taniam 256 ارسال شده در 11 تیر، 2010 آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم 2
taniam 256 ارسال شده در 11 تیر، 2010 دوش تا آتش می از دل پیمانه دمید نمشب صبح جهانتاب ز میخانه دمید 2
mehran_setup 232 ارسال شده در 11 تیر، 2010 دیرگاهی است که چون من همه را رنگ خاموشی در طرح لب است جنبشی نیست دراین خاموشی دست ها، پاها در قیر شب است 4
ALI* 880 ارسال شده در 11 تیر، 2010 تو به آیینه ، نه آیینه به تو خیره شده ست تو اگر خنده کنی ، او به تو خواهد خندید واگر بغض کنی آه از آیینهء دنیا که چه ها خواهد کرد؟ 4
taniam 256 ارسال شده در 11 تیر، 2010 در جستجوی یار دلازار کس نبود این رسم تازه را به جهان ما گذاشتیم 4
ALI* 880 ارسال شده در 11 تیر، 2010 من وضو با تپش پنجره ها میگیرم من نمازم را وقتی میخوانم که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته ی سرو 4
marjan17 4150 ارسال شده در 11 تیر، 2010 وفا مجوی زکس ور سخن نمی شنوی به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا می باش 3
sara 20 1717 ارسال شده در 11 تیر، 2010 شراب و عیش نهان چیست کار بی بنیاد زدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد گره ز دل بگشا و از سپهر یاد مکن که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد 2
taniam 256 ارسال شده در 11 تیر، 2010 درد بی عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من داشتم آرام تا آرام جانی داشتم 2
marjan17 4150 ارسال شده در 11 تیر، 2010 مرا اميد وصال تو زنده ميدارد و گر نه هر دمم از هجر تست بيم هلاك 2
taniam 256 ارسال شده در 11 تیر، 2010 کج نهادی پیشه کن تا وارهی از دست خلق غنچه را صد گونه آسیب است و خار آسوده است 2
marjan17 4150 ارسال شده در 11 تیر، 2010 تبی آنگونه هستی جانسوز و جانکاه که مغز استخوان را آب می کرد! 2
taniam 256 ارسال شده در 11 تیر، 2010 درون اشک من افتاد نقش اندامش به خنده گفت : که نیلوفری ز آب دمید 2
surush 1359 ارسال شده در 11 تیر، 2010 درس دوم معرفت یک مداد آماده کن تا که سر مشقت دهم بودنت را ساده کن درس بعدی را بگم؟ دست بر چشمت گذار گویم آن کس برده که یار خودرا هم شناخت درس ها را یک به یک می شمار و می شمار ضربه های قلب من با مدادت بی قرار 4
marjan17 4150 ارسال شده در 11 تیر، 2010 در انهدام گیاهان ز خشکسال نگاه به احترام تمام درختها برخیز در اشک جاری شو 3
marjan17 4150 ارسال شده در 11 تیر، 2010 تمام هستی ام را با تو قسمت می کنم یک آینه که خود را نگری و یک کتاب که مرا بنویسی. ... و هر دم که چشمانت را ببینی به یاد تمام هستی ام باشی... 3
taniam 256 ارسال شده در 11 تیر، 2010 یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم در میان لاله و گل آشیانی داشتم 3
marjan17 4150 ارسال شده در 11 تیر، 2010 منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن 3
ارسال های توصیه شده