MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اسفند، ۱۳۸۸ تو شمع انجمنی یک زبان ویک دل شو خیال و کوشش پروانه بین وخندان باش 1 لینک به دیدگاه
lovestory 995 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اسفند، ۱۳۸۸ شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد 2 لینک به دیدگاه
ALI* 880 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اسفند، ۱۳۸۸ دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشد خواجه آنست که باشد غم خدمتکارش 2 لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اسفند، ۱۳۸۸ شب گرفتگان را دوایی نیست در سیاهی روز میروم تا نرسم به این روشنی پوچ... 2 لینک به دیدگاه
ALI* 880 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اسفند، ۱۳۸۸ چون بدنامی بروزگاری افتد مرد آن نَبُوَد که نامداری افتد گر دُر خواهی ز قعر دریا بطلب کان کف باشد که بر کناری افتد 2 لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اسفند، ۱۳۸۸ دوش دیدم که ملائک در میخوانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند 1 لینک به دیدگاه
ALI* 880 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۸۸ دود می خيزد ز خلوتگاه من كس خبر كی يابد از ويرانه ام؟ با درون سوخته دارم سخن كی به پايان می رسد افسانه ام؟ 3 لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۸۸ من در این تاریکی فکر یک بره روشن هستم که بیاید علف خستگیم را بچرد 2 لینک به دیدگاه
ALI* 880 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۸۸ من در این تاریکیفکر یک بره روشن هستم که بیاید علف خستگیم را بچرد امضاء منو برداشتی دردهای آشنا دردهای بومی غریب دردهای خانگی دردهای کهنهء لجوج ..... اولین قلم حرف حرف درد را در دلم نوشته است دست سرنوشت خون درد را با گلم سرشته است پس چگونه سرنوشت ِ ناگزیر خویش را رها کنم؟ 3 لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۸۸ :icon_pf (44): من از بیگانگان هرگز ننالم که با من هرچه کرد آن آشنا کرد ( امضای خودم بود) گر از سلطان طمع کردم خطا بود ور از دلبر وفا جستم جفا کرد خوشش باد آن نسیم صبحگاهی که درد شب نشینان را دوا کرد.... 3 لینک به دیدگاه
shima N 25 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۸۸ در خزان هجر گل، ای بلبل طبع حزین خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا؟ 3 لینک به دیدگاه
ALI* 880 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۸۸ ای بهار همچنان تا جاودان در راه همچنان تا جاودان بر شهرها و روستاهای دگربگذر هرگز و هرگز بربیابان غریب من منگر و منگر سایه ی نمناک و سبزت هر چه از من دورتر ،خوشتر بیم دارم کز نسیم ساحر ابریشمین تو تکمه ی سبزی بروید باز ، بر پیراهن خشک و کبود من همچنان بگذار تا درود دردناک اندهان ماند سرود من :tael_14: 3 لینک به دیدگاه
shima N 25 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۸۸ نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟ 3 لینک به دیدگاه
ALI* 880 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۸۸ اگر دل می کشیدت سوی دلخواهی به سویش می توانستی خزیدن ، لیک تا آنجا که رخصت بود تا زنجیر 3 لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۸۸ روزی گذشت پادشهی از گذرگهی فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست پرسید زان میانه یکی کودک یتیم کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست... 2 لینک به دیدگاه
shima N 25 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۸۸ تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست تا بندهی تو شدهست تابنده شدهست 3 لینک به دیدگاه
ALI* 880 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۸۸ تو را من چشم در راهم شباهنگام كه مي گيرند در شاخ تلاجن شايه ها رنگ سياهي وزان دل خستگانت راست اندوهي فراهم تو را من چشم در راهم.... 2 لینک به دیدگاه
shima N 25 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۸۸ من هرچه بکوشمش به احسان - هرگز نتوانمش سزا داد جز فضل خدا که خواهد اورا با جنت جاودان جزا داد 3 لینک به دیدگاه
ALI* 880 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۸۸ در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور مثل خواب دم صبح و چنان بی تابم که دلم می خواهد بدوم تا ته دشت بروم تا سر کوه دورها آوایی است که مرا می خواند 2 لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۸۸ دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا.... 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده