت جهان را به نقد می‌کشد از خود نیز انتقاد می‌کند و پیری و درماندگیش را به سخره می‌گیرد و بار‌ها تکرار می‌کند که «آنقدر پیر و بی‌حوصله و به قول خودش مترسک‌وار است که مشتری‌هایش حق دارند از او دوری کنند.»

 

او بیمارانش را مشتری خطاب می‌کند و با این کار، گویی خودش را هم فروشنده‌ای می‌خواند که کالایش، درمان بیماران است.

 

از فقر دامنگیر و بیرحمی‌ که سراسر زندگیش را فراگرفته می‌نالد و با نگاهی شکاک و تا حدی پارانویا گونه به زندگی پیرامونش می‌نگرد

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
جمله‌های ناتمام و پرش‌های حسی‌اش را می‌توان در طول رمان حس کرد و دریافت برای ادامه این مشقتی که نامش زندگی است، چه رنجی می‌کشد.

 

او نه تلاشی برای همراه ساختن خواننده با شخصیت اصلی داستانش دارد و نه نیازی به ترحم و دلسوزی او. سلین بدون ترس دنیای خودش را که خیلی هم دور از تصور نیست به تصویر می‌کشد.

 

دنیایی که در جهان داستانی او بسیار واقعگرایانه است و در جهان خارج از داستان، خواننده را به اندیشه وا می‌دارد. دنیایی که او می‌سازد همین جهانی است که ما در آن زندگی می‌کنیم و با همین قوانین هم اداره می‌شود، ولی سلین چنان موشکافانه در آن کاوش می‌کند و واقعیت دنیایش را بی‌محافظه‌کاری می‌نمایاند که انگار یک سیلی محکم است که او به صورت خواننده می‌زند و او را وامی‌دارد تا پایان داستانش پیش رود. هیچ‌کس از نگاه معترضانه او در امان نمی‌ماند.

 

از ناشران و دوستان نویسنده‌اش گرفته تا سیاستمداران وکارخانه‌داران و تاجران و... همه را می‌بیند، می‌کاود و کنار می‌گذارد. در این رمان نویسنده برای شخصیت‌هایش نام‌های مستعاری گذاشته که احتمالا برای خوانندگان همزبانش این نام‌ها تقریبا گویاست؛ اما در برگردان فارسی حتما باید به یادداشت‌های انتهای کتاب توجه کرد.

 

برای مثال استفاده از نام (راحت الحلقوم) به جای ژان پولان ـ نویسنده فرانسوی ـ یا شارلو لقبی که به ژنرال دوگل می‌دهد. سلین با انتخاب هر یک از این نام‌ها به شیوه‌ای کنایه‌وار، شخصیت مورد نظرش را به خواننده معرفی می‌کند.

 

از دیگر آثار این نویسنده توانا که بسیاری او را همپایه فاکنر، جویس و برجیس می‌دانند، «دسته دلقک‌ها»، (۱۹۴۴)‌ نمایش «افسانه‌ای برای وقتی دیگر»، (۱۹۵۲)‌، «نورمانس»، نمایش «افسانه‌ای برای وقتی دیگر ۲» (۱۹۵۴)‌، «باله‌هایی بدون موسیقی، بدون آدم، بدون هیچ چیز» (۱۹۵۷)‌، « شمال» (۱۹۶۰)‌ و «دسته دلقک‌ها ۲» اشاره کرد که پس از مرگش در سال ۱۹۶۹ منتشر شد.

 

لویی فردینان سلین در سال ۱۹۶۱ جهان را بدرود گفت. او تا پایان عمرش در کنار نویسندگی همچنان پزشک بیماران فقیر بود و به درمان آنها ادامه داد.

 

آیه کیانپور

در همین زمینه مطالب زیر را نیز بخوانید!

 

متن کامل هجویه لویی فردینان سلین برای سارتر

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

ترانه لی لی مارلن مشهورترین ترانه قرن بیستم

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

دانلود سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

تابوت های دست ساز/ترومن کاپوتی/بهرنگ رجبی/نشرچشمه

 

گزارش واقعی از یک جنایت امریکایی

کتاب تابوت های دست ساز نوشته ترومن کاپوتی نویسنده و ژورنالیست معاصر امریکایی که در سال 1984 از سرطان ریه فوت کرد و شاید بقول مترجم کتاب زمان مرگش هیچ دریغی نداشت (اشاره به زندگی اپیکوری و خوش گذرانی ها و استفاده شدید از مواد مخدر) یک گزارش واقعی از یک جنایت به سبک امریکایی است که تلفیق عناصر واقعیت و افزونه های بیشتر با طعم ژورنالیستی کاپوتی داستانی کم حجم ولی پرکشش را ایجاد کرده است.کتابی که مطمئنا از نوع کتاب های یک جرعه ای است!

كاپوتی را بايد يكی از غريب ترين های داستان نويسی قرن بيستم در امريكا دانست، او سبك و سياق تازه ای را در داستان نويسی بنا نهاد. داستان هايی كه ريشه در واقعيت داشتند و در برخی از آن به عنوان رمان غيرداستانی ياد می كردند. كاپوتی شيفته ماجراهای واقعی بود و بعد از فرو رفتن در دل ماجرا شروع می كرد به نوشتن داستانی كه در واقعيت رخ داده بود. نكته اينجاست كه او در دل اين ماجرا حضور داشت و چيزی كه داستانش را می ساخت، مشاهدات واقعی اش بود. او از دل يك گزارش ژورناليستی به يك داستان می رسيد و با شخصيت پردازی های دقيق داستانی خلق می كرد كه سبب شد واژه none-fiction به فرهنگ ادبيات جهانی راه پيدا كند.

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

نکته جالبی که در تمامی طول کتاب به چشم میخورد شخصیت های سرگردان و بی سرانجامی است که چند پاراگراف در میان یا چندصفحه در میان و در یک گفتگو یا ذکر یک خاطره زنده می شوند و به سرعت زنده شدنشان محو می شوند ولی کمترین تاثیر مخربی را بر ریتم داستان و پیوستگی کتاب برجای نمی گذارند و باید این را قدردان هنر ذهنی و خلاقیت ژورنالیستی کاپوتی بدانیم.

 

ترومن کاپوتی با نام اصلي ترومن استركفوس پارسنز در سي ام سپتامبر 1924 در نيواورلئان به دنيا آمد. در نوجواني تصميم گرفت قيد تحصيلات دانشگاهي را بزند و بيفتد پي نويسندگي. اوايل دهه چهل ميلادي دو سالي را در هفته نامه «نيويوركر» كار شاگردي و پادويي كرد و بعد به خاطر توهين به رابرت فراست شاعر از آنجا بيرونش انداختند. بيست و يكي

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
دو ساله كه شد، چاپ نخستين داستان هاي كوتاهش در نشريه معتبر «هارپرز بازار» شهرتي در دنياي ادبيات برايش به هم زد و همان سال ها نخستين رمانش را هم نوشت، «گذرگاه تابستان»، رماني كه تا سال ها بعد از مرگش منتشر نشد. دو رمان نخستي كه منتشر كرد، «صداهاي ديگر، اتاق هاي ديگر» و «چنگ علفزار»، بر آوازه اش افزودند. عاشق معاشرت و بازيگوشي و سرك كشيدن به هر سوراخي بود. حالاكه بين قصه نويس ها براي خودش نامي در كرده بود، تصميم گرفت عرصه هاي ديگر را هم بيازمايد. اقتباسي نمايشي از «چنگ علفزار» و نمايشنامه موزيكال «گلخانه» جست وخيزهايش در تئاترند. از پي آن سري به هاليوود زد و خودش را در فيلمنامه نويسي محكي زد، «شيطان را شكست بده» كه جان هيوستن ساختش: يك دهه بعدتر در «قتل به دليل مرگ» بازيگري را هم تجربه كرد. هم هنگام اينها مقدار زيادي گزارش براي معتبرترين نشريات امريكا نوشت و به سبكي شخصي و بديع در روزنــامه نــگاري رسيد.

رمان كوتاه «صبحانه در تيفاني» بازگشتش به دنياي ادبيات بود و باعث شد نورمن ميلر او را «كاربلدترين نويسنده»ي نسل شان بخواند. اما آنچه به ترومن كاپوتي جايگاه يكي از استادان كبير ادبيات امريكا را بخشيد، رماني بود كه بعد انتشار «صبحانه در تيفاني» هشت سالي براي انجام تحقيقات و نوشتنش وقت گذاشت: «به خونسردي»، تركيبي جذاب و غريب از رمان نويسي و روزنامه نگاري، تجربه گزارش يك قتل واقعي به ميانجي فنون و شگردهاي داستان نويسي. حاصل يكي از درخشان ترين رمان هاي همه اعصار تاريخ ادبيات امريكاست.

بعد «به خونسردي» ديگر تلفيق داستان و گزارش مشخصه اصلي هر آنچه بود كه نوشت، مهم ترين هايشان يك رمان كوتاه، «تابوت هاي دست ساز»، و 13 گزارش/ داستان كه همگي با هم در كتابي با نام «موسيقي آفتاب پرست ها» گرد آمدند و رماني كه يك دهه آخر عمرش را گرم نوشتن آن بود و سرانجام هم نيمه كاره ماند و تنها چهار فصلش بعد مرگ او منتشر شدند، «دعاهاي مستجاب.»

سال هاي آخر عمر را به شدت گرفتار مسكر و مخدر بود: مجموعه آثارش حجم چندان عظيمي نيستند اما غنا و ابداعات شان بر داستان نويسي و روزنامه نگاري نسل هاي بعدي تاثيري قطعي و آشكار گذاشتند. زندگي را به غايت خوش گذراند، هر چه خواست، كرد، شهرت و موفقيتي افسانه يي به كف آورد و در بيست و پنچم آگوست 1984 كه از سرطان ريه مرد، احتمالاهيچ دريغ نداشت.

پایان باز کتاب و معمایی که حل نمی شود تا تابوت های دست ساز همچنان به عنوان نشانی از یک خصیصه انسانی -جنایت- در ذهن مخاطب باقی بماند. نوع روایت کاپوتی به عنوان شاهد عینی پیگیری این جنایت بسیار جذاب و دقیق و خواندنی است.

 

هارپر لی - نویسنده‌ی رمان «کشتن مرغ مقلد»: «ترومن کاپوتی ادبیات را چنان با واقعیت به‌هم پیوند زد، که دیگر تا وقتی واقعیت وجود داشته باشد مطمئنم پایانی برای ادبیات نیست.»

 

«نیویورک‌تایمز» - سپتامبر ۱۹۸۰: «شانزده هفته‌ی تمام دوام آوردن "تابوت‌های دست‌ساز" در لیست پرفروش‌ترین‌های "نیویورک‌تایمز" همان چیزی است که از ترومن کاپوتی برمی‌آید.»

 

بنت میلر - کارگردان فیلم «در کمال خونسردی»: «گزارشی واقعی از زندگی، این همان ‌چیزی است که ترومن کاپوتی برای ما به ارمغان می‌آورد، به‌ قول خودش زندگی معمولی و آرام هم بالاخره یک‌ جایی با وحشی‌گری و جنایت تلاقی پیدا می‌کند. من شیفته‌ی این مرد هستم. او آدم‌هایی را که ما قرار است نادیده بگیریم‌شان توی چشم‌مان فرو می‌کند.»

 

فیلیپ سیمور هافمن - بازیگر نقش ترومن کاپوتی در فیلم «در کمال خونسردی»: «کاپوتی بودن، دشوار است. او در عین بدنامی، سخت دوست‌داشتنی است

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
قهرمان‌هایش هم درست مثل خودش نفوذناپذیرند و در نهایت چه ‌کسی می‌تواند شبیه کاپوتی باشد؟»

 

پل استر - گفت‌وگو با «شیکاگو تریبون» درباره‌ی واقعیت‌های زندگی در رمان: «تلفیقی از رمان‌نویسی و گزارش‌گری بخش هول‌ناک زندگی، این هنر ترومن کاپوتی حسادت‌برانگیز بود.»

 

«تابوت‌های دست‌ساز» در یک نگاه:

 

«ترومن کاپوتی برای ادبیات امریکا بیشتر از یک نویسنده‌ی معمولی کار کرد. "تابوت‌های دست‌ساز" یکی از مشهورترین آثاری است که نشان می‌دهد برای او نوشتن تنها به خیال‌‍پردازی پشت میز کارش ختم نمی‌شد. او برای نوشتن "تابوت‌های دست‌ساز" هم درست مثل "در کمال خونسردی" خطر کرده است. کاپوتی فرصت‌طلبانه در غیرانسانی‌ترین ماجراهایی که رخ می‌داد حاضر می‌شد و با استفاده از هوش سرشارش هر آن‌چه را که می‌دید با حافظه‌ی خارق‌العاده‌اش ثبت می‌کرد. او خیلی ‌زود ذهن قاتل، رئیس پلیس و هر آن‌که را که می‌خواست در داستانش به ‌تصویر بکشد، می‌خواند و بعد با اضافه ‌کردن همه‌ی آن خرده‌ریزها و عواطف و هر آن‌چه برای خواندنی شدن یک اثر لازم بود، شاهکارش را خلق می‌کرد. او دوست قاتلان امریکایی بود، دوستی که شاید گاهی وقت‌ها غیرانسانی هم بود، چون او فقط می‌خواست ذهن قاتل را بخواند، نه ‌برای کمک به رئیس پلیس که برای خلق یک رمان تکان‌دهنده.»

 

او در «تابوت‌های دست‌ساز» از مارس ۱۹۷۵ ما را همراه خودش می‌کند، از جایی که برای سر درآوردن از یک پرونده‌ی قتل زنجیره‌ای سر از شهری کوچک در یکی از ایالت‌های کوچک غربی امریکا درمی‌آورد. به دیدن جیک پپر می‌رود. «ت. ک.» در داستان خود نویسنده است، او می‌خواهد بفهمد راز این سلسله‌قتل‌هایی که تنها نشان‌شان تابوت‌های دست‌ساز کوچکی هستند که کمی پیش از مرگ به دست مقتول می‌رسند، چیست. مرگ‌ها پی‌درپی ادامه دارند، اما این تابوت‌ها کجا ساخته می‌شوند

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
راز این قتل‌ها که از مرگ یک وکیل آغاز می‌شوند و بعد گریبان زنی زیبارو را می‌گیرند و همین‌جور در شهر ادامه پیدا می‌کند، کجاست؟ اما نه «ت. ک.» و نه جیک پپر راه‌ به جایی نمی‌برند و نه قاتل از نفس می‌افتد. اما مرگ ادی زن چهل‌ و چهارساله‌ی زیبارو دیگر ماجرا را برای «ت. ک.» به سمت‌وسویی دیگر می‌برد، او باید راز این قتل را کشف کند.

 

کاپوتی در «تابوت‌های دست‌ساز» می‌نویسد: «اضطراب، همچنان که هر روان‌پزشک گران‌قیمتی به‌تان خواهد گفت، حاصل افسردگی است؛ اما افسردگی، همچنان که همان روان‌پزشک در جلسه‌ی دوم و بعد دریافت حق‌ویزیت بعدی آگاه‌تان خواهد کرد، حاصل اضطراب است. تمام بعدازظهر را در این چرخه‌ی اضطراب که با افسردگی آمیخت، نشستم و زل زدم به اختراع جنجالی آقای بل، ترسان از لحظه‌ای که بالاخره باید شماره‌ی متل پریری را می‌گرفتم و صدای جیک را می‌شنیدم که تأکید می‌کرد دایره از پرونده کنارش گذاشته.»

لینک به دیدگاه

سفر به انتهای شب/لویی فردینان سلین/فرهاد غبرایی/نشر جامی

 

 

سفر به انتهای شب قویترین و کاملترین اثر لویی فردینان سلین است.کتابی که اگر در تمامی دوره های درسی تدریس شود بهترین برایند انسانی می تواند ماحصل ان باشد!! کدام کتاب را سراغ دارید که بهتر و شیواتر از عصیان سلین در مقام کالبدشکافی ذهن و روح جامعه انسانی باشد؟ سفر به انتهای شب همانگونه که بوکوفسکی شاعر فقید امریکایی در رمان عامه پسندش در سال 1994 نوشته بهترین کتابی است که در دو هزارسال اخیر نوشته شده است!

ترجمه بسیار روان و شیوای مرحوم فرهاد غبرایی لذت سلین خوانی را علی الخصوص در این شاهکار بی بدیل دوصدچندان کرده است.

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

درباره نویسنده :

 

سلین، لویی فردینان (Celine Luis Ferdinand)لویی فردینان دوشس ملقب به سلین نویسنده و پزشک فرانسوی در 27 می 1849 در محله‌ای در پاریس متولد شد. پدرش کارمند ساده بیمه و مادرش فروشنده توری و دانتل بود و نقص عضو داشت. انتخاب این نام مستعار حاصل تشویش و پارانویا، و همچنین نشانه ستایش او از مادربزرگش بود که بسیار دوستش می‌داشت؛ زن باصلابتی که الگوی او برای ترسیم بسیاری پیرزن‌های دوست‌داشتنی اما بداخلاق در کتاب‌هایش شد. او در حومه کوربه ووا پاریس به دنیا آمد و در مغازه دانتل‌فروشی مادرش در پاساژ شوآزول نزدیک پاله روایای که جای ملال‌انگیزی بود بزرگ شد.

سلین درسال 1914 در سواره‌نظام ثبت‌نام کرد. طی زمان جنگ بارها مجروح شد و سردردهای مداوم از یادگارهای همیشگی‌اش از جنگ، تا آخر عمر همراهش بود: «همانند ترومبون‌ها هستند که با ارکستری کامل می‌نوازند

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
» طوری‌که در یکی از رمان‌هایش به نام شمال می‌نویسد: «به صداهایی که در گوشم می‌نوازند گوش می‌کنم.»

در سال 1916، شغلی را در یک شرکت بازرگانی در آفریقا پذیرفت و در همان‌جا بود که دچار مالاریا و اسهال مزمن شد؛ بیماری‌هایی که در بقیه عمر از آن‌ها خلاصی نداشت.

در سال 1917 به پاریس بازگشت و در امتحان مرحله دوم دیپلم متوسطه شرکت کرد و این زمانی بود که برای آنری دوگرافینی (نام مستعار رائول مارکی) کار می‌کرد؛ کسی که الگوی اصلی شخصیت کورسیال دپریوس، دلقک تراژیک کتاب "مرگ قسطی" بوده است.

سلین در شهر رن پزشکی می‌خواند و با ادیت فوله ازدواج کرد که دختر مدیر دانشکده پزشکی بود (1919). او از اولین ازدواج خود صاحب دختری به نام کولت شد (1920) و سرانجام به درجه دکتری رسید (1924). حرفه ادبی سلین به طور غیرمستقیم در سال 1924 با انتشار پایان‌نامه دکتریش، با عنوان "زندگی و آثار فیلیپ اینیاس زملوایس" آغاز شد. دکتر زملوایس پیشتاز گمنام پیشگیری از بیماری عفونت و تب زایمان از طریق شیوه‌های مامایی استریل بود.

در جنگ جهانی دوم به عنوان یک پزشک داوطلب مدتی در جنگ بود. اواسط جنگ به خاطر مقالاتش درمورد یهودیان او را ضد یهود و فاشیست می‌خواندند (که در آن زمان آندره ژید در دفاع از او گفت: هدف سلین مسخره کردن نژادپرستی‌ست). به این خاطر در آن زمان به برلین مهاجرت کرد و با این کار خود از طرف دولت فرانسه به خیانت‌کاری محکوم شد. در برلین به خاطر اهانت به هیتلر دستگیر شد و به جزیره‌ای در دریای بالتیک تبعید شد. در سال 1951 طی اتفاقاتی از اتهامات خویش تبرئه شد و به فرانسه بازگشت.

اندیشه‌های سیاسی او از زمان سفرش به شوروی برای اجرای باله‌هایش در تئاتر مارینسکی لنینگراد، شکل گرفت که مخالفت خود را با حزب کمونیست در کتاب "مئالکوپا" (1937) رسماً اعلام کرد.

قبل از آن در سال 1932 با انتشار اولین رمان خود با نام "سفر به انتهای شب" در میان ادبیات جهان جایی برای خویش باز کرده بود. این داستان، زندگی نویسنده را از سال 1913 تا 1932 فرا می‌گیرد که در آن اتفاقاتی که در این سال‌ها، در زمان بین جنگ‌های جهانی اول و دوم برای وی رخ داده را از زبان "فردینان باردومو" جوان تقریبا 20 ساله نقل می‌کند. به گمان سلین، نوشتن وسیله خوبی بود که یک پزشک تنگدست اما دارای استعداد نویسندگی می‌توانست با آن درآمدی اضافی کسب کند، و همچنین کارکردی ضروری داشت که از طریقش می‌توانست ذخیره خشمی را که در او نهفته بود، تخلیه کند. او تفکرات ضد جنگش را در اکثر آثارش به نگارش درآورده است. به‌غیر از "مصاحبه‌ی خیالی با پروفسور وی" (1955) در تمام داستان‌هایش شخصیت اول داستان، نام و قسمتی از زندگی او را یدک می‌کشد. او در کارهایش از زبان‌های محلی و ساده استفاده می‌کرد و در بیش‌تر نوشته‌هایش از جنگ، استعمار و زندگی کابوس‌وار شهری انتقاد می‌کند.

در رمان دومش "مرگ قسطی" (1936) به بیانی هر چند اغراق‌آمیز به شرح دوران کودکی‌اش در آن پاساژ که با گاز روشن می‌شد، به اولین سال‌های تحصیلش، به شروع آموزش بازرگانی، به اقامتش در یک مدرسه شبانه‌روزی در انگلیس و سرانجام به خدمتش در سواره‌نظام می‌پردازد.

سلین دهه‌ی پایانی عمرش را در منطقه‌ای در اطراف پاریس سپری کرد. در آن زمان انتشارات گالیمار ابتدا با چاپ کتاب‌های او مخالفت می‌کرد. اما سرانجام چاپ کتاب‌های "داستان‌های پریان برای زمان‌های دیگر" (1954_1952) و "قلعه به قلعه" (1957) توسط این ناشر، سلین و آثارش را برای ادبیات فرانسه و جهان یادآوری کرد.

سلین در اول جولای 1961درگذشت.

از کارهای دیگر او می‌توان به آثاری چون "دسته‌ی خیمه‌شب‌بازی"، " داستان‌های پریان"، "جنگ" (1952)، "کوشک به کوشک" (1957) و "شمال" (1960) اشاره کرد.

سلین همه عمر، پزشک فقرا باقی ماند. چهره این پزشک خیر و باوجدان (هر چند کج خلق) که حیوانات و کودکان را دوست می‌داشت و با بیماران تنگ‌دستش با مهربانی رفتار می‌کرد، تضاد آشکاری با نویسنده آدم‌گریزی دارد که صفحات کتاب‌های قطور و ادعانامه‌های سیاسی‌اش پر از زهر و نیش است. با این همه در همین کتاب‌ها نگرانی عمیقی برای بشریت نهفته است.

در کتاب‌های سلین خشونت و تندزبانی نمود لفظی ترس وسواس‌آمیز او از خشونت و همچنین جاذبه‌ای است که انهدام برای او دارد. همان‌طور که در مصاحبه‌ای گفته است: در کتاب‌های او به نوعی به وجدان خواننده تجاوز می‌شود. این شاید یکی از نشانه‌های ویژه سبک سلین باشد که رفتارش با خواننده عمدتاً به هزل متکی است.

لویی‌ فردینان‌ سلین‌ شاید تلخ‌ترین‌ نویسنده‌ی‌ فرانسه‌ باشد و جزو تلخ‌ترین‌ها، در دنیا.

از جمله‌ عقاید زبانی‌ او این‌هاست‌: «... من‌ همان‌طوری‌ می‌نویسم‌ که‌ حرف‌ می‌زنم‌، بدون‌ هیچ‌ شگرد و ادا و اصولی‌ ... همه‌ی‌ تقلایی‌ که‌ می‌کنم‌ برای‌ این‌ است‌ که‌ به‌ همان‌ زبانی‌ بنویسیم‌ که‌ با آن‌ حرف‌ می‌زنم‌... به‌ نظر من‌ این‌ تنها شیوه‌ی‌ بیان‌ حس‌ و عاطفه‌ است‌.» و شیوه‌ی‌ بیان‌ او: «من‌ همان‌طوری‌ می‌نویسم‌ که‌ حس‌ می‌کنم‌... ازم‌ خرده‌ می‌گیرند که‌ بد دهن‌ام‌، زبان‌ بی‌ادبانه‌ دارم‌... از بی‌رحمی‌ و خشونت‌ دایمی‌ (کتاب‌هایم‌) انتقاد می‌کنند... چه‌ کنم‌؟ این‌ دنیا ذات‌اش‌ را عوض‌ کند، من‌ هم‌ سبک‌ام‌ را عوض‌ می کنم.»

سلین در ادبیات ایران چندان مشهور نیست و ظاهراً اولین بار که در مطبوعات ایران حرفی از سلین به میان آمده از زبان جلال آل احمد در کتاب ارزشیابی شتابزده در سال 1343 است که در یک گفتگوی دراز در تاثیرپذیری خود از سلین و نفی تاثیرپذیری اش از کافکا چنین می گوید: «بیگانه کامو بی‌اعتناست و بهت‌زده در حالی که مدیر مدرسه من سخت با اعتنا است و کلافه.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
. من بهترین نوعش را به شما توصیه می‌کنم بخوانید. آقای لویی فردینان سلین فرانسوی. من در مدیر مدرسه از او اثر گرفتم، او کتابی داره به اسم سفری به آخر شب، این کتاب به نظر من شاهکار ادبیات فرانسه است.»

آندره ژید در مورد کارهای سلین می‌گوید: «این واقعاً چیزی نیست که او ترسیم می‌کند، بلکه فقط یک توهم است که واقعیت را برمی‌انگیزد.»

آلن رب گریه او را بزرگ‌ترین نویسنده‌ی بین دو جنگ می‌داند و می‌گوید که تجربه‌های خویش را در سبک، مدیون نوشته‌های اوست.

آنتونی برجیس وی را نویسنده‌ای چیره‌دست و صاحبِ هذیانی‌ترین سبک قرن بیستم می‌داند و نویسندگان متعددی او را همپایه‌ی بزرگانی چون جویس، پروست، فالکنر و کافکا می‌دانند.

از متن کتاب :

آرامش‌طلب‌های بوگندو را چهارشقه کنید! لویی فردینان سلین

(1961 - 1894 )

... فکرش را بکن! دلم می‌خواست از شرّ جنگ خلاص بشوم. شرمنده، اما در عین حال زنده به صلح برگردم، همان‌طور که آدم بعد از شیرجه‌ای طولانی، خسته به سطح آب برمی‌گردد... چیزی نمانده‌بود موفق هم بشوم... ولی جنگ واقعن بیش از این حرف‌ها طول می‌کشد... هرچه بیش‌تر طول می‌کشد، اشخاص منفوری که از وطن متنفر باشند، کم‌تر پیدایشان می‌شود. وطن حالا دیگر همه‌جور قربانی و هر جور گوشتی را بدون توجه به مبداء و منشاءش قبول می‌کند... وطن در انتخاب شهدایش پاک سربه‌هوا شده. امروز دیگر سربازی نیست که شایسته‌گی حمل اسلحه و مخصوصن مردن زیر آتش اسلحه و کشته‌شدن را نداشته‌باشد... آخرین خبر این‌ است که می‌خواهند از من قهرمان بسازند!... جنون کشتار حتمن فوق‌العاده قدرت‌مند است که می‌تواند از دزدی کنسرو چشم‌پوشی کند! چشم‌پوشی که نه، فراموش کند! اگرچه ما عادت کرده‌ایم هر روز راهزن‌های عظیم را ستایش کنیم، همان‌هایی را که تمام عالم، هم‌زبان با ما گندشان را ارج می‌گذارد، ولی همین‌که موجودیتش را از نزدیک بررسی کنی، مثل جنایت دنباله‌داری است که هر روز تجدید شود، اما این آدم‌ها از شکوه و افتخار و قدرت برخوردارند، جنایت‌هاشان را قانون تقدیس می‌کند، در حالی که تا جایی‌که در تاریخ سراغ داریم ـ می‌دانی که به من پول می‌دادند تا از تاریخ حرف بزنم ـ سرتاپای‌اش حاکی از آن است که آفتابه‌دزدی، مخصوصن دزدی خورد و خوراک، مثلن یک قرص نان، یک تکه گوشت یا پنیر، بدون برو-برگرد برای فاعلش ملامت رسمی و نفرت اجتماعی را در کنار مجازات‌های سنگین، و به‌خودی ‌خود ننگ و شرمساری پایان‌ناپذیر به همراه می‌آورد. به دو دلیل: اول این‌که کسی که مرتکب جرم شده، معمولن آدم بدبختی است و خود ِ همین وضعیت از ارزشش در نظر اجتماع کم‌می‌کند، و بعد به این خاطر که عملش به نحوی سرزنش بی‌کلامی است نسبت به جامعه. دزدی آدم فقیر به انتقام کینه‌جویانه‌ی فردی بدل می‌شود، متوجه هستی؟... نتیجه‌ی این کار چیست؟ دقت کن که سرکوب آفتابه‌دزدها در همه‌ی کشورها صورت می‌گیرد آن هم با شدت عمل، نه فقط به عنوان وسیله‌ی دفاعی اجتماع، بلکه عُمدتن به عنوان گوش‌زدی جدی به همه‌ی بدبخت‌ها که سر جای خودشان بنشینند و طبقه‌ی خودشان را بشناسند ـ جا و طبقه‌ی همان محرومینی که در تمام قرون و اعصار با خوش‌حالی تمام به مردن از فقر و گرسنه‌گی تن داده‌اند... ـ ولی تا این‌جا در جمهوری، برای این‌جور دزدی‌ها امتیازی وجود داشت، امتیاز محرومیت از اسلحه‌ به‌‌دوش‌گرفتن در راه میهن. اما از فردا، این وضعیت عوض می‌شود، از همین فردا، من ِ دزد، سر جایم در ارتش برمی‌گردم... دستور این است... از بالا تصمیم گرفته‌اند روی چیزی که اسمش را "تعلیق موقتی" ِ من گذاشته‌اند، سرپوش بگذارند، و این کار، دقت کن، فقط با درنظرگرفتن چیزی است که با عنوان "افتخار خانواده‌گی" از آن اسم می‌برند. چه‌قدر مهربانند! دوست عزیز، از تو می‌پرسم آیا خانواده‌ی من است که باید نقش آبکش و غربال را در مقابل گلوله‌های دشمن بازی کند؟... نه‌خیر، من این نقش را باید بازی کنم، من به تنهایی. و وقتی که مُردم، آیا افتخار خانواده‌گی‌ام دوباره زنده‌ام خواهدکرد؟... نگاه کن، من می‌توانم خانواده‌ام را بعد از تمام‌شدن جنگ و باقی قضایا مجسم کنم... چون بالاخره هر چیزی تمام خواهدشد... از همین‌جا و از همین‌ الان، خانواده‌ام را می‌بینم که در تابستان آینده در یک یکشنبه‌ی آفتابی روی چمن‌ها نشسته‌اند... و آن‌وقت، در سه‌قدمی زیر خاک، من، پدر خانواده، کرم گذاشته‌ام و از یک تل پهِن روزهای تعطیل هم بدبوترم، و تمام تن فریب‌خورده‌ام به‌صورت مسخره‌ای در حال پوسیدن است... کود کشتزارهای گم‌نام شدن، این است سرنوشت واقعی سرباز واقعی! آه، دوست من! این دنیا ‌چیزی نیست جز اقدام عظیمی برای این‌که همه را بی‌سیرت کند! تو جوانی. باید از هر کدام از این لحظات فرزانه‌گی به اندازه‌ی یک سال استفاده کنی. خوب گوش کن. دوست من، دیگر نگذار اعلام خطر همه‌ی دورویی‌ها و ریاکاری‌های کشنده‌ی جامعه‌ی ما از کنار گوشت بگذرد، مگر این‌که به‌خوبی اهمیتش را درک کنی. اعلام خطر این است: "هم‌دردی با سرنوشت و وضعیت فقرا..." با شما هستم، مردم بی‌چیز، پس‌مانده‌های زندگی، ای همیشه ‌کتک‌خورده‌ها، غرامت‌دهنده‌ها، عرق‌ریزها، به شما اعلام خطر می‌کنم، وقتی که بزرگان این عالم عاشق چشم و ابروتان شدند، معنی‌اش این است که می‌خواهند گوشتتان را در جنگشان کباب کنند. علامتش این است... علامت واضحی است... همیشه با مهر و ملاطفت شروع می‌شود. لویی چهاردهم، اگر یادت باشد، تمام مردم را به گور سیاه حواله می‌داد. لویی پانزدهم هم. حتا لایقشان نمی‌دانست که با آن‌ها در ِ ماتحتش را پاک کند. البته آن‌روزها زندگی به سختی می‌گذشت. برای فقیر بی‌چاره‌ها زندگی هیچ‌وقت سهل نبوده. اما لااقل آن‌وقت‌ها به اندازه‌ی جباران امروزی ِ ما در بیرون‌کشیدن دل و روده‌ی مردم، این همه کله‌شقی و پررویی نشان نمی‌دادند. برای زیردستان هیچ آرامشی وجود ندارد جز در نفرت از زبردستان که فقط از طریق منافع شخصی یا از طریق آزار به مردم فکر می‌کنند... حالا که به این‌جا رسیده‌ایم باید بگویم که فلاسفه بودند که برای اولین بار پای مردم فقیر را به میان کشیدند... مردمی که جز شرعیات چیزی نمی‌دانستند! گفتند که کمر به تعلیمشان بسته‌اند!... بله! حقایقی را باید برایشان عریان کنند! ان‌هم چه حقایقی! نه حقایق کهنه و مندرس! نه‌خیر، حقایق براق و درخشان! آن‌قدر درخشان که چشم‌شان خیره شد! مردم بی‌چاره گفتند: بله درست است! همین است! درست همین است! باید در راه حقیقت جان داد! مردم هرگز جز مردن چیزی نمی‌خواهند! همیشه همین‌طور بوده. نعره زدند: " زنده‌باد دیدرو!" (1) بعد گفتند:"آفرین بر ولتر!" (2) فلاسفه‌ی واقعی این‌ها هستند و زنده‌باد کارنو (3) که این‌همه راحت پیروزی‌ها را کسب می‌کند! زنده‌باد همه! لااقل این آدم‌ها مردم بی‌چاره را در جهل و خرافات به حال خودشان رها نمی‌کنند! این‌ها راه‌های آزادی را نشانشان می‌دهند! تشویق‌شان می‌کنند. زیاد طول نمی‌کشد! بگذار اول همه روزنامه‌خواندن را یاد بگیرند! راه نجات این است! و به‌سرعت، انشاالله! دیگر بی‌سوادی باید ریشه‌کن شود! دیگر بی‌سواد لازم نداریم! فقط سرباز و شهروندی می‌خواهیم که رای بدهد، بخواند و بجنگد! مشق نظامی برود و بوسه بفرستد! با این رژیم مردم کم‌کم پخته‌شدند. آخر شور و اشتیاق به آزادی، باید کاربردی هم داشته‌باشد، نه؟ حرف‌های دانتون (4) که باد ِ هوا نبود. با چند نعره‌ی بلند، چنان بلند که هنوز هم می‌توانیم بشنویم، در طرفة‌العینی مردم را مسلح می‌کرد! و به این ترتیب اولین گردان‌های مشتاقان‌ جنون‌زده گسیل شد! اولین رای‌دهنده‌ها و پرچم‌داران احمقی که "دوموریه" (5) به فلاندر برد تا مثل آب‌کش سوراخ‌سوراخ بشوند! خود دوموریه که خیلی دیر به این بازی ناب ِ خواب و خیال‌های خام آمده بود، بالاخره سکّه را به همه‌چیز ترجیح داد و دررفت. آخرین مزدور ما او بود.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
. سرباز مفت و مجانی هنوز نوبر بود... آن‌قدر نوبر که "گوته" (6) با همه‌ی گوته‌بودنش وقتی به میدان کارزار "والمی" (7) رسید، با دیدن این صحنه نتوانست به چشمان خودش اعتماد کند. در مقابل این قوای ژنده‌پوش و پرشور و حرارت که به‌خاطر دفاع از افسانه‌ی تازه‌ساخته‌ی میهن‌پرستی با پای خودش آمده‌بود تا به دست ِ شاه ِ پروس پاره‌پاره بشود، گوته احساس کرد که هنوز باید خیلی چیزها یاد بگیرد. به روش نبوغ‌آمیز خودش، با شکوه تمام اعلام کرد که: " از امروز، عصر تازه‌ای آغاز شده‌است!" بله دیگر! وقتی دیدند فکر بکری است، برای این‌که کار نظام روی غلطک بیفتد، شروع کردند به ساختن یک رشته قهرمان، این‌طوری خرجش کم‌تر می‌شد. همه در این گود به میدان آمدند. بیسمارک، هر دو تا ناپلئون و بارس(8). پرستش پرچم بلافاصله جانشین دین آسمانی شد، جانشین آن ابری که به‌خاطر "رفرم" سوراخ‌سوراخ شده‌بود و از مدت‌ها پیش در خزانه‌های اسقف‌ها روی هم انباشته می‌شد. آن‌وقت‌ها مُد ِ ارتجاعی این بود: "زنده‌باد مسیح! ملحدین را بسوزانید!". اما با وجود این، ملحدین زیاد نبودند، و با پای خودشان به میدان می‌آمدند... در حالی که حالا، در عصر ما، فوج‌های عظیمی با این فریاد بسیج می‌شوند: "همه‌ی بچه‌ بی‌ریش‌های بی‌رگ را دار بزنید! ای توده‌های ملیونی، حق‌تان را بجویید!" آن‌هایی که نه می‌خواهند کسی را جر بدهند و نه بکُشند، همه‌ی آرامش‌طلب‌های بوگندو را بگیرید و چهارشقه کنید! با هزار و یک راه کثیف، سرشان را زیر آب کنید! برای این‌که زندگی را حالی‌شان کنید، فقط دل و روده را از شکمشان، چشم را از حدقه‌هاشان و سال‌ها را از عمر نکبتی کثافت‌شان بیرون بکشید! کرور کرورشان را بفرستید بمیرند، نفس‌شان را بگیرید، خون‌شان را بریزید، توی اسید بخوابانید، فقط به‌خاطر این‌که کشورشان دوست‌داشتنی و شاد و زیبا بشود و اگر این وسط بدبخت‌هایی هم هستند که از این کارهای ظریف سر درنمی‌آورند، بهتر است هرچه زودتر بروند و خودشان را با بقیه چال کنند، ولی نه، با آن‌ها نه، بلکه در انتهای قبرستان، زیر سنگ‌نوشته‌ی ننگ‌آوری که مخصوص بی‌جُربُزه‌ها و بی‌هدف‌هاست، چون این‌ها، این بی‌حیثیت‌ها، از حق باشکوه ِ برخوردارشدن از سایه‌ی بنای یادبودی که جامعه برای گرامیداشت مرده‌های عزیزش در خیابان اصلی گورستان برپا کرده، نباید چیزی گیرشان بیاید، همین‌طور از حق استماع اندکی از بازتاب صدای جناب وزیر که یک‌روز تعطیل به خانه‌ی آقای رئیس شهربانی می‌آید که برود دست‌به‌آب و نهاری بخورد و بعد بر فراز گورها پوزه‌اش را با احساسات تمام بلرزاند...

1- دنی دیدرو (1784 – 1713 ) نویسنده و منتقد فرانسوی. نمایان‌گر آرمان‌های فلسفی قرن هجدهم فرانسه.

2- ولتر (1778 – 1694 ) نویسنده و فیلسوف آزادی‌خواه فرانسوی.

3- لازار کارنو (1823 – 1753 ) ژنرال ارتش فرانسه، ملقّب به سازمان‌دهنده‌ی پیروزی‌ها.

4- دانتون (1794 – 1759 ) حقوق‌دان و خطیب انقلاب فرانسه.

5- شارل دوموریه (1823 – 1739 ) فاتح جنگ‌های والمی و فاتح بلژیک. وی در سال 1793 پس از شکست به صفوف دشمن پیوست و در ارتش انگلستان استخدام شد.

6- گوته، شاعر و نویسنده‌ی آلمانی

7- والمی، ناحیه‌ای در بخش لامارن شمال فرانسه.

8- موریس بارس (1923 – 1862 ) نویسنده و سیاست‌مدار فرانسوی

سفر به انتهای شب/لویی فردینان سلین/فرهاد غبرایی/ نشر جامی

اجداد ما به خوبی خودمان بودند؛ کینه‌ای، رام، بی‌عصمت، درب و داغان، ترسو و نامرد، حقا که به خوبی خودمان بودند! ماها عوض نمی‌شویم؛ نه جوراب‌مان عوض می‌شود و نه ارباب‌هامان، و نه عقایدمان. وقتی هم می‌شود آنقدر دیر است که به زحمتش نمی‌ارزد. ما ثابت‌قدم به دنیا آمده‌ایم و ثابت‌قدم هم ریغ رحمت را سر می‌کشیم؛ سرباز بی‌جیره و مواجب، قهرمان‌هایی که سنگ دیگران را به سینه می‌زنند

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
بوزینه‌های ناطقی که از حرف‌هاشان رنج می‌برند. ماها آلت دست عالیجناب نکبتیم. او صاحب اختیار ماست. باید هوای کار دستمان باشد که لااقل بشود غذایی بلنبانیم. این که نشد زندگی.

** متن کتاب بقدری تاثیرگذار است که بعد از خواندن کتاب تا مدت ها ناخوداگاه شما با سلین زندگی خواهد کرد! اوردن جملاتی از متن کافی نیست باید همه متن پیاده شود!

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

و در نهایت سفر به انتهای شب از نگاه پل نیزان

 

 

این رمان خارق العاده اثری است برجسته با قدرت و غنایی که کوته‎فکران موفرفری ادبیات‎ بورژوایی ما را با آن آشنا نمی‎کنند. هزاران بی‎اعتنایی تحمیلی نیز نمی‎تواند مانع از آن شود که ما از این کتاب استقبال کنیم، آن هم به شیوه‎ای متفاوت با رمان‎های پاکدامن و آرمان‎گرا، رمان‎های‎ توله سگ‎های دانا. سفر به انتهای شب که رمانی پیکارسک است، رمانی انقلابی نیست، بلکه‎ رمان “بی‎خانمان‎ها” ست، بی‎خانمان‎هایی هم‎چون لازاریل دو تورم مشهور که رمان سلین گه‎گاه‎ فرومایگی و لحن او را به یاد می‎آورد. دکتری که خود پست و فرومایه است، اکتشافاتش را از دنیاهای گوناگون بدبختی روایت می‎کند؛ تصویرهایی از جنگ، مسعمره‎های آفریقایی، آمریکا، حومه‎های فقیر پاریس، بیماری‎ها و مرگ که قادر به پاک کردن تأثیر این صحنه‎ها از ذهنمان‎ نیستیم.

 

عصیانی کینه توزانه و خشم و اعلام جرمی که مشهورترین اشباح یعنی صاحب منصبان، سفیدپوست‎های مستعمره‎ها، خرده بورژواها و عاشق پیشگان مضحک را واژگون می‎سازد. در دنیا چیزی جز فرومایگی، تباهی و حرکت به سوی مرگ نیست، البته با سرگرمی‎هایی فقیرانه‎ یعنی جشن‎های عامیانه، فاحشه‎خانه‎ها، استمناها. سلین در این رمان ناامیدی چاره‎ی دیگری جز مرگ نمی‎یابد. به بیان دیگر، نخستین بارقه‎های امید که ممکن است شدت یابد، به سختی به‎ تصور می‎آید. سلین از ما نیست، زیرا آنارشی عمیق و تحقیر و انزجار کلی او که پرولتاریا را نیز به هیچ‎وجه مستثنا نمی‎کند، قابل‎پذیرش نیست. این عصیان ناب ممکن است او را به هر جایی‎ ببرد، به میان ما، علیه ما یا هیچ‎جا. سلین فاقد انقلاب است، فاقد توضیح حقیقی بدبختی‎هایی‎ است که برملا می‎سازد، فاقد توضیح حقیقی سرطان‎هایی است که عریان می‎کند و نیز فاقد امید مشخصی است که ما را به پیش برد. اما تصویر شوم او از جهان قابل پذیرش است.

 

به بیان دیگر او تمام نقاب‎ها و بزک‎ها را کنار می‎زند، آذین‎های توهمات را فرو می‎ریزد و شناخت ما را از زوال بالفعل انسان ارتقا می‎بخشد. به خوبی می‎بینیم که چنین آدمی که فریب هیچ‎چیز را نخورده‎ است به کجا خواهد رفت. زبان ادبی سلین نوعی پس و پیش شدگی زبان عامیانه‎ی محاوره‎ای است‎ اما این زبان در حرکت به سوی انتهای کار به زبانی تصنعی بدل می‎شود، به همین دلیل دویست‎ صفحه از کتاب اضافی است. سلین هنگامی که همه چیز را گفته است باز هم از حرکت‎ باز نمی‎ایستد.

 

*سفر به انتهای شب با ترجمه شایسته فرهاد غبرایی به فارسی در آمده (توسط نشر جامی)

 

برای دانلود کتاب سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین به لینک زیر مراجعه فرمایید :

 

دانلود کنید

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

پسورد :

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

شکار انسان/خوئائو اوبالدو ریبیرو/احمد گلشیری/انتشارات نگاه

 

 

واکاوی پدیده لمپنیسم در بی پرده ترین وجه ممکن

کتاب Sargento Getulio که در ایران توسط اقای احمد گلشیری به شکار انسان ترجمه شده و بعد از رمان برزیل برزیل که شهرت جهانی را برای او به ارمغان اورد مشهورترین رمان ایشان است در سال 1971 جایزه بهترین رمان سال برزیل را برای او به ارمغان اورده است ، روایت یک اول شخص با اندیشه های لمپن مابانه است که به صورت قهرمانانه ای! در برابر اصلاحات و تغییر ایستاده است.

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

نوشته زیر از اقای فتح الله بی نیاز مهمترین دلیل من برای خواندن این کتاب بود و امیدوارم شما نیز از خواندن این کتاب لذت ببرید!

 

 

خوئائو اوبالدو ریبیرو به خاطر نوشتن کتاب «شکار انسان» در سن 30 سالگی در سال 1971 برنده جایزه ملی ادبیات برزیل شد. او کنار نام‌هایی چون خورخه آمادو، روبن فونسکا، لوئیس فرناند وریسون، خوئائو گیموراس روسا، و خوئائو کابرال ملو نتو جرو ستاره های درخشان ادبیات داستانی قرن بیستم برزیل و کل آمریکای لاتین است. شهرت جهانی او البته، بیشتر مدیون رمان تکان دهنده اش «برزیل، برزیل» است که سال 1983 به تقریب اکثر منتقدین جهان را وادار به تحسین کرد. قدرت او در توصیف بیان حالت های انسانی خیره کننده است. رمان «شکار انسان» او که به فارسی و توسط احمد گلشیری ترجمه شده، افاده ای است بر این مدعا.

 

نگاهی به رمان «شکار انسان»

 

ادبیات مدرن با فاصله ‏گیری از «کلان روایت‏ ها» و عدم برجسته کردن وجه تاریخی یا فلسفی یا اجتماعی، روایت‏گر گفتمان‏ های فلسفه، تاریخ، روانشناسی و جامعه ‏شناسی شده است. به این ترتیب بدون درغلتیدن به دامن «رمان تاریخی» یا آثار شعارزده و ایدئولوژیکی مانند محصولات نویسندگان مورد تأیید اتحادیه نویسندگان شوروی، یا شیفته ‏هایی چون رومن رولان به بازنمایی امر تاریخی و اجتماعی می‏ پردازد. آثار یوسا، فوئنتس، آریل دورفمان، نادین گوردیمر، کورت ونه ‏گات و همین اوبالدو ریبیرو نمونه بارز این نوع ادبیات‏ اند.

 

رمان «گروهبان گتولی‏یو» (Sergeant Gettilio) که در ایران با نام «شکار انسان» ترجمه شده است، بالاترین جایزه ادبی برزیل را در سال 1971 برای نویسنده 30 ساله آن به ارمغان آورد. تأکید و تمرکز هنری روی فردیت و فاصله‏ گیری پُروسواس از شعارزدگی، این اثر را به‏ صورت یکی از شاهکارهای ادبیات آمریکای لاتین درآورده است؛ خصوصاً در عرصه شناخت «توده‏ های مغزشویی‏ شده ‏ای که به عامل سرکوب مردم تبدیل شده‏ اند.»

 

قدرت ِ جدا از اراده و خواست مردم یا به‏ بیان امروزی شهروندان، خواه ناخواه مراکز قدرت را بر آن می‏ دارد که برای اِعمال اقتدار و حذف مخالفت عناصر آگاه و حق‏ طلب، از افرادی استفاده کند که فقط مجری باشند و جز برای مسائل روزمره، به چیزی ورای زندگی روزمره فکر نکنند. گرچه عوامل فرمان بردار و سرکوب گر حکومت‏ های دیکتاتوری و توتالیتاریستی، طیف گسترده ‏ای را تشکیل می‏ دهند و فردیت تمام آن ها از هر حیث شبیه هم نیست، و چه‏ بسا شماری از آن ها به‏ دلیل تفکری خارج از دایره دلخواه حاکمیت یا جوشش عواطف و یا ترکیبی از این‏ دو، به حقانیت ِ حکومت شک کنند و در مقطعی خاص، از تهاجم و سرکوب و کشتار هموطنان‏شان خودداری ورزند، اما «عامل مطلوب» در این گونه حکومت‏ ها کسی است که فقط به فرامین مافوق‏ ها گردن نهد و از خود هیچ اراده و تفکری نداشته باشد. سمت و سو دادن به این افراد، بدون وارد کردن آنها به‏ عرصه تفکر، از شیوه‏ های راهبردی چنین حکومت‏ هایی است. بی‏ دلیل نیست که یکی از بی‏ مایه‏ ترین بخش‏ ها در چنین جوامعی، کادر ارتش و پلیس است. طبق مدارک افشاشده «ک. گ. ب» بیشتر نیروهای سرکوب گر این سازمان مخوف که ظاهراً مدافع ارثیه فکری و اجتماعی لنین و استالین بودند، نمی‏ دانستند «سوسیالیسم مورد نظر این دو رهبر» چه بود. در ارتش شاهنشاهی ایران هم طبق مقررات، مطالعه، حتی مطالعه کتاب‏ های مجاز و قانونی، ادبیات، تاریخ و...، برای نیروهای مسلح ممنوع بود. در این فهرست حتی روزنامه‏ های کشور و مجله‏ ها و کتاب‏ های درسی- برای نمونه کتاب تاریخ سال هشتم نظام قدیم - دیده می ‏شد.

 

از سوی دیگر جداسازی این افراد از مردم، و زندگی آن ها در محوطه‏ های محصوری به نام «کوی سازمانی»، از منظر روانشناختی اجتماعی، نوعی جداسازی روحی و روانی تلقی می‏ شود. عوامل سرکوب را از هم و غم و درد و شادی مردم عادی دور و به‏ نوبه خود موجودیت آن ها را از چشم و گوش همنوعان‏شان در خارج از حصارها پنهان نگه ‏می‏ دارد.

 

در وجه روانشناختی نیز، گاهی با انسان‏ هایی مواجه می‏ شویم که ما را نگاه می‏ کنند، ولی نمی‏ بینند. حرف‏ های‏مان را می‏ شنوند ولی گوش نمی‏ دهند. گویی از همنوعان، جامعه و حتی محیط فیزیکی اطراف نیز منفک شده ‏اند. کاری ندارند که در کشور، شهر و خیابان‏شان چه می‏ گذرد. اگر یک رخداد خجسته یا مصیبت‏ بار دیدند یا شنیدند - مثلاً فروریزی یک قنات قدیمی در میدان گمرک تهران و کشته شدن جمعی از انسان‏ ها - شب برای دوست یا همسر خود (البته اگر دوست یا همسری داشته باشند) از این موضوع حرف نمی‏ زنند، بلکه از مسائل پیش پاافتاده و روزمره حرف می‏ زنند: «غلومی بالاخره ساعت قراضه شو انداخت به یه پپه.» یا «یه نالوطی می‏خواس حالمو بگیره که حسابی انداختم تو کاسه‏ ش.»

 

در همه طبقات و قشرهای اجتماعی با چنین فردیت‏ هایی روبه ‏رو می‏ شویم، اما در قشر «لمپن» شمار این ها از مرز نود درصد تجاوز می‏ کند. این قشر که از بدو پیدایش طبقات اجتماعی، شکل گرفت، در تولید و توزیع اجتماعی و خدمات مؤثر مرتبط با آن ها نقش ندارد. عناصر آن معمولاً چند روزی معامله می‏ کنند، چند روزی پادویی و مدت زمانی طفیلی این و آن هستند. این قشر به لحاظ فرهنگی، با توجه به شرایط خاص جامعه وسعت و ژرفای بیشتری را به خود اختصاص می دهد. برای نمونه بیشتر فیلم ‏های فارسی، با آن کافه به‏ هم ریختن‏ های معروف و خُرد کردن پیاز با مشت و خوردن آبدوغ یا آبگوشت و رواج واژه ‏ها و جمله‏ های مصطلح این قشر از طریق سریال‏ های تلویزیونی، نمایشنامه‏ های رادیویی و فیلم ‏های سینمایی به لحاظ فرهنگی عوام‏ پسندسازی (Vulgarization) شده ‏اند. این پدیده عامه‏ پسندی (و حتی لودگی و تن ‏لش ‏گری) تا کانون خانوادگی طبقات سرمایه دار صنعتی، اشراف، متوسط و حتی استادهای دانشگاه هم نفوذ می‏ کند. کافی است به واژه ‏ها و جمله‏ های مصطلح جوان‏ ها و حتی افراد مسن این طبقات توجه شود.

 

گرچه اهل قلم، فرد لمپن را به هر حال محصول شرایط اجتماعی می‏ داند و به‏ لحاظ «فردیت» فی‏ نفسه گناهکار و مجرم نمی‏ بیند، ولی نمی‏ تواند به خوش‏ بینی مائوتسه‏ تونگ باشد که در یکی از مقاله‏ هایش این قشر را «ذخیره انقلاب مردمی چین» خواند. حقیقت آن است که تا این زمان این قشر بیشتر در خدمت استقرار و تحکیم حکومت‏ های دیکتاتوری و توتالیتر بوده است. قسمت اعظم ارتش لوئی بناپارت را لومپن پرولتاریا تشکیل می‏ داد (افرادی عوضی و بدلی - همان‏ گونه که خود بناپارت بدل ناپلئون است - هجدهم لوئی بناپارت اثر کارل مارکس)

 

در ایران هم گرچه در سال 1332 کرومیت روزولت و ژنرال شوارتسکف و دلارهای آمریکایی و ژنرال‏ ها و سرهنگ‏ های ایرانی، حکومت را به محمدرضاشاه پهلوی بازگرداندند، اما تثبیت‏ کننده فضا (اتمسفر) روانی جامعه، اوباش و اراذلی بودند که از شعبان جعفری فرمان می‏ گرفتند. عمده نیروهای «اس. آ» حزب نازی و پیراهن سیاه‏ های حزب فاشیست ایتالیا را نیز لمپن‏ ها تشکیل می‏ دادند.

 

لمپن ها نه کارگر و کارمندند و نه دانشجو یا کشاورز. کار مشخصی ندارند. بیشتر با طفیلی گری زندگی می گذرانند. شاگر راننده ها ، پادوهای بازار ، حاشیه نشین ها ی بیکار، چاقوکش ها و کلاه مخملی ها، اوباش و اراذل ، فروشندگان مواد مخدر و دلالان اسحله و انسان که در طبقه و قشر تولیدی خاصی قرار نمی گیرند ، مصداق لمپن اند. این ها از دوره طلایی یونان و ایران پیش از میلاد مسیح بودند و هنوز هم هستند. بیش از این در این مقوله نمی نویسم . مقاله ای از دیدگاه روانشناسی و جامعه شناسی در این زمینه دارم که بعدها چاپ خواهد شد.

 

باری، داستان «شکار انسان» در برزیل اتفاق می‏ افتد. نیروهای واپس‏ گرا یک گروهبان تن‏ لش اخراجی، به نام «گتولی‏یو سانتوس برازا» را به خدمت می‏ گیرند. مأموریت‏ های زیادی به او می‏ دهند، یکی از آن ها، این است که به شهر «پائولو آفونسو» برود و یک «دیگراندیش» را به آراکاجو بیاورد و تحویل «رئیس» بدهد. داستان از زبان گئولی‏یو

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
درنتیجه به‏ شیوه عشق لاتی (Vulgar Parole) روایت می‏ شود؛ بنابراین نوعی «صداقت» عوامانه هم در آن مستتر است: «چه کاری رو به من سپرده‏ ن که نتونسته‏ م تمومش کنم، هان؟ کم خونه آتیش زده‏ م؟ کم نصف شب آدم از تو رختخواب کشیده‏ م بیرون برده‏ م انداخته‏ م تو هلفدونی؟ کم دل و روده بیرون کشیده‏ م ریخته‏ م جلوی سگای گرسنه تا شیکمی از عزا دربیارن؟ اینا اگه خدمت به این آب و خاک مقدس نیس، پس چی یه؟» (ص 144)

 

گتولی‏یو هر انسانی را که «فکر» می‏ کند، «آشغال‏ کله» می‏ نامند. او با شخصی شبیه خودش - به نام آمارو - فرد مورد نظر را می‏ گیرند تا به آراکاجو ببرند. نرسیده به مقصد، افکار عمومی علیه این عمل بالا می‏ گیرد و معامله‏ هایی هم پیش می‏ آید که «رئیس» ترجیح می‏ دهد، قربانی را از دست گتولی‏یو بگیرد. اما گتولی‏یو کوتاه نمی‏ آید. او که بین راه، «عشقش کشیده تا با یک گاز انبر زنگ‏ زده دندونای آشغال‏ کله را بکنه»، به فرمان جدید رئیس که به‏ وسیله نیروهای ارتش به او ابلاغ می‏ شود، تمکین نمی‏ کند. حتی سر ِ فرمانده این نیروها را «که اومده تا فضولی کنه و پیغام رئیسو بگه که الان وضع فرق کرده» (ص 113) می‏ بُرد و به‏ طرف ارتشی‏ ها پرت می‏ کند.

 

تضادهای فردی و اجتماعی با همین شیوه روایی خیلی خوب درونی شده و رابطه عین و ذهن در بیشتر جاها موفق است، مگر در بیان شباهت‏ هایی برای عقب‏ نشینی و نگاه به سازش کاری رئیس. در بقیه متن گرچه خواننده از شدت عمل این موجود بیمار عصبی می‏ شود، ولی به لحاظ ساختار و معنای داستان، باید به او حق بدهد؛ زیرا «شخصیت خودآگاه گتولی‏یو محو شده است، ماهیت ناخودآگاهش بر وجودش مستولی شده و افکارش به‏ وسیله احساس‏ های تلقین‏ شده» هدایت شده است. او کسی است که در صفحه 23 می‏ فهمیم چگونه آموزشش داده‏ اند: «کور خوندین آشغال‏ کله‏ ها! (منظورش تحصیلکرده‏ ها و روشنفکرهاست) ما نمی‏ ذاریم مملکت دس شماها بیفته. اون هم دس شما الدنگا.»

 

و او کسی است که برای گرفتن شکارش، جداً زحمت کشیده است: «اون سر دنیا هم می‏ رفتی، می‏ اومدم دنبالت سگ بوگندو! لت و پارت می‏ کنم. قیمه قیمه‏ ت می‏کنم. مادرتو به عزات می‏ نشونم، الدنگ، سگ پدر، بچه قرتی... رفته‏ ی درس خونده، رفته‏ ی کتاب خونده، رفته‏ ی دانشگاه! خیال می‏ کنی آدمی شده‏ ی؟ سر تو از تن الدنگت جدا می‏ کنم می‏ اندازم تو خورجین و تن و بدن تو می‏ اندازم جلوی سگای وحشی تا بخورن، کثافت، نفله، تپاله، شوتی، زپرتی... اُزگل، عوضی، انچوچک، حیف نون...» (ص 32)

 

کسی که با چنین حرص تب آلودی، یک نفر را اسیر می‏ کند، چرا باید به‏ سادگی آزادش کند؟ همین جا می فهمیم که یک لمپن فقط یک قاتل درجه اول نیست، بلکه فراتر از آن یک آدم کش است. قاتل ممکن است به علت بحران روحی یا اشتباه یا عصبانیت یا دفاع از خود دست به قتل بزند و حتی پس از قتل ، دچار عذاب وجدان شود، اما آدمکش از نفس کشتن، به خاطر قدرت و اطاعت امر یا ثروت یا شهوت یا هر چیز دیگر، لذت می برد. پس بی دلیل نیست که شخصیت مورد بحث ما در این رمان راهش را کج می‏ کند و اعصابش از این بابت خرد است: «دلم می‏ خواد زار بزنم، اما برای بدبختی‏ های خودم.» و برای تخلیه عصبی سر وقت اسیرش می‏ رود: «دارم فکر می‏ کنم چه بلاهایی سرش بیارم تا یه کم دلم خنک بشه.» و با صراحت، این نوع سرریز روانی را بیان می‏ کند: «وقتی اعصاب آدم داغون باشه، آدم ویرش می‏ گیره این حیوونو عذاب بده.» باید توجه داشت که این شخصیت حتی نمی‏ تواند مثل مردم عادی از یک تیم فوتبال جانبداری کند: «باید طرفدارای الدنگ آبی رو لت و پار کرد، یه سر سالم براشون نذاشت. اون الدنگایی رو هم که جون سالم به‏ در برده‏ ن باید بیندازن تو هلفدونی. آبی، آبی، آبی هم شد رنگ؟»

 

وقتی باز هم از او می‏ خواهند دست از اسیرش بردارد، بر مبنای فردیتش عمل می‏ کند: «یعنی می‏ فرمایین برم خودمو گم و گور کنم؟ چطور برم قایم بشم وقتی یه کاری دارم که باید تمومش کنم؟ برای این کار من حقوق می‏ گیرم. رئیس هر کاری داره، منو صدا می‏ کنه. اگر قراره جایی آتیش بگیره یا خراب بشه رو آدماش، اگه قراره سر یه آدمو زیر آب بکنن، گتولی را صدا می‏زنن، به قول رئیس، زندگی حق ماس نه آشغال کله‏ ها.» (ص 96) بنابراین گتولی هم مانند «ارنست روم» فرمانده «اس. آ» که پیش از کسب کامل قدرت توسط هیتلر، آن همه به او و حزب نازی خدمت کرد، در مقابل خواست جدید رئیس می‏ ایستد؛ اما همچنان با امید به او نگاه می‏ کند.

 

البته به قول گوستاو لوبون در کتاب «روانشناسی توده‏ ها»، لمپن - مزدورها، آن‏ چه را که از رؤسا و رهبران می‏ شنوند، و به‏ طور کلی آن‏ چه را که حقیقت عاری از خطا می‏ دانند، مورد شک قرار نمی‏ دهند و چون از نیروی خود هم اطمینان دارند، لذا خودسر و سازش‏ ناپذیرند؛ درحالی‏ که افراد عادی جامعه بحث و جدل و اعتراض را می‏ پذیرند: «حالا دارم می‏ برم تحویلش بدم. حتی اگه رئیس هم از من پشتی نکنه! نزاییده از مادر کسی که بتونه حریف من بشه! به من می‏ گن گتولی سانتوس بزارا نه برگ چغندر.» (ص 97)

 

اما دار و دسته رئیس هم بی کار نمی‏نشینند. به هر حال «پایان دهشتناک بهتر از دهشت بی‏ پایان است.» نیروهای اعزامی راه را بر او می‏ بندند. گتولی فریاد می‏ زند: «آزاد می‏ کنم اما نه تا وقتی شماها این جا هستین.»

 

و باز همراه اسیرش می‏ گریزد. طی راه با زنی برخورد می‏ کند که پیشتر او را می‏ شناخت. زن، دوستش دارد، اما مگر لمپنی که به‏ سادگی آب خوردن همنوعانش را می‏ کشد و هیچ‏ گاه در رابط ه‏ای قرار نگرفته که دوست داشتن را بیاموزد، می‏ تواند به‏ سادگی عاشق شود؟ حتی در منتهای قساوت با دینامیت به کشتنش می‏ دهد. در عین حال در طول راه ذهنش متوجه گذشته و آینده هم می‏ شود؛ مثلاً او از گذشته خاطراتی دارد: «بادبادک من همیشه یه عیب و ایرادی داشت

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
هوا نمی‏ رفت، به جاش می‏ رفتم نخ بادبادک بچه‏ ها رو می‏ گرفتم پاره می‏ کردم.» و خاطره‏ ای دیگر: یک‏ بار هم رئیس او را به مهمانی خانه یکی از ثروتمندان برد، ثروتمندی که در خانه ‏اش نشانی از خشونت نبود و گتولیِ محرومیت‏ کشیده با ذوق و شوق از آن فضا یاد می‏ کرد: «بدون این که عجله‏ ای تو کارمون باشه، هر چی دل‏مون می‏ خواد، می‏ خوریم... تا اون‏ جا که شیکم‏ مون جا داره... سر میز ماهی کفال بود، چرب و پرروغن. بوش آدمو مست می‏ کرد....» (ص 92) باید هم این انسانِ نخورده و ندیده، از خوردن غذاهایی که در چهار صفحه توصیف می‏ شوند، سرمست شود و به جان ارباب و رئیس (نابغه) دعا کند. به‏ هر حال، این نابغه‏ ها به این لمپن‏ ها خط می‏ دهند و به‏ قول ژوزف گوبلز «خوشبختی بزرگی که انسان معاصر می‏ تواند تجرب ه‏اش کند، این است که یا خود نابغه شود یا به یک نابغه خدمت کند.»

 

نویسنده وارد این بحث‏ ها نمی‏ شود، و گذشته این لمپن را که برای ما بسیار مهم است، بازنمایی نمی کند، ولی به‏ حدی مسائل بیرونی - خشونت، وسایلِ مختلف ابراز خشونت و روش‏ های سر به نیست کردن را - در کاراکتر گتولی‏یو درونی می‏ کند که خواننده ممکن است همچون نگارنده این سطور صادقانه اعتراف کند که مبادا خود نویسنده روزگاری وظیفه گتولی‏یو را بر عهده داشت.

 

ما - خواننده‏ ها - در گتولی‏یو نه آن خشم تقدیس‏ شده سارتر را می‏ بینیم (انسان شدن نفرین‏ شده‏ ها از راه خشم دیوانه وار تحقق می‏ یابد) نه عقیده هگل را (آدمی خویشتن را از راه اندیشه می‏ سازد) – و نه ایده مارکس را (بشر با کار ساخته می‏ شود). چرا قبول نداریم؟ چون ما با موجودی روبه‏ رو هستیم که به‏ مفهوم واقعی کلمه، تکوین اجتماعی نیافته است؛ یعنی در سه عرصه پرورش فکری (بالا رفتن سطح خودآگاهی)، پرورش عواطف و احساسات (تشخیص زشتی از زیبایی، نیکی از بدی)، پرورش اراده (ایجاد روح درستکاری، انجام وظیفه، مقاومت...) چیزی نیاموخته، بلکه فقط از بالا «چیزهایی» به او «القاء» شده است: «رئیس می‏ خواس، من هم کلک تموم افراد خانواده رو کندم. جنایت مرموز تو ایتابانیان. قتل عام افراد یه خونواده.» (ص 18) حتی روزنامه‏ ها که گتولی‏یو از آن ها متنفر است (گتولی‏یو از هر نوشتاری متنفر است، حتی فکر می‏ کند کتاب‏ ها - مثلاً کتابی که دست مأمور عوارض است - روش سرکیسه کردن یاد می‏ دهند) به‏ شیوه القایی و غیرمستقیم به او آموزش مزدوری می‏ دهند: «روزنامه‏ ها یه مشت دروغ سر هم کرده‏ ن، نوشتن این قتل عام کار دمکراتا، کمونیستا، و سوسیالیستاس.» (ص 19)

 

حتی تخیلاتش در ادامه همین «القاء» هاست: «وقتش نرسیده یه درجه حسابی به من بدن؟ سروان چطوره؟ اصلاً چرا سرگرد نباشم؟ ژنرال چطوره، هان؟ ژنرال گتولی‏یو... وقتی وارد یه جا می‏ شم باید اون رو سگم بالا بیاد. سینه‏مو پیش بدم، غبغب بگیرم و سرمو بالا نیگر دارم و همیشه روبه ‏رومو نیگا کنم. برین عقب الدنگا، سد معبر نکنین.» (ص 145)

 

بنابراین چرا ارباب‏ ها که به او «قدرت» بخشیدند، می‏ خواهند او «کارش» را ناتمام بگذارد؟ اگر گفته ولتر را بپذیریم که «قدرت عبارت است از این که من به‏ نوعی دیگران را وادار کنم آن‏ گونه عمل کنند که من میل دارم»، در آن صورت باید گفت تا زمانی که «قدرت» جایش را به «مدیریت» ندهد و قدرتمندان برای حفظ آن از عوام‏ الناس (لمپن‏ ها) استفاده کنند، باید به این حرف شاتوبریانِ محافظه‏ کار (و حتی مرتجع - اما به هر حال هنرمند) اندیشید که: «هیچ استبدادی، بدتر از استبداد عوام‏ الناس نیست.»

 

یکی از شاخص‏ ترین مؤلفه‏ های این رمان لحن راوی است که با سطح نازل بینش و دنیای ذهنی بی‏ رحم او همخوانی تنگاتنگی دارد.»

 

برای دانلود کتاب شکار انسان نوشته خوئائو اوبالدو ریبیرو ترجمه احمد گلشیری به لینک زیر مراجعه فرمایید :

 

دانلود کنید

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

پسورد :

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

ما/یوگنی زامیاتین/انوشیروان دولتشاهی/نشر دیگر

 

 

ما نوشته یوگنی زامیاتین شاهکاری است درباره نظام های توتالیتر یا تمامیت خواه و تاثیرات رفتاری این نوع از اندیشه ها در منش و کردار افراد جامعه.

یوگنی زامیاتین در اوج فوران احساسات انقلابی در جامعه کمونیستی این کتاب را نوشت و در نتیجه نوشتن این اثر از نوشتن محروم شد که در نامه انتهای کتاب به ان اشاره شده است.کتاب شامل چهل بخش است که از زبان و یادداشت های روزانه قهرمان کتاب نقل می شود.زامیاتین 4 سال بعد از اتمام کتاب ما دار فانی را وداع گفت.این کتاب از دو شاهکار معتبر داستانی در زمینه نقد فضاهای توتالیتر به مراتب قویتر و منسجم تر است (1984 جورج اورول و دنیای قشنگ نو الدوس هاکسلی) با این همه انچنان که باید و شاید جایگاه شایسته خود را نیافته است!

 

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

'یوگنی زامیاتین 'نویسنده برجسته روس ( 1884ـ 1937) رمان 'ما 'را در سال‌های پر التهاب بعد از انقلاب روسیه به رشته تحریر درآورد ;یعنی سال‌های شکل‌گیری نظام توتالیتر شوروی .این رمان به دلیل انتقاد از نظام بسته شوروی, در آن کشور اجازه چاپ نیافت, بلکه به چندین زبان در خارج از کشور به طبع رسید . زامیاتین در 'ما 'دنیایی را به تصویر می‌کشد که مردم در آن نه با نام که با شماره و حرف (حرف مصوت برای زنان و حرف صامت برای مردان) خوانده می‌شوند . آنان در شهری شیشه‌ای و غرق در نور, در خانه‌های مکعب شکل به هم چسبیده به سر می‌برند .برنامه زندگی روزمره‌شان پیشاپیش تعیین شده است و در جدول ساعات, جزئی‌ترین کارها مشخص گردیده است .در این ناکجاآباد, میلیون‌ها نفر چون تنی واحد از خواب برمی‌خیزند .همسان غذا می‌خورند و هر لقمه را طبق تجویز جدول ساعات, پنجاه بار می‌جوند و فرو می‌دهند .در لحظه‌ای معین چون تنی واحد به سر کار می‌روند و باز می‌گردند, در برنانه راه‌پیمایی شرکت می‌جویند, برای آموزش در تالارهای اجتماعات حاضر می‌شوند و بالاخره می‌خوابند .روابط جنسی بر مبنای ریاضیات و آزمایش‌های پزشکی تنظیم شده و 'کوپنی 'است .نگاهبانان از دیوارهای شیشه‌ای خانه‌ها, تمام حرکات و سکنات افراد را تحت نظر دارند تا مبادا با خودرایی از معیارهای جدول ساعات, عدول ورزند و سعادتشان به خطر افتد .بدین ترتیب, این رمان به گونه‌ای حیرت‌انگیز از اندیشه حاکم و آینده کشور نویسنده

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
خبر می‌دهد .اعتقادات زامیاتین به بهترین نحو از زبان قهرمان زن داستان بیان می‌شود' :انقلاب نهایی در کار نیست .انقلاب‌ها نامحدودند...نمی‌خواهم کسی به جای من بخواهد من می‌خواهم خودم بخواهم .'

رمان «ما» درست در روزهايي نوشته شد که کمتر کسي به نقد کمونيسم روسي يا نتايج ويران کننده مدرنيته فکر مي کند. هنوز سال ها به فروپاشي اتحاد جماهير شوروي مانده بود و بعد از انقلاب اکتبر، کمتر کسي بود که بتواند بحران را ببيند و بخواهد آن را مورد نقد قرار دهد. از سويي ديگر، نقد مدرنيته نيز در اين دوران کمتر مورد توجه قرار مي گرفت. دستاوردهاي تمدن بشري که معمولاً به عقل، درايت و هوش او برمي گشت، معمولاً پيوندي گريزناپذير با رياضيات و علوم ديگر محض داشت و از اين رو مي خواستند که همه چيز را از اين ديدگاه بسنجند. دنياي «ما» به تمامي بازتاب دهنده چنين فضايي است: فضايي که در آن همه بايد در يک زندگي کاملاً شبيه به هم و اشتراکي با هم زندگي کنند، دنيايي که فرديت در آن معنايي ندارد و مسائلي مانند داشتن روح و خواب ديدن در آن بيماري به حساب مي آيد

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
زامياتين در «ما» که کلمات من، تو و او به دليل عدم معناي فرديت در آن معنايي ندارد، به تصوير کشوري مي پردازد که همه زير نظر حاکمي به نام «نيکوکار» قرار دارند. اين حاکم به شدت شبيه حاکمان دولت هاي کمونيستي و هيتلري است که يک و نيم دهه بعد به قدرت مي رسد. در اين دنيا کسي نمي تواند هويت شخصي داشته باشد از اين رو، همه اشخاص با يک حرف و يک عدد ناميده مي شوند و براي آنکه «نيکوکار» به همه چيز مسلط باشد، هيچ چيزي نبايد در آن پنهان باشد. در اين فضا، مردي به نام 503-D که رياضيداني است اهل منطق و از جمله اشخاص مورد اطمينان نيکوکار که قصد دارد با ساختن دستگاهي به نام «انتگرال» شرايط سفر به ديگر کرات را فراهم کند، درگير شرايطي مي شود که به هيچ وجه در قانون هاي رياضي و قوانين «يکتا کشور» نمي گنجد. او بعد از آشنايي با زني به نام 330 -I و پس از آن که زن او را به جايي به نام خانه باستان مي برد، حس مي کند که به او دلبسته شده است. زامياتين ميل متعارض مرد منطقي را به خوبي شرح مي دهد: او از سويي مي خواهد از زن اثيري داستان فرار کند و رفتارش را متناسب با قوانين «يکتاکشور» گرداند و از سويي ديگر، ميلي مبهم به زن دارد.رفتار 503-D در کشوري که همه بايد در خدمت «نيکوکار» باشند، حرکتي ناشايست به حساب مي آيد، به ويژه زماني که خود اين شخصيت نيز چنان دلباخته به رياضيات باشد که بخواهد همه چيز را با حروف و اشکال رياضي شرح دهد. زندگي

 

503-D به جز ساختن انتگرال شامل ارتباط با زني است به نام 90-O که عاشقانه او را دوست دارد . 90-O اگر قوانين کشور فرضي زامياتين نبود، هرگز رضايت نمي داد تا با مردي ديگر به نام 13-R رابطه برقرار کند. نويسنده با بيان اين خصوصيات فردي، از فاجعه يي قريب الوقوع خبر مي دهد، فاجعه يي که 503-D را به سمت تخلف از قوانين «يکتاکشور» مي کشاند. او ديگر نمي خواهد با زني که دوست ندارد، رابطه يي برقرار کند، حتي اگر زن براي برقراري ارتباط با او ثبت نام کرده باشد، کوپن صورتي يک ربعه ارتباط را نيز در دست بدارد. فضاي توتاليتر «ما» که در سال 1920 نوشته شد، بعدها در رمان هاي مطرحي همچون «دنياي قشنگ نو» نوشته آلدوس هاکسلي و «1984، نوشته جرج اورول به شکلي ديگر ديگر تکرار مي شود. گرچه جرج اورول هرگونه تاثيرپذيري از رمان زامياتين را منکر مي شود، اما کار او شباهت بيشتر با رمان ما دارد، به طوري که حتي مي توان نمادهاي دو به دو و مشترک زيادي ميان اين دو رمان ديد. «برادر بزرگه» به تمامي شبيه نيکوکار است و جالب که آن هر دو اين حاکمان به وسيله دستگاه هايي، تمام زندگي زيردستان خود را تحت کنترل دارند، اما اين ارتباط از ديگر سو ميسر نيست. شباهت هاي فضاي اختناق زده و اشتراکي «ما» که سه سال بعد از انقلاب اکتبر نوشته شد با «1984» و «دنياي قشنگ نو» بيش از آن است که نيازي به توضيح داشته باشد، با اين تفاوت که دو رمان بعد در سال هايي نوشته شدند که نشانه هاي ديکتاتوري استاليني بروز کرده بود و بت دنياي ايده آل کمونيستي پيش روي چشمان بسياري فرو ريخته بود.نيمه دوم داستان به دلباختگي ويژه شخصيت داستان به330 -I اختصاص دارد که فردي است که با دوستان نه چندان اندکش قصد مبارزه با نيکوکار را دارند. 503-D مي تواند با دستگاه «انتگرالش» آنها را ياري کند، اما درست در لحظه آخر رو دست مي خورند. گرچه در پايان داستان 503-D به آغوش جامعه يکسان ساز زامياتيني برمي گردد و از ترحم نيکوکار بهره مند مي شود، اما زامياتين به خوبي نشان مي دهد که طبع بشر هرگونه جامعه و نگاه ديکتاتورمآب را رد خواهد کرد و عليه آن خواهد شوريد.«ما» را مي توان از چند ديدگاه ديگر نيز رماني موفق دانست. ساختار روايي اين کتاب، نگاه روانکاوانه زامياتين، بررسي جامعه شناسانه او و بسياري ديگر از موارد، هر کدام مي توانند سبب بازخواني اين رمان شوند، رماني که دو بار ترجمه شده:يک بار در سال 1352 و بار ديگر در سال 1379 توسط انوشيروان دولتشاهي .

 

 

برای دانلود کتاب ما نوشته یوگنی زامیاتین به لینک زیر مراجعه فرمایید :

 

دانلود کنید

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

پسورد :

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

Ghatle-Kiarash.jpg

1.gif نام رمان : قتل کیارش

2.gif نویسنده :

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
کاربر انجمن نودهشتیا

3.png حجم کتاب : ۱۰٫۵ (پی دی اف) – ۰٫۸ (پرنیان) – ۱٫۵ (کتابچه) – ۰٫۸ (ePub) – اندروید ۱٫۵ (APK)

4.png تعداد صفحات : ۹۹۳

14.gif خلاصه داستان :

کیارش دولتشاه، در یک میهمانی خانوادگی به قتل می رسد. تمام مدارک نشان می دهند قاتل، دختر نگهبان خانه است اما واقعیت چیز دیگریست…

 

 

11.gif با تشکر از مژگان زارع عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

 

 

21.png قسمتی از متن رمان :

آرزوها و خواسته های من خیلی هم بزرگ نیستند. راستش شاید هم بزرگ باشند، یعنی ملیحه می گوید همین هایی که تو می خواهی، خیلی ها حتی توی خواب هم جرات ندارند بهش فکر کنند و من فکر می کنم راست می گوید. ترنم می گوید آدم خودش است که خواسته ها و آرزوهایش را بزرگ و کوچک می کند. او هم راست می گوید. مثلاً این که من آرزو دارم یک خانه نقلی خوشگل برای خودمان داشته باشیم و بابا هم یک پراید داشته باشد با اوضاعی که من تا حالا باهاش زندگی کرده ام خیلی بزرگ نیست. ولی اگر وضع زندگی ام را بی خیال بشوم، یعنی جایی که توش زندگی می کنم و آدم هایی که کنارشان زندگی می کنم را بی خیال بشوم و فقط خودم و بابا محمدعلی و مامان اعظم را ببینم آن وقت خیلی زیادی بزرگ به نظر می رسند. آن قدر که حتی توی خواب هم جرات نکنم بهش فکر کنم. تازه از این ها بزرگ تر هم هستند. یکیش همین که فکر کنم یکی مثل کیارش از من زیادی خوشش بیاید یا نه اصلاً عاشقم بشود.

سرم را تکان دادم تا این فکرهای مسخره که همیشه همراهم هستند و هیچ راهی هم برای خلاص شدن ازشان ندارم را پاک کنم. نگاهی به آسمان آبی و صاف انداختم و با جزوه تند تند خودم را باد زدم. حالا این آرزوها مهم نبودند، مهم میهمانی آخر هفته است که نمی دانم بروم یا نروم. ناهیدجون لطف کرده البته به نظر خودش و من را هم قابل دانسته بنشینم توی میهمانی و من کلی هیجان دارم چون دو سالی می شود که اجازه ندارم توی میهمانی هایشان باشم. نگاهی به ساعتم انداختم و سعی کردم توی سراشیبی کوچه تند راه بروم. نه آن قدر تند که نتوانم توی سرازیری تعادلم را نگه دارم نه آن قدر یواش که به کلاس دکتر طهماسبی نرسم. امروز راحت می شدم، یعنی حداقل یک هفته راحت بودم تا بعد دوباره بیفتم به خرخوانی برای امتحان های پایان ترم.

بوق مورانویی که از رو به رو با سرعت جلو می آمد مجبورم کرد بکشم کنار و زیرلبی فحشی هم به راننده ی وحشی اش بپرانم. قلبم مثل همه ی این وقت ها به گاپ گاپ افتاده. با دست هایی که بیشتر به خاطر عصبانیت به لرزش افتاده اند. جزوه را همان طور لوله شده چپاندم توی کوله پشتی ام و با انگشت چشمِ بچه های ترسان ولی هنوز خوشگلِ آویزان به زیپ کیفم را ناز کردم: می دونم خیلی وخشی بود. وخشی گری هم جزو کلاسشون حساب می شه آخه

- کلاسِ کی اون وقت؟

چشم هایم از روی عروسک ها سر خوردند روی جفت کفش های چرم جلوی رویم و قوس برداشتند روی پاهای کشیده و بالا آمدند تا برسند به کراوات سورمه ای رنگ بته جقه که به نظرم اصلاً به صاحبش نمی آمد و بعد توی چشم هایی که نگاه کردن مستقیم توش را هیچ وقت یاد نمی گرفتم و تازه فرار کردن ازش را این روزها بیشتر دوست داشتم: سلام آقای دولتشاه

منتظر جواب سلام نبودم،آن هم از آدمی که وسط کوچه داشت من را به خاطر توهین به بالا و پایین خانواده اش سین جیم می کرد.

- داشتی می رفتی مهد؟

لینک به دیدگاه

Ghatle-Sepandyar.jpg

1.gif نام رمان : قتل سپندیار

2.gif نویسنده :

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
و
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
کاربر انجمن نودهشتیا

3.png حجم کتاب (مگابایت) : ۴٫۷ (پی دی اف) – ۰٫۴ (پرنیان) – ۱٫۱ (کتابچه) – ۰٫۴ مگابایت (epub)

11.gif ساخته شده با نرم افزار :

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
،
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
،
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
،
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
،
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

4.png تعداد صفحات : ۴۶۳

14.gif خلاصه داستان :

داستان راجع به قتل سپندیار پسر ملک حسین و نوه ی تراب خان ایل بختیاری قلعه تل T یکی از روستاهای خوزستان ـه که بوسیله ی شاهین برادر لی لی فر ، کشته میشه … یه روایت کلیشه ای دیگه راجع به … خون بس …

...................................................................................

Pileat-Ra-Begosha.jpg

1.gif نام رمان : پیله ات را بگشا (جلد دوم

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
)

2.gif نویسنده :

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
و
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
کاربران انجمن نودهشتیا

3.png حجم کتاب (مگابایت) : ۴٫۴ (پی دی اف) – ۰٫۴ (پرنیان) – ۱٫۱ (کتابچه) – ۰٫۴ مگابایت (epub)

11.gif ساخته شده با نرم افزار :

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
،
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
،
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
،
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
،
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

4.png تعداد صفحات : ۴۶۰

14.gif خلاصه داستان :

داستان راجع به قتل سپندیار پسر ملک حسین و نوه ی تراب خان ایل بختیاری قلعه تل T یکی از روستاهای خوزستان ـه که بوسیله ی شاهین برادر لی لی فر ، کشته میشه … یه روایت کلیشه ای دیگه راجع به … خون بس …

لینک به دیدگاه

هیولای هاوکلاین/ریچارد براتیگان

یک وسترن گوتیک عالی و بامزه

یه چیزی بهتر از رویای بابل و شبیه عامه پسند بوکوفسکی

کتابی هست که نمیتونین زمین بزاریدش!

لینک به دیدگاه

دوران کودکی

اثر "ماکسیم گورکی"

ترجمه: کریم کشاورز

 

رمان بی نظیری بود! مدت ها بود کتابی به این خوبی نخونده بودم! بسیار جذاب

مصایب و مشکلات زندگی رو به زیبایی تمام بیان کرده بود

به دوستان کتاب خون پیشنهاد میکنم جتما این کتابو بخونن!:ws37:

لینک به دیدگاه

Jaei-Naro.jpg

1.gif نام رمان : جایی نرو

2.gif نویسنده :

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
کاربر انجمن نودهشتیا

 

3.png حجم کتاب : ۱۲٫۰ (پی دی اف) – ۰٫۸ (پرنیان) – ۱٫۵ (کتابچه) – ۰٫۸ (ePub) – اندروید ۱٫۴ (APK)

11.gif ساخته شده با نرم افزار :

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
،
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
،
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
،
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
،
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
،
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

4.png تعداد صفحات : ۱۲۹۶

14.gif خلاصه داستان :

یک زن، یک مرد، دو شخصیت متضاد ، دو زندگی متضاد… وقتی کنار هم قرار بگیرن، چی پیش میاد؟!

گاهی زندگی بازی هایی با آدم میکنه که غیرقابلِ پیش بینیِه … کیانمهر و ترانه ، برنده ی این بازی میشن یا بازنده؟!

میتونن جای نداشتنهای هم رو پر کنن؟!

 

 

 

 

21.png قسمتی از متن رمان :

گاهی وقتها دادن جوابِ یک سوال،یک درخواست ، که باعث آسایش عزیزترین آدمای زندگیت میشه ، برای تو سخت ترازهرچیزیِ . . . . سخت تراز جون دادن ، سخت تراز مردن تو دریا . . . .

دستهام میلرزید ، میدونستم وقتی بهش جواب بدم . . . . . دیگه زندگی ام دست خودم نیست . . .

ولی باید ، بایدِ باید تن میدادم به این نبردِ سخت با زندگی . . . .

زندگیِ منم ، باید اینطور می شد . . .

تلخ نگاه کردم به سامیار که از درد پاش می نالید ، به کامیار که بغض کرده بود با دیدن برادرش . . . به ترمه که از ندیدن بابا ، مدام گریه می کرد و به مادر که درمونده به خونواده ی درهم شکسته اش نگاه میکرد .

بلند شدم ، پالتوم رو به تن کردم ، شالم رو محکم دورِ گردنم پیچیدم ، آهسته به مامان گفتم :

- میرم بیرون . . . یه هوایی بخورم . . . نون هم میگیرم .

مادرِ همیشه دل نگرانِ من ، تندی گفت :

- مراقب خودت باشیا . . .آستینت رو بالا نزنی یه وقت ! مراقب باش توجای خلوت نری ، مادر اگه غریبه دیدی بزن تو شلوغی . . . یا دربست بگیر . . . اصن زنگ بزن کامی رو بفرستم دنبالت . . .

باغصه لبخند زدم به دلنگرانی های همیشگی اش . . . هر روز ، هر وقت ، هر زمان که میخواستم پام رو ازدرگاه مامن همیشگی ام ، خونه یِ کوچیکمون بذارم بیرون ، مدام یادآوری میکرد مراقب باشم . . .

و چه ساده بود مادرم که نمیدونست ، من خودم ، با پای خودم ، دارم میرم تودلِ گرگِ گوسفند نما . . . . ! !

هوای سردِ اواخر پاییز که تو صورتم خورد ، باعث شد بتونم یک نفس راحت بکشم !

لینک به دیدگاه

خاطرات همفر

خاطرات جاسوس انگليسي در ممالك اسلامي و خاور ميانه س

کتاب جالبیه حجمشم کمه (حدود 100 صفحه)

 

این هفته هم کتاب "قدرت هوش گفتاری" رو شروع کردم.

نویسنده: تونی بازان

مترجم:مرتضی احمدی

در مورد بهره برداری از نبوغ گفتاری و ارائه سخنرانی های موفق و اینجور مسائل هستش.

لینک به دیدگاه

سه شنبه ها باموری...

.

.

.

فکرمیکنم فیلمش هم ساخته شده ،ولی من بدون تصورفیلم(چون ندیدم) ،کتاب ِ عجیبی به نظراومد طوری که شعارگونه ست و... اما بعدازمدتی ،وقتی دید فیلم گونه بهش میکردم نوشته ها به جامیبودن..

جالب بود.

.

.

.

.

:ws37:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...