رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

 

 

دل را به رنج هجر سپردم، ولی چه سود،

 

پایان شام شكوه ام.

 

صبح عتاب بود.

 

چشمم نخورد آب از این عمر پر شكست:

 

این خانه را تمامی پی روی آب بود.

  • Like 2
لینک به دیدگاه

دیری است مانده یك جسد سرد

 

در خلوت كبود اتاقم.

 

هر عضو آن ز عضو دگر دور مانده است ،

 

گویی كه قطعه ، قطعه دیگر را

 

از خویش رانده است.

 

از یاد رفته در تن او وحدت.

  • Like 2
لینک به دیدگاه

راه دوری است ، و پایی خسته.

تیرگی هست و چراغی مرده.

می كنم ، تنها، از جاده عبور:

دور ماندند ز من آدم ها.

سایه ای از سر دیوار گذشت ،

غمی افزود مرا بر غم ها.

  • Like 2
لینک به دیدگاه

من امشب کهکشانها را سفرخواهم نمود

در ره دلدار شيرينم خطر خواهم نمود

 

با قلم شعرى برايش مى سرايم،شعر ناب

در فراقش بارش خون از بصر خواهم نمود

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...