آریوبرزن 13988 ارسال شده در 12 تیر، 2010 ما از آن پاك دلانيم كه زكس كينه نداريم يك شهر پر از دشمن و يك دوست نداريم 2
Abo0ozar 8637 ارسال شده در 12 تیر، 2010 موي سپيد را فلكم رايگان نداد اين رشته را به نقد جواني خريده ام 2
Ariyayi-eng 1648 ارسال شده در 12 تیر، 2010 ما راز غـــــم خويش به بيـــــــــگانه نگفتيمطغــــــيان غمت كرد عيــــــــــان راز نهان را 1
Abo0ozar 8637 ارسال شده در 12 تیر، 2010 ای دریغ.. دیگر بهار رفته نمیاید... دیگر نشان زباده ی مستی دهنده نیست... اینجا بجز سکوت سکوتی گزنده نیست... 3
Ariyayi-eng 1648 ارسال شده در 12 تیر، 2010 يك صبــحدم به صحن گلســتان گذشته اي شبـــــــنم هـنـــــوز بـر رخ گل آب ميــزند 3
آریوبرزن 13988 ارسال شده در 12 تیر، 2010 دل خوش مشرب ما داشت جوان عالم را شد جهان پير همان روز که ما پير شديم 3
parikoochooloo 10748 ارسال شده در 12 تیر، 2010 من گدا و تمنای وصل او هیهات مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست... 2
taniam 256 ارسال شده در 12 تیر، 2010 تا بود اشک روان از آتش غم بک نیست برق اگر سوزد چمن را جویبار آسوده است 2
parikoochooloo 10748 ارسال شده در 12 تیر، 2010 تو خود ای گوهر یکدانه کجایی آخر کز غمت دیده ی مردم همه دریا باشد... 2
taniam 256 ارسال شده در 12 تیر، 2010 داغ جانسوز من از خنده خونین پیداست ای بسا خنده که از گریه غم انگیزتر است 2
parikoochooloo 10748 ارسال شده در 12 تیر، 2010 تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است همواره مرا کنج خرابات مقام است!!! 2
taniam 256 ارسال شده در 12 تیر، 2010 تو اهل درد نه ای ورنه آتشی جانسوز زبانه می کشد از سینه ای که من دارم 2
parikoochooloo 10748 ارسال شده در 12 تیر، 2010 مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت به تماشای تو آشوب قیامت برپاست... 4
sara 20 1717 ارسال شده در 13 تیر، 2010 تا از ره و رسم عقل، بیرون نشوی یک ذره از آنچه هستی، افزون نشوی 4
ALI* 880 ارسال شده در 13 تیر، 2010 یا درون شاخه های شوق؟ می پری از روی چشم سبز یک مرداب یا که می شویی کنار چشمه ادراک بال و پر؟ هر کجا هستی بگو با من روی جاده نقش پایی نیست از دشمن 3
hamid_hisystem 6612 ارسال شده در 13 تیر، 2010 یا درون شاخه های شوق؟می پری از روی چشم سبز یک مرداب یا که می شویی کنار چشمه ادراک بال و پر؟ هر کجا هستی بگو با من روی جاده نقش پایی نیست از دشمن ali جان شعر نو رو نمی تونیم توی مشاعره بنویسیم چون این سنت قدیمی شعر ایرانی مربوط به اشعار سنتی ایرانه نه اشعار نو من از پایان شعر سارا شروع می کنم تا از ره و رسم عقل، بیرون نشوییک ذره از آنچه هستی، افزون نشوی یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض پادشاهی کامران بود از گدایی عارداشت 3
ALI* 880 ارسال شده در 13 تیر، 2010 ali جان شعر نو رو نمی تونیم توی مشاعره بنویسیم چون این سنت قدیمی شعر ایرانی مربوط به اشعار سنتی ایرانه نه اشعار نو من از پایان شعر سارا شروع می کنم به انجمن خوش اومدین اما از این کارتون خوشم نیومد توی این تاپیک همه مدل شعری گفته میشه و حتی گاهی وقتها ترانه شاید من به شعر نو بیشتر علاقه داشته باشم اگه فقط شعر سنتی قرار بود گفته بشه بهتر بود توی عنوان تاپیک ذکر میشد 1
hamid_hisystem 6612 ارسال شده در 13 تیر، 2010 به انجمن خوش اومدین اما از این کارتون خوشم نیومد توی این تاپیک همه مدل شعری گفته میشه و حتی گاهی وقتها ترانه شاید من به شعر نو بیشتر علاقه داشته باشم اگه فقط شعر سنتی قرار بود گفته بشه بهتر بود توی عنوان تاپیک ذکر میشد علی جان وقتی اسم تاپیک رو می زاریم مشاعره باید قواعد رعایت بشه اگه اینطوری بود خوب اسمش رو عوض می کردین می نوشتین هر چه می خواهد دل تنگت بگو ناراحت نشو منظورم تو نیستی به صورت کلی می گم البته شعرت قشنگ بود من خودم یکی از طرفداران سرسخت شعر نیمایی هستم ولی بحث مشاعره فرق می کنه امیدوارم ناراحت نشده باشی حرف های من فقط به تو نیست علی جان به صورت کلی حرف ی زنم زیاد به خودت نگیر حالا جواب شعر خودم رو میدم البته در وصف علی آقا تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم ومن غمین همه غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی 1
ارسال های توصیه شده