رفتن به مطلب

برای او که معنای خدا را خوب می فهميد!


.....

ارسال های توصیه شده

نیازمندم به تو.. به داشتن ات.. به توجه ات.. به مهربانی ات...

نیازمندم به تو و بی نیاز شدن در كنارت...

نیازمندم كه خط بزنی همۀ نیازمندی هايم را...

یا مُغْنِيَ مَنِ اسْتَغْنَاه

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...
  • پاسخ 434
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

خدایا میشه امشب بیای پایین بیا حرف دارم

خدایا این دفعه هیچی برا خودم نمیخوام

بیا میخوام با چند نفر آشنات کنم اونا فکر مکنن تو فراموششون کردی خدای من کسی رو فراموش نمیکنه خدایا توروخدا خودتو نشون بده

خدایا حالشونو خوب کن خواهش میکنم خدایا خواهش میکنم خدایا غمو از دلاشون ببر خدایا مریضی رو ببر از تنشون

دلم به اندازه ی تمام دنیا گرفته:5c6ipag2mnshmsf5ju3

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

می دانم هرازگاهی دلت تنگ می شود....فقط کافیست خوب گوش بسپاری!و بشنوی ندایی که تورا فرا میخواند به زیستن!

می دانم هراز گاهی دلت تنگ می شود....همان دلهای بزرگی که جای من در آن است آنقدر تنگ می شود که حتی یادت می رود من آنجام.

دلتنگی هایت را از خودت بپرس و نگران هیچ چیز نباش!

 

هنوز من هستم.هنوز خدایت همان خداست!هنوز روحت از جنس من است!اما من نمی خواهم تو همان باشی!

تو باید در هر زمان بهترین باشی.نگران شکستن دلت نباش!

تو مرا داری....برای همیشه!

چون هر وقت گریه کردی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد.

چون هرگاه تنها شدی تازه مرا یافته ای....

چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!

درست است مرا فراموش کردی اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!دلم نمیخواهد غمت را ببینم....می خواهم شاد باشی....این را من می خواهم....تو هم میتوانی این را بخواهی....خشنودی مرا.

و جعلنا نومکم سباتا(ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم) و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود....نگران نباش!دستان مهربانم قلبت را می فشارد.

شبها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی؟؟؟اما نه!من هم به دلت بیدارم!فقط کافیست خوب گوش بسپاری و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!

.پروردگارت.

  • Like 1
لینک به دیدگاه

 

دوري ما از خدا و حكمتهاي خدا براي ما.....

گفتم: خداي من، دقايقي بود در زندگانيم که هوس مي کردم سر سنگينم را که پر از دغدغهء ديروز بود و هراس فردا بر شانه هاي صبورت بگذارم، آرام برايت بگويم و بگريم، در آن لحظات شانه هاي تو کجا بود؟

گفت: عزيز تر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگي که در تمام لحظات بودنت بر من تکيه کرده بودي، من آني خود را از تو دريغ نکرده ام که تو اينگونه هستي. من همچون عاشقي که به معشوق خويش مي نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.

گفتم: پس چرا راضي شدي من براي آن همه دلتنگي، اينگونه زار بگريم؟

گفت: عزيزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره اي است که قبل از آنکه فرود آيد عروج مي کند، اشکهايت به من رسيد و من يکي يکي بر زنگارهاي روحت ريختم تا باز هم از جنس نور باشي و از حوالي آسمان، چرا که تنهااينگونه مي شود تا هميشه شاد بود.

گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگي بود که بر سر راهم گذاشته بودي؟

گفت: بارها صدايت کردم، آرام گفتم از اين راه نرو که به جايي نمي رسي، تو هرگز گوش نکردي و آن سنگ بزرگ فرياد بلند من بود که عزيزتر از هر چه هست، از اين راه نرو که به ناکجا آباد هم نخواهي رسيد.

گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتي؟

گفت: روزيت دادم تا صدايم کني، چيزي نگفتي، پناهت دادم تا صدايم کني، چيزي نگفتي، بارها گل برايت فرستادم، کلامي نگفتي، مي خواستم برايم بگويي آخر تو بندهء من بودي چاره اي نبود جز نزول درد که تو تنها اينگونه شد که صدايم کردي.

گفتم: پس چرا همان بار اول که صدايت کردم درد را از دلم نراندي؟

گفت: اول بار که گفتي "خدا" آنچنان به شوق آمدم که حيفم آمد بار دگر خداي تو را نشنوم، تو باز گفتي خدا و من مشتاق تر براي شنيدن خدايي ديگر، اگر تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار مي کردي همان بار اول شفايت مي دادم.

گفتم: مهربانترين خدا ! دوست دارمت ... :5c6ipag2mnshmsf5ju3

 

گفت: عزيز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت ...

  • Like 1
لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

خدایای من، معبودم:

دلم برایت تنگ می شود ،

با آنكه می دانم همه جا هستی،

اما به آسمان نگاه می كنم،چرا كه

آسمان سه نشـانه از تو

دارد:

بی انتهـاست

و بی دریـغ

و چون یك دست مهربان،همیشه بـالای سر ماست

خدایا آسمانی دوستت دارم.

  • Like 1
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...
  • 4 ماه بعد...
  • 5 ماه بعد...

حرف زیاد دارم اما محرم نیست هیچ گوشی به شنیدنش

خدایا الان وقتش نشده؟دیگه زمین تا خرخره پره...سکوت کردی؟میبینی و سکوت میکنی؟چون سکوت کردی میگن نیستی

عجب صبری داری خدایا

من نه علمشو دارم نه درکشو فقط میدونم پره ذهنم پره قلبم ....و سختر اینکه جوابی ندارم

هیچ کس از تو به من نزدیکتر نیست

سختته نه؟وقتی به یکی از بچه ها ریاضی درس میدم و متوجه نمیشه چندبار میگم بازم متوجه نمیشه از درک نکردنش حرصم میگیره وقتی به کسی چیزی بگم و درک نکنه حرصم مییگره

خدایا حرصت نگرفت از اینکه درکت نمیکنیم؟

ما همیشه دنبال مقصر میگردیم و همیشه تو مقصر داستان مایی و اینجوری تسکین میدیم خودمونو اما خیلی چیزا رو نمیبینیم من میگم متاسفم خدایا متاسفم

 

  • Like 2
لینک به دیدگاه

عجب صبری خدا دارد

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

همان یک لحظه ی اول ،

که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان ،

جهان را با همه زیبایی و زشتی ،

به روی یکدگر ، ویرانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

که در همسایه ی صد ها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم ،

نخستین نعره ی مستانه را خاموش آن دم ،

بر لبِ ، پیمانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

که می دیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین ،

زمین و آسمان را

واژگون ، مستانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

نه طاعت می پذیرفتم ،

نه گوش از بهر این بیداد گر ها تیز کرده ،

پاره پاره در کف زاهد نمایان ،

سبحه ی ، صد دانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

 

برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،

هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،

آواره و دیوانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

بگرد شمع سوزان ِ دل عشاق سرگردان ،

سراپای وجود بی وفا معشوق را ،

پروانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

به عرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،

تا که می دیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد ،

گردش این چرخ را

وارونه ، بی صبرانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

که می دیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنه ی این علم ِ عالم سوز مردم کش ،

به جز اندیشه ی عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،

در این دنیای ، پر افسانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

چرا من جای او باشم .

همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ، تاب تماشای تمام زشتکاری های این مخلوق را دارد

وگرنه من به جای او چو بودم ،

یک نفس کی عادلانه سازشی ،

با جاهل و فرزانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !

  • Like 6
لینک به دیدگاه

"دختر كوچكي هر روز پياده به مدرسه مي رفت و بر مي گشت ...

با اينكه آن روز صبح هوا زياد خوب نبود و آسمان نيز ابري بود ،دختر بچه طبق معمولِ هميشه ، پياده بسوي مدرسه راه افتاد...

بعد از ظهر كه شد ،‌هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شديدي درگرفت...

مادر كودك كه نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد يا اينكه رعد و برق بلايي بر سر او بياورد ، تصميم گرفت كه با اتومبيل بدنبال دخترش برود...

با شنيدن صداي رعد و ديدن برقي كه آسمان را مانند خنجري دريد ، با عجله سوار ماشينش شده و به طرف مدرسه دخترش حركت كرد...

اواسط راه ، ناگهان چشمش به دخترش افتاد كه مثل هميشه پياده به طرف منزل در حركت بود ، ولي با هر برقي كه در آسمان زده ميشد ، او مي ايستاد ، به آسمان نگاه مي كرد و لبخند مي زد...

و اين كار با هر دفعه رعد و برق تكرار مي شد...

زمانيكه مادر اتومبيل خود را به كنار دخترك رساند ، شيشه پنجره را پايين كشيد و از او پرسيد :" چكار مي كني ؟ چرا همينطور بين راه مي ايستي؟"

دخترك پاسخ داد،" من سعي مي كنم صورتم قشنگ بنظر بيايد، چون خداوند دارد مرتب از من عكس مي گيرد...:icon_redface:

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • 1 سال بعد...
  • 3 هفته بعد...

دستهایی که یاری میکنند بهتر از لبهایی هستند که دعا میکنند

خیلی ها شاید متظاهر نباشند و برای کسی مشکی پوش نشوند یا محاسن بلند نکنند خصوصا در روزها و زمانهایی که اکثریت این مدلی می شوند ولی از اون طرف دست و دلشون و چشمشون در پی کمک کردند به آدمهای گرفتار هست .

اینا خدا رو خیلی قشنگتر میبینند و من نوعی هم اینجور آدمها رو بیشتر قبول دارم تا کسایی که کل سال از هیچ کاری ابایی ندارند جزء سی روز رمضون و یا دهه محرم یا دو ماه یکم بقول خودشون اعتقاد دار میشوند. که بازم خدا رو نمیشه با اینها دید .

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

آ خودا...

 

زمینی ام...دل در آسمان دارم...

 

آ خودا...

 

این چه بازی که با من داری که..

 

سر به هوامو...ریشه در زمین دارم...:icon_redface:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

ای دوست قبولم کن و جانم بستان

مستم کن و وز هر دو جهانم بستان

 

با هر چه دلم قرار گیرد بی تو

آتش به من اندر زن و آنم بستان

 

ای زندگی تن و توانم همه تو

جانی و دلی ای دل و جانم همه تو

 

تو هستی من شدی از آنی همه من

من نیست شدم در تو از آنم همه تو

 

خود ممکن آن نیست که بردارم دل

آن به که به سودای تو بسپارم دل

 

گر من به غم عشق تو نسپارم دل

دل را چه کنم بهر چه می‌دارم دل

 

در عشق تو هر حیله که کردم هیچ است

هر خون جگر که بی تو خوردم هیچ است

 

از درد تو هیچ روی درمانم نیست

درمان که کند مرا که دردم هیچ است

 

من بودم و دوش آن بت بنده نواز

از من همه لابه بود از وی همه ناز

 

شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید

شب را چه کنم حدیث ما بود دراز

 

دل تنگم و دیدار تو درمان من است

بی رنگ رخت زمانه زندان من است

 

بر هیچ دلی مباد بر هیچ تنی

آن کز قلم چراغ تو بر جان من است

 

ای نور دل و دیده و جانم چونی

وی آرزوی هر دو جهانم چونی

 

من بی لب لعل تو چنانم که مپرس

تو بی رخ زرد من ندانم چونی

 

افغان کردم بر آن فغانم می سوخت

خامش کردم چو خامشانم می سوخت

 

از جمله کران‌ها برون کرد مرا

رفتم به میان و در میانم می سوخت

 

من درد تو را ز دست آسان ندهم

دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم

 

از دوست به یادگار دردی دارم

کان درد به صد هزار درمان ندهم

 

اندر دل بی وفا غم و ماتم باد

آنرا که وفا نیست از عالم کم باد

 

دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد

جز غم که هزار آفرین بر غم باد

 

در عشق توام نصیحت و پند چه سود

زه رآب چشیده‌ام مرا قند چه سود

 

گویند مرا که بند بر پاش نهید

دیوانه دل است پام بر بند چه سود

 

من ذره و خورشید لقایی تو مرا

بیمار غمم عین دوایی تو مرا

 

بی بال و پر اندر پی تو می‌پرم

من کَه شده‌ام چو کهربایی تو مرا

 

غم را بر او گزیده می باید کرد

وز چاه طمع بریده می باید کرد

 

خون دل من ریخته می‌خواهد یار

این کار مرا به دیده می‌باید کرد

 

آبی که از این دیده چو خون می‌ریزد

خون است بیا ببین که چون می‌ریزد

 

پیداست که خون من چه برداشت کند

دل می‌خورد و دیده برون می‌ریزد

 

عاشق همه سال مست و رسوا بادا

دیوانه و شوریده و شیدا بادا

 

با هوشیاری غصه هر چیز خوریم

چون مست شدیم هر چه بادا بادا

 

از بس که برآورد غمت آه از من

ترسم که شود به کام بدخواه از من

 

دردا که ز هجران تو ای جان جهان

خون شد دلم و دلت نه آگاه از من

 

ما کار و دکان و پیشه را سوخته‌ایم

شعر و غزل و دو بیتی آموخته‌ایم

 

در عشق که او جان و دل و دیده‌ی ماست

جان و دل و دیده هر سه را سوخته‌ایم

 

شعر از مولوی

  • Like 1
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...