رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

زان پیش که من درآیم از پای

در خانه ی خویش گرم کن جای

تا چون اجلم رسد بمیرم

دانم که کسی ست جای گیرم

  • Like 1
لینک به دیدگاه

یاد دارم در شبی تاریک و سرد

 

میگذشت از کوچه ما دوره گرد

 

داد میزد کهنه قالی میخرم

 

دست دوم جنس عالی میخرم

 

کاسه و ظرف سفالی میخرم

 

گرنداری کوزه خالی میخرم

 

اشک در چشمان بابا حلقه زد

 

عاقبت آهی کشیدبغضش شکست

 

اول ماهست و نان درسفره نیست

 

ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟؟

 

بوی نان تازه هوشش برده بود

 

اتفاقا مادرم هم روزه بود

 

خواهرم بی روسری بیرون دوید

 

گفت آقا سفره خالی میخری

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...