رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

تو شمع انجمنی یک زبان ویک دل شو

خیال و کوشش پروانه بین وخندان باش

  • Like 1
ارسال شده در

شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد

تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد

عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت

به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد

  • Like 2
ارسال شده در

دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشد

خواجه آنست که باشد غم خدمتکارش

  • Like 2
ارسال شده در

شب گرفتگان را دوایی نیست

در سیاهی روز

میروم تا نرسم

به این روشنی پوچ...

  • Like 2
ارسال شده در

چون بدنامی بروزگاری افتد

مرد آن نَبُوَد که نامداری افتد

گر دُر خواهی ز قعر دریا بطلب

کان کف باشد که بر کناری افتد

  • Like 2
ارسال شده در

دوش دیدم که ملائک در میخوانه زدند

گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

  • Like 1
ارسال شده در

دود می خيزد ز خلوتگاه من

كس خبر كی يابد از ويرانه ام؟

با درون سوخته دارم سخن

كی به پايان می رسد افسانه ام؟ :ws44:

  • Like 3
ارسال شده در

من در این تاریکی

فکر یک بره روشن هستم

که بیاید علف خستگیم را بچرد

  • Like 2
ارسال شده در
من در این تاریکی

فکر یک بره روشن هستم

که بیاید علف خستگیم را بچرد

 

امضاء منو برداشتی :banel_smiley_4:

 

دردهای آشنا

دردهای بومی غریب

دردهای خانگی

دردهای کهنهء لجوج

.....

اولین قلم

حرف حرف درد را

در دلم نوشته است

دست سرنوشت

خون درد را

با گلم سرشته است

پس چگونه سرنوشت ِ ناگزیر خویش را رها کنم؟

  • Like 3
ارسال شده در

:icon_pf (44):

من از بیگانگان هرگز ننالم

که با من هرچه کرد آن آشنا کرد ( امضای خودم بود)

 

گر از سلطان طمع کردم خطا بود

ور از دلبر وفا جستم جفا کرد

 

خوشش باد آن نسیم صبحگاهی

که درد شب نشینان را دوا کرد....

  • Like 3
ارسال شده در

در خزان هجر گل، ای بلبل طبع حزین

 

خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا؟

  • Like 3
ارسال شده در

ای بهار همچنان تا جاودان در راه

همچنان تا جاودان بر شهرها و روستاهای دگربگذر

هرگز و هرگز

بربیابان غریب من

منگر و منگر

سایه ی نمناک و سبزت هر چه از من دورتر ،‌خوشتر

بیم دارم کز نسیم ساحر ابریشمین تو

تکمه ی سبزی بروید باز ، بر پیراهن خشک و کبود من

همچنان بگذار

تا درود دردناک اندهان ماند سرود من :tael_14:

  • Like 3
ارسال شده در

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم

 

دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟

  • Like 3
ارسال شده در

اگر دل می کشیدت سوی دلخواهی

به سویش می توانستی خزیدن ، لیک تا آنجا که رخصت بود

تا زنجیر

  • Like 3
ارسال شده در

روزی گذشت پادشهی از گذرگهی

فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست

 

پرسید زان میانه یکی کودک یتیم

کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست

 

آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست

پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست...

  • Like 2
ارسال شده در

تو بدری و خورشید تو را بنده شده‌ست

 

تا بنده‌ی تو شده‌ست تابنده شده‌ست

  • Like 3
ارسال شده در

تو را من چشم در راهم

شباهنگام كه مي گيرند در شاخ تلاجن شايه ها رنگ سياهي

وزان دل خستگانت راست اندوهي فراهم

تو را من چشم در راهم.... :ws21:

  • Like 2
ارسال شده در

من هرچه بکوشمش به احسان

 

- هرگز نتوانمش سزا داد

 

جز فضل خدا که خواهد اورا

 

با جنت جاودان جزا داد

  • Like 3
ارسال شده در

در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور مثل خواب دم صبح

و چنان بی تابم که دلم می خواهد

بدوم تا ته دشت بروم تا سر کوه

دورها آوایی است که مرا می خواند

  • Like 2
ارسال شده در

دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را

دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا....

  • Like 2
×
×
  • اضافه کردن...