رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

در جهان تا می توانی ساده و یگرنگ باش

 

فرش از صدرنگ بودن زیر پا افتاده است

تو کز مکارم اخلاق آدمی دگری

وفای عهد من از خاطرت به در نرود

لینک به دیدگاه
به به:icon_gol:

دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد

 

یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت

ای دختر بهار حسد می برم به تو

عطر و گل و ترانه و سر مستی ترا

با هر چه طالبی بخدا می خرم ز تو

بر شاخ نوجوان درختی شکوفه ای

با ناز میگشود دو چشمان بسته را

میشست ککلی به لب آب تقره فام

لینک به دیدگاه
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم...

لطف آنچه تو اندیشی ،حکم آنچه تو فرمایی....

یادم آمد که روزی در این راه

ناشکیبا مرا در پی خویش

میکشیدی

میکشیدی

آخرین بار

آخرین بار

آخرین لحظه تلخ دیدار

سر به سر پوچ دیدم جهان را

باد نالید و من گوش کردم

خش خش برگهای خزان را

لینک به دیدگاه
من از میم باید بگم یا الف؟:ws3::ws38:

 

مرا بر ململ چشمت بیاویز

 

که من قندیل معبدهای دردم

من خواب دیده ام که کسی می اید

من خواب یک ستاره ی قرمز دیده ام

و پلک چشمم هی می پرد

و کفشهایم هی جفت میشوند

و کور شون

اگر دروغ بگویم

من خواب آن ستاره ی قرمز را

وقتی که خواب نبودم دیده ام

لینک به دیدگاه

#993333]

1368619]من خواب دیده ام که کسی می اید

من خواب یک ستاره ی قرمز دیده ام

و پلک چشمم هی می پرد

و کفشهایم هی جفت میشوند

و کور شون

اگر دروغ بگویم

من خواب آن ستاره ی قرمز را

وقتی که خواب نبودم دیده ام

 

ما را که خماریم به کافور انداز

در شط شراب و جوی انگور انداز

ما لنگه به لنگه ایم ای مرگ بیا

از پا درمان بیاور و دور انداز

 

 

 

 

 

لینک به دیدگاه
#993333]

 

ما را که خماریم به کافور انداز

در شط شراب و جوی انگور انداز

ما لنگه به لنگه ایم ای مرگ بیا

از پا درمان بیاور و دور انداز

 

 

 

 

 

ز دشت آسمان گویی غبار نور بر می خاست

گل خورشید می آویخت بر گیسوی مشکینم

نسیم گرم دستی حلقه ای را نرم می لغزاند

در انگشت سیمینم

لبی سوزنده لبهای مرا با شوق می بوسید

و مردی می نهاد آرام با من سر بروی سینه ی خاموش

کوسنهای رنگینم

لینک به دیدگاه
مرا نه سر نه سامان افریدند

پریشانم پریشان افریدند

پریشان خاطران رفتند در خاک

مرا از خاک ایشان افریدند

 

دانی که چیست حاصل ایام عاشقی؟

جانانه را ببینی و جان را فدا کنی

کار جنون ما به تماشا کشیده است

یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی

لینک به دیدگاه
دانی که چیست حاصل ایام عاشقی؟

جانانه را ببینی و جان را فدا کنی

کار جنون ما به تماشا کشیده است

یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی

یکی قطره باران ز ابری چکید

خجل شد چو پهنای دریا بدید

لینک به دیدگاه
درونها تیره شد باشد که از غیب ...

 

چراغی برکند خلوت نشینی ...

 

یا رب مکن از لطف پریشان مارا / هر چند که هست جرم و عصیان ما را

 

ذات تو غنی بوده ما محتاجیم / محتاج به غیر خود مگردان ما را

لینک به دیدگاه
یا رب مکن از لطف پریشان مارا / هر چند که هست جرم و عصیان ما را

 

ذات تو غنی بوده ما محتاجیم / محتاج به غیر خود مگردان ما را

آن که شنا سندهٔ این گوهر ست

گر همه نفرین کندم در خورست

 

وان که به تقلید نشست اندرین

نشنوم، ار خود کندم آفرین !

لینک به دیدگاه
نردبان این جهان ما و منیست​

عاقبت این نردبان افتادنیست

لاجرم هرکس که بالاتر نشست

استخوانش سخت تر خواهد شکست

 

تو را با غیر میبینم، صدایم در نمی آید

دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمی آید

لینک به دیدگاه
تو را با غیر میبینم، صدایم در نمی آید

دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمی آید

دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود تا کجا باز دل غم زده ای سوخته بود

لینک به دیدگاه
دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود تا کجا باز دل غم زده ای سوخته بود

در کوههای مغرب

خورشید تفته بود

باریده بود بارانی

ابری که رفته بود

هنگامه جنون بود

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...