sara 20 1717 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 فروردین، ۱۳۸۹ نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد بختم از یار شود رختم از اینجا ببرد 3 لینک به دیدگاه
Ariyayi-eng 1648 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 فروردین، ۱۳۸۹ در زمستاني غبار آلود ودود یا خزاني خالي از فريادو شور مرگ من روزي فراخواهد رسيد روزي از اين تلخ و شيرين روزها روز پوچي همچون روزهاي دگر سايه از امروز ها و ديروز ها 2 لینک به دیدگاه
sara 20 1717 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 فروردین، ۱۳۸۹ از خم ابروی توام هیچ گشایش نشد ده که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف 3 لینک به دیدگاه
Ariyayi-eng 1648 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 فروردین، ۱۳۸۹ فاش میگویم و از گفته خود دلشادم بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق که در این دامگه حادثه چون افتادم 2 لینک به دیدگاه
*هانی* 825 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 فروردین، ۱۳۸۹ مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی پر کن قدح که بی می مجلس ندارد ابی 2 لینک به دیدگاه
Ariyayi-eng 1648 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 فروردین، ۱۳۸۹ يك چند به كودكي ، به استاد شديم يك چند ز استادي خود شاد شديم پايان سخن شنو كه ما را چه رسيد از خاك برآمديم و بر باد شديم 2 لینک به دیدگاه
sara 20 1717 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۸۹ ما را ز خیال تو چه پروای شراب است خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است 2 لینک به دیدگاه
Ariyayi-eng 1648 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۸۹ تا کي به تمناي وصال تو يگانه اشکم شود از هر مژه چون سيل روانه 1 لینک به دیدگاه
Abo0ozar 8637 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۸۹ هرگز از دوری این راه مگو و از این فاصله ها که میان من و توست و هر آن گاه که دلت تنگ من است بهترین شعر مرا قاب کن و پشت نگاهت بگذار تا که تنهایی ات از دیدن من جا بخورد و بداند که دل من با توست و همین نزدیکی ست... 2 لینک به دیدگاه
Ariyayi-eng 1648 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۸۹ ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود وين راز سر به مهر به عالم سمر شود 2 لینک به دیدگاه
Abo0ozar 8637 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۸۹ در زلف چون کمندش ای دل مبین کانجا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت 1 لینک به دیدگاه
Ariyayi-eng 1648 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۸۹ تو را در همه شب های تنهایی توی همه شیشه ها دیده ام. مادر مرا می ترساند: لولو پشت شیشه هاست! و من توی شیشه ها تو را می دیدم. لولوی سرگردان ! 2 لینک به دیدگاه
Abo0ozar 8637 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۸۹ نظر پاک تواند رخ جانان ديدن که در آيينه نظر جز به صفا نتوان کرد 2 لینک به دیدگاه
Ariyayi-eng 1648 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۸۹ دلم برای باغچه می سوزد کسی به فکر گل ها نیست کسی به فکر ماهی ها نیست کسی نمی خواهد باورکند که باغچه دارد می میرد که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است که ذهن باغچه دارد آرام آرام از خاطرات سبز تهی می شود و حس باغچه انگار چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده ست 1 لینک به دیدگاه
Mohammad Aref 120452 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۸۹ توانا بود هرکه دانا بود زدانش دل پیر برنا بود (گفتیم ما هم بعد این همه یه شرکتی تو این مشاعره کرده باشیم :4chsmu1: ) 2 لینک به دیدگاه
Ariyayi-eng 1648 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۸۹ در این سکوت دمادم که درد می بارد شب است و حسرت یک حنجره غزلخوانی تو هستی و غزل عاشقانه ی بودن من و ستاره و اشک و شب پریشانی 1 لینک به دیدگاه
Abo0ozar 8637 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۸۹ ياران بر سنگ گور من بنويسيد يك جنگجو كه نجنگيد اما شكست خورد 1 لینک به دیدگاه
*هانی* 825 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۸۹ در میان خلق سر درگم شدم عاقبت الوده مردم شدم بعد این با بی کسی خو میکنم هر چه در دل داشتم رو میکنم 3 لینک به دیدگاه
Ariyayi-eng 1648 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۸۹ من از بیگانگان هرگز ننالم که با من هرچه کرد آن آشنا کرد 2 لینک به دیدگاه
Abo0ozar 8637 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۸۹ دوستی با هرکه کردم خصم مادر زاد شد آشیان هرجا گرفتم لانه صیاد شد ! 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده