S a d e n a 11333 ارسال شده در 15 آبان، 2013 هر کس گمشده ای دارد ، و خدا گمشده ای داشت . هر کسی دو تاست ، و خدا یکی بود . و یکی چگونه می توانست باشد ؟ هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند، هست ، و خدا کسی که احساسش کند ، نداشت . " در آغاز هیچ نبود ، کلمه ای بود و آن کلمه خدا بود " و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود . (د.ع. شریعتی ) 10
- Nahal - 47858 ارسال شده در 16 آبان، 2013 دلم گرفته نه از تو ، كه از تمام ِ زمين كسي نبود دلم را به آسمان ببرد؟ آرش شفاعی 12
S a d e n a 11333 ارسال شده در 27 آبان، 2013 شبا وقتی که بیـداری .. خدا هـم با تو بیداره تا وقتی که نخوابی تو .. ازت چـشم ور نمیداره خـدا میبینه حالت رو .. خدا میـدونه حست رو از اون بالا میـاد پایین .. خدا میگیره دستت رو خدا میـدونه تو قلبت .. چه اندازه تو غم داری خدا میـدونه تو دنیا .. چه چیزی رو تو کم داری خدا نزدیک قلب توست .. با یک آغوش وا کرده نذار پلکاتو روی هم .. اگه قلبت پردرده خدا رو میشه حسش کرد .. توی هر حالی که باشی فقـــط باید تو با یادش .. توی هر لحظه همراه شی 8
sam arch 55879 ارسال شده در 4 آذر، 2013 زمانی در دور...در حضور خدا توبه کردم... فراموش کردم... امروز دوباره گذرم به کوچه اش افتاد... سرم پایین بود... گفت:...گر صد بار توبه شکستی.... باز آی... 11
*mishi* 11920 ارسال شده در 15 آذر، 2013 خدایا اگر تو "دست" مرا بگیری هیچ کس مرا "دست کم" نمیگیرد ... 10
S a d e n a 11333 ارسال شده در 19 آذر، 2013 وقتی در ایوان دلتنگی هایت می نشینی .........وقتی که پشت یک پنجره بارانی بی هوا شاعر می شوی... وقتی دیگر کسی برای شنیدن جمله هایت به اندازه لحظه ای فرصت نمی گذارد... کسی هست که می شود به او پناه برد. کسی که شب دلتنگی را با او می توان قسمت کرد. نگاهت را از سنگ فرشهای خیس و سرد کوچه های باران زده جدا کن. تا چه وقت می خواهی یاس هایت را به ساقه گل های گلدان های اتاقت پیوند بزنی؟ تا چه وقت می خواهی در کوره راه هایی که برای خودت ساخته ای قدم برداری؟ می توان از تاریکی ها گذشت می توان خود را در کوچه های سبز دوباره یافت. یک نفر هست ...یک نفر که ...تا خواب دوباره چشم هایت با توست. شب دلتنگی هایت را با او قسمت کن........تنها با او!!! 8
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 19 آذر، 2013 دلمــــ کمـے خدا مـے خواهد ... کمـے سکوت.. کمـے آخرت ... دلمـــــــــ دلــــــــــ بریدن مـے خواهد ... کمـے اشک .. کمـے بهت .. کمـے آغوش ِ آسمانـے ... 5
آرتاش 33340 ارسال شده در 19 آذر، 2013 پیش ازآنکه واپسین نفس رابرآرم،پیش ازآنکه پرده فروافتد،پیش ازپژمردن آخرین گل،برآنم که زندگی کنم،برآنم که عشق بورزم،برآنم که باشم.دراین جهان ظلمانی،دراین روزگارسرشارازفجایع،دراین دنیای پرازکینه.نزدکسانی که نیازمندمنند، کسانی که نیازمندایشانم،کسانی که ستایش انگیزند.تادریابم،شگفتی کنم،بازشناسم،که ام؟که می توانم باشم؟که می خواهم باشم؟تاروزهابی ثمر نماند،ساعتهاجان یابد،لحظه هاگرانبارشود،هنگامی که می خندم،هنگامی که می گریم،هنگامی که لب فرومی بندم.درسفرم به سوی تو،به سوی خود،به سوی خدا،که راهیست ناشناخته،پرخار،ناهموار.را� �� �ی که باری در آن گام می گذارم که قدم نهاده ام وسربازگشت ندارم.بی آنکه دیده باشم شکوفایی گلهارا،بی آنکه شنیده باشم خروش رودهارا،بی آنکه به شگفت درآیم اززیبایی حیات.اکنون مرگ می تواندفرازآید،اکنون می توانم به راه افتم،اکنون می توانم بگویم که زندگی کرده ام. 4
آرتاش 33340 ارسال شده در 19 آذر، 2013 نمی دانم چه می خواهم خدایا به دنبال چه می گردم شب و روز چه می جوید نگاه خسته من چرا افسرده است این قلب پر سوز ز جمع آشنایان میگریزم به کنجی می خزم آرام و خاموش نگاهم غوطه ور در تیرگیها به بیمار دل خود می دهم گوش گریزانم از این مردم که با من به ظاهر همدم ویکرنگ هستند ولی در باطن از فرط حقارت به دامانم دو صد پیرایه بستند از این مردم که تا شعرم شنیدند به رویم چون گلی خوشبو شکفتند ولی آن دم که در خلوت نشستند مرا دیوانه ای بد نام گفتند دل من ای دل دیوانه من که می سوزی از این بیگانگی ها مکن دیگر ز دست غیر فریاد خدا را بس کن این دیوانگی ها 4
mani24 29665 ارسال شده در 21 آذر، 2013 خدایا!من آموخته ام با تو بودن چه قدر آسان است. خدایا!من آموخته ام در کنار تو بودن یعنی همه چیز. خدایا!من آموخته ام با یاد تو بودن یعنی اندیشیدن در عمق. خدایا!من آموخته ام تو را صدا کردن یعنی آرامش خاطر. خدایا! کمکم کن تا بیاموزم این زندگی را که تو به من هدیه کرده ای، شاداب تر و سالم تر بسازم. خدایا! من آموخته ام که در هر لحظه به درگاه تو نیایش کنم و شکر گزار دریای بی کران رحمت تو باشم. من آموخته ام که در درون لحظه ها زندگی کنم، نه برای لحظه ها و حتی به دنبال لحظه ها بروم. منآموخته ام که به خود نگاه کنم و از عقل بی کرانم استفاده نمایم و عشق رادر خود و دیگران ببینم و زندگی را یک راز بدانم زیرا به دنبال راز رفتن،به من زیبایی می دهد. من آموخته ام که زندگی مانند یک پازل است که بهموقع باید قطعه های آن را کنار هم بگذارم و در نهایت از شاهکاری که در حالساختن آن هستم، لذت ببرم. این پازل، مال من است و منحصر به فرد است از تولد تا مرگ. من خودم را با خود، مقایسه می کنم چون پازل من با دیگری فرق دارد حتی با فرزندم، همسرم، اطرافیانم و انسان های دیگر. مسألههای دوران زندگی ام که تا به امروز گذشته و قطعه های پازل آن را چیده ام،در زندگی ام نقش بسته است، پس نمی توانم همان پازل را برای دیگران و حتیبرای فرزندم بخواهم، چون با تولد فرزندم در پازل زندگی ام، او هم دارای یکپازل می شود و هرچه این پازل توسط اطرافیان، کم تر دستکاری شود، او با رشدخود و تصمیم به موقع و برخوردار بودن از خلاقیتش، پازل زیباتری نسبت بهزمان خود می سازد و از شاهکار خود لذت می برد. چون در درون لحظه ها میتواند با فکر خود و انتخاب صحیح قطعه ها حتی با کم ترین اشتباه، شاهکارزندگی زیبایش را بسازد. این شاهکار به طور دقیق مشخصه ی تعهد ریشه دارو پایدار اوست که باعث می شود بر زندگی تسلط یابد. در حقیقت، من با آموختنزندگی زیبا و خود را عامل حرکت دانستن، قطعه های پازل را کنار هم می چینم.در واقع صحیح چیدن قطعه هاست که مرا ساخته و پرداخته می کند. بگذارید داستانی از دو برادر دوقلو برای تان بگویم: دوبرادری که یکی در فقر و اعتیاد و دیگری در تحصیلات، ثروت و زندگی زیبا بهسر می بردند، در یک مصاحبه از آنان سؤال شد که عامل بدبختی و خوشبختی شماچه بوده است؟ اولی گفت پدرم، دومی گفت پدرم. در حقیقت، پدر آنان، یک فرد فقیر و معتاد بود. اولی با مقصر دانستن پدر و سرزنش خود و دیگران، پازل پدر را تکرار کرد. ولی دومی با اراده ی خود و عدم مقصر دانستن فردی، پازل منحصر به فرد خود را نقش بست. آدمی،زندگی پیش ساخته نیست. این تو هستی که با توکل به خدا و چیدن به موقع قطعههای پازل، زندگی هدفمند خود را نقش می بندی و از وقایع و بحران های زندگی،جرأت، شهامت، صبوری و پذیرش را می آموزی. برگرفته از ماهنامه شادکامی وموفقیت /دکتر حمیدرضا ترابی 2
mani24 29665 ارسال شده در 21 آذر، 2013 خدایا! تقدیرم را زیبا بنویس... کمک کن آنچه را که تو زود میخواهی من دیر نخواهم.. و آنچه را که تو دیر میخواهی من زود نخواهم. 6
*mishi* 11920 ارسال شده در 24 آذر، 2013 خدایا . . . یا نوری بیفکن یا توری . . . ماهی کوچکت از تاریکی این اقیانوس می ترسد 6
آرتاش 33340 ارسال شده در 27 آذر، 2013 چه زیبا خالقی دارم دلم گرم است می دانم که فردا باز خورشیدی میان آسمان ، چون نور می آید برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام شبی می خواندم .... با مهر سحر می راندم ..... با ناز چه بخشنده خدای عاشقی دارم که می خواند مرا ، با آنکه میداند گنه کارم برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام اگر رخ بر بتابانم دوباره می نشید بر سر راهم دلم را می رباید ، با طنین گرم و زیبایش که در قاموس پاک کبریایی ، قهر نازیباست برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام چه زیبا عاشقی را دوست می دارم دلم گرم است می دانم ، که می داند بدونِ لطف او ، تنهای تنهایم اگر گم کرده ام من راه و رسم بندگی ، اما دلم گرم است ، می دانم خدای من ، خدایی خوب می داند و می داند که سائل را نباید دست خالی راند برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام دلم گرم خداوندی ست که با دستان من ، گندم برای یاکریم خانه می ریزد و با دستان مادر کاسه آبی را، برای قمری تشنه برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام دلم گرم خداوند کریمِ خالق نوریست که گر لایق بداند روشنی بخشد ، به کرم کوچکی با نور دلم گرم خداوند صبور و خالقِ صبریست که شب ها می نشیند در کنارم تا که بیند می رسد آن شب که گویم عاشقش هستم؟ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام خداوندا ، دعا برآنکه آزار مرا اندیشه می دارد ، نشانم ده خداوندا ، مسلمانی عطایش کن نخشکاند هزاران شاخه زیبای مریم را نبندد پای زیبای پرستو را نسوزاند پر پروانه های عاشق گل را نچیند بال مینا را === دعایش می کنم آن عهد بشکسته دعایش می کنم عاشق شود بر یاکریم و هدهد و مینا دعایش می کنم آن سان دعایی چون مرا با لعنت و نفرین قراری نیست تو آیا هیچ می دانی خدایم کیست ؟ چنان با من به گرمی او سخن 8
زفسنجانی 7100 ارسال شده در 28 آذر، 2013 درها به غیر باب خدا بسته میشوند دلها به غیر یاد خدا خسته میشوند این اسب نفس من افسار خود را بریده است دلخوش به حرفییم که گفت اسبها کم کم خسته میشوند ... خدایا اسب نفس مرا بمیران ...خستگی کم است ... 7
زفسنجانی 7100 ارسال شده در 30 آذر، 2013 وقتی برای دوستانم اینجا پست تشکر میگذارم یعنی ...من روی سجاده زیبای حرفهایتان زانو زده ام و خدارا سجده ای کردم ...راضی باشید وحلام کنید ... 6
زفسنجانی 7100 ارسال شده در 3 دی، 2013 یا رب ...خواهشی دارم من ... یا بازتر کنم مطلب را ...پازلی دارم من پازلی هزار تکه از جنس دل است ... به هزار گوشه دنیای بزرگ تو ول است بزرگی کن ...تکه هایش را بردار ...در کنار هم بگذار ... آن هم در کف دست خودت ...نه در سینه من ...جون سینه من جای امنی نیست آه چه خوب کامل شد ... باز هم خواهشی دیگر دارم ...اندکی فشارش ده ..بیشتر ..بیشتر ...باز هم بیشتر ... آنقدر فشارش ده دیگر نتپد ... آه من سردم شد...انگار موضوع جدی شد ...احساس میکنم مرگ مهمان من است ... بیخیال ترسی نیست ....چون دلم کامل در دست خداست .... ولله دلخوشی ام به همین رویاهاست ... 7
(عسل) 54 ارسال شده در 3 دی، 2013 قــــــرار نیست که هـــمه ی دنیــــا شاعــــر بشوند یا نویســنده!!!!! ولـــی برای هـــر انســـانی گاهـــی لازم اســـت بایســـــتد یک گوشــــه ای به آســـمان خیـــــره شود و خیـــــلی خیـــــلی آرام بی هیـــــــچ واســـــطه ای! به او بگویــــــد که: دوســـــــتش دارد... 7
زفسنجانی 7100 ارسال شده در 6 دی، 2013 خدایا همه چی آفریدی الا یک چیز برای انسانها ...آسایش وآرامشی غیر از وجودت خودت برای آنها وافسوس که ما آن را در جای دیگری میگردیم ونمیابیمش ... 5
آرتاش 33340 ارسال شده در 6 دی، 2013 خدایا! چنان نزدیکی که نمی توانم ببینمت . صدای تو هر لحظه با من سخن می گوید ، اما من آنرا نمی شنوم . مرا به اعماق درونم ببر تا شکوه بی پرده جمال تو را بشنوم . مرا بیاموز پیوسته تو را بجویم و همواره به عنوان یگانه پناهم به تو رو کنم :5c6ipag2mnshmsf5ju3 5
ارسال های توصیه شده