رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند

خواجه ان است که باشد غم خدمتکارش

شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه

شور شیرین منما تا نکنی فرهادم

لینک به دیدگاه
توانا بود هر که دانا بود/زدانش دل پیر برنا بود

در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند

گر تو نمی*پسندی تغییر کن قضا را

لینک به دیدگاه

در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند

گر تو نمی*پسندی تغییر کن قضا را

 

اگر شیری اگر میری اگر مور/گذر باید کنی اخر لب گور/دلا رحمی به حال خویشتن کن / که مورانت نهند خوان و کنند سور

لینک به دیدگاه
اگر شیری اگر میری اگر مور/گذر باید کنی اخر لب گور/دلا رحمی به حال خویشتن کن / که مورانت نهند خوان و کنند سور

رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار

کار ملکست آن که تدبیر و تامل بایدش...

لینک به دیدگاه

رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار

کار ملکست آن که تدبیر و تامل بایدش...

شیر را از

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
صدزخم، اینت انصاف ای‌جهان//
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
را از
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
صدرنج، اینت عدل ای‌روزگار

لینک به دیدگاه

 

روی و موی هرگاه، آرایش دهد دلدار من

 

بوسم و بویم، گهی آیینه ، گاهی شانه را

:dancegirl2:

ای خط و خال خوشت مایهٔ سودای ما

 

ای نفسی وصل تو اصل تمنای ما

 

چونکه قدم مینهد شوق تو در ملک جان

 

صبر برون میجهد از دل شیدای ما

لینک به دیدگاه
ای خط و خال خوشت مایهٔ سودای ما

 

ای نفسی وصل تو اصل تمنای ما

 

چونکه قدم مینهد شوق تو در ملک جان

 

صبر برون میجهد از دل شیدای ما

 

ای همه هستی ز تو پیدا شده

خاک ضعیف از تو توانا شده

 

آنچه تغیّر نپذیرد تویی

وانچه نمرده ست و نمیرد تویی

لینک به دیدگاه
ای همه هستی ز تو پیدا شده

خاک ضعیف از تو توانا شده

 

آنچه تغیّر نپذیرد تویی

وانچه نمرده ست و نمیرد تویی

یک زمان با من بدرویشی بساز

زانکه من هم بنده ات هم چاکرم

 

چون غلام حلقه در گوش توام

چند داری همچو حلقه بر درم

 

گفت آری بس جوانی مهوشی

تا کنون جز راه مهرت نسپرم

لینک به دیدگاه
یک زمان با من بدرویشی بساز

زانکه من هم بنده ات هم چاکرم

 

چون غلام حلقه در گوش توام

چند داری همچو حلقه بر درم

 

گفت آری بس جوانی مهوشی

تا کنون جز راه مهرت نسپرم

 

مرا حضور تو آرامش است و صبر و قرار

 

همای عقل کند بی تو از سرم پرواز

لینک به دیدگاه

مرا حضور تو آرامش است و صبر و قرار

 

همای عقل کند بی تو از سرم پرواز

ز خویشتن بروم چون تو در خیال من آئی

ولی عجب که خیالت نمی رود ز ضمیرم

 

چو شمع مجلسم ار زانکه می کشی شب هجران

چو صبح پرده برافکن که پیش روی تو میرم

 

کمال شوق بجائی رسید و حد مودت

که از دو کون گزیرست و از تو نیست گزیرم

لینک به دیدگاه
ما نگوییم بد و میل به نا حق نکنیم

جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم

میندیش اگر صبر من لشکری شد

دلت سنگ شد سنگ بر لشکر افکن

__________________

لینک به دیدگاه
میندیش اگر صبر من لشکری شد

دلت سنگ شد سنگ بر لشکر افکن

__________________

 

نمی دانم چه افسونی گریبان گیر مجنون است--------------که وحشی می کند چشمانش آهو های صحرا را

لینک به دیدگاه

نمی دانم چه افسونی گریبان گیر مجنون است--------------که وحشی می کند چشمانش آهو های صحرا را

ای که گفتی به هوا دل منه و مهر مبند

 

من چنینم تو برو مصلحت خویش اندیش

لینک به دیدگاه
ای که گفتی به هوا دل منه و مهر مبند

 

من چنینم تو برو مصلحت خویش اندیش

 

شبی گریم، شبی نالم ز هجرت، وای از این شبها

 

به شبهای غمت درمانده ام، فریاد از این شبها

لینک به دیدگاه

شبی گریم، شبی نالم ز هجرت، وای از این شبها

 

به شبهای غمت درمانده ام، فریاد از این شبها

آن که دایم هوس سوختن ما می کرد

کاش می آمد و از دور تماشا می کرد

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...