رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

تویی که عزت ما می‌بری به کم محلی

و گرنه خواری عشقت هلاک صحبت ماست

 

بافقي

 

شعر از هاتف اصفهانی:

 

تو شهی و کشور جان تو را تو مهی و جان جهان تو را

ز ره کرم چه زیان تو را که نظر به حال گدا کنی

 

تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرم و من غمین

همهٔ غمم بود از همین، که خدا نکرده خطا کنی

 

تو که هاتف از برش این زمان، روی از ملامت بیکران

قدمی نرفته ز کوی وی، نظر از چه سوی قفا کنی

 

 

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...
  • 2 هفته بعد...
من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم

که عنانِ دل شیدا به لب شیرین داد

 

 

دلم آشفته و محو لقایت

عجب حسنی خدا داده برایت

دلم میل سفر دارد شوم تا

مسافر در دیار چشمهایت

 

ت

 

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...
  • 3 هفته بعد...
تا تو نگاه میکنی کار من آه کشیدن است

ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است

 

ت

 

 

تو را من چشم در راهم شباهنگام

که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی

وزان دلخستگانت راست اندهی فراهم

تو را من چشم در راهم.

 

 

" م "

 

 

( این شعر شما منُ یاد یکی انداخت که تازه مفهومشُ درک کردم sigh.gif )

  • Like 1
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...
  • 7 ماه بعد...
  • 9 ماه بعد...

@ثنابانو اون تاپیک رو رها کن 

توی بخش شعر هم نزدیش کلا جاشم اشتباهه 

همینجا ادامه بده 

 

دلم به وعده ی همراهیِ که خوش باشد 

که نیست پشت سرم غیر سایه ام ، یاری 

 

سجاد رشیدی پور 

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...
×
×
  • اضافه کردن...