zx1 1752 مالک ارسال شده در 11 بهمن، 2010 نه! تو چه میفهمیدی عشق یعنی چی؟ تو فقط خودخواه بودی! ای بابا! آره! دیگه برام نیست! دیگه نمیخوام حتی یادش بیفتم! بابا چرا هیشکی حرف منو نمیفهمه! جواب من این بود! ترو خدا جواب من این یود! هی ...... zx1 3
کهربا 18089 ارسال شده در 21 بهمن، 2010 سفرت به خیر اما... بد نیست اگر خاطرت بماند به تعداد خط های سپید جاده ای که در آنی دلم برایت تنگ میشود !!! 6
zx1 1752 مالک ارسال شده در 9 اسفند، 2010 من تمـــــام شعرهایم را در وصف نیامدنت سروده ام ! و اگر یک روز ناگهان ناباورنه سر برسی دست خالی ,حیرت زده از شاعر بودن استعفا خواهم داد! نقــــــاش میشوم تا ابدیت نقش پرواز را بر میله های تمام قفس های دنیـــــــا خواهم كشيد 2
zx1 1752 مالک ارسال شده در 26 اسفند، 2010 کوچ پوچ بی صدا غمگین تنها فردا دریا . . . تا من بودم تا تو باشی غصه میخورم من بوم و تو نقاشی من کفش و تو کفاشی من عاشق تو عقاشی . . . zx1 3
zx1 1752 مالک ارسال شده در 3 فروردین، 2011 شاید زود رفتم شاید دیر آمدی یه کوچ غریب با عصا...! چه تلخ چه زرد بی رنگ تر از دریا بی قید تر از فردا ... چی بگم؟ از کجا؟ بی خیال... تقدیم به تنهاییم! . . . ع.د 4
MEMOLI 8954 ارسال شده در 3 فروردین، 2011 ماندن حرف است ! و رفتن عادت ... و تنهایی، روزمرگی ِ هرروزه ...! 4
MEMOLI 8954 ارسال شده در 7 فروردین، 2011 حالا اشک هایم شبیه تو شده اند ! گریه که می کنم ... نمی آیند ...! . . . 10
zx1 1752 مالک ارسال شده در 8 فروردین، 2011 خاطره شدی باز! اشک شدم بی نیاز! راه شدی، یار شدی، جاده بی منت، بامن همراه شدی، جاده کاش بودی، بی تاب بودی حال نیستی، من موندم اینهمه پنجره باز . . . ع.د 7
MEMOLI 8954 ارسال شده در 8 فروردین، 2011 خیـلی خیلی عمیـق بخند ! بگذار که یادگارشان برای روزگار مبادا خیـلی خیلی عمیـق بماند ... 8
shokoofeh 887 ارسال شده در 8 فروردین، 2011 چند خط بعد از دلتنگی چند خیابان بعد از آشفتگی و دلهره چند پله نرسیده به سقوط پشت دیوار غرورت ایستاده ام! ببین چه ساده نشانی ها را برایت می نویسم! ببین بعد اینهمه سکوت هنوز هم دنبال صدایت هزار توی ذهن خسته ام را جستجو می کنم! اینجا ایستاده ام! حالا هی تو بگو صدایت قطع و وصل می شود هی بهانه بیاور هی لجبازی کن....! رفتی پشت دیوار غرورت نشستی پاروی پا انداختی و آرام قهوه ی تلخت را نوشیدی...... انگار نه انگار که این دل مهمان تو بود...! تابستان چشمانت یخ زده سرد سرد... می دانم این روزها هی با خودت قصه ی شکست ها را تکرار می کنی! محض خاطر این همه ترانه برای سکوت کردنت بهانه نیاور! وقتی لحظه ها را با سکوت پیوند می زنی قلبم -مثل پرتقال پیوندی- غرق خون می شود! تو را به پاکی همین عشق سوگند! بیا و کمی از آوازهایت برایم بیاور نشانی را که می دانی؟ چند خط بعد دلتنگی چند خیابان آنطرف تر از........ __________________ اسم شاعرشو نمیدونم ولی شعرش به نظر من خیلی قشنگه 6
MEMOLI 8954 ارسال شده در 8 فروردین، 2011 ساعت های زیادی گذشته اند و رفته ام ... یک قدم مانده به مقصد تمام راه رفته را به ثانیه ای برمی گردم ... انگار مقصدم جای دیگری ست همیشه ... 5
خاله 3004 ارسال شده در 9 فروردین، 2011 گنجشکان لاف می زنند: جیک جیک , جیک جیک جیک هیچ یک شان درنیامد تو که دور می شدی. 6
Eng HVAC 4139 ارسال شده در 9 فروردین، 2011 خنده ام میگیرد عشق را پر می دهی نمیدانم کدام را باور کنم با دست پس زدنت را یا با پا پیش کشیدنت را 4
کهربا 18089 ارسال شده در 4 اردیبهشت، 2011 ما بدهکاريم به کسانی که صميمانه ز ما پرسيدند معذرت می خواهم چندم مرداد است ؟ و نگفتيم چون که مرداد گور عشق گل خون رنگ دل ما بود حسین پناهی 6
zx1 1752 مالک ارسال شده در 4 اردیبهشت، 2011 دل من محکوم به اعدام در انفرادی سینه دلخوش به یک ملاقاتی اما دریغ... همه ملاقات کننده هاش تبعیدیند و تو ... . . . ع.د 5
کهربا 18089 ارسال شده در 10 خرداد، 2011 جهنمی کوچک است و شاید جغرافیایی خنده دار اینجا که تمام کوچه ها به بن بست می رسند هر چقدر نفس بکشی بس نیست آسمان هر لحظه به زمین نز دیکتر می شود و من که قد نسبتاّ بلندی دارم خفقان می گیرم هوا را چنگ کی زنم تا سهمی از زندگی گرفته باشم کوتوله ها به دنیایمان می خندند غم انگیز است وقتی باید به طرز احمقانه ای از هم جدا شویم (محسن میرزا پور) 3
ارسال های توصیه شده