آریوبرزن 13988 ارسال شده در 17 خرداد، 2010 دوباره دل هوای با تو بودن کرده نگو این دل، دوری عشقتو باور کرده دل من خسته ازین دست به دعاها بردن همه آرزوهام با رفتن تو مردن (شب تو هم خوش راحله جان تو هم سفر خوبی داشته باشی) 2
sara 20 1717 ارسال شده در 17 خرداد، 2010 ناموس عشق و رونق عشاق می برند عیب جوان و سرزنش پیر می کنند 3
Ali.Akbar 9300 ارسال شده در 19 خرداد، 2010 در سراشیبی که نامش زندگی است با همه بیگانگی ها می روم در سکوت سرد و غمگین زمان بی هدف بی یار و تنها می روم میروم شاید که در دشتی بزرگ در سراشیبی که نامش زندگی است بازیابم آنچه را گم کرده ام 2
ArAm 29 ارسال شده در 21 خرداد، 2010 ديدي اي دل كه غم عشق دگر بار چه كرد چون بشد دلبرو با يار وفادار چه كرد... 2
sara 20 1717 ارسال شده در 21 خرداد، 2010 دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد 2
Ariyayi-eng 1648 ارسال شده در 21 خرداد، 2010 دود اگر بالا نشيند كسر شان شعله نيست جاي چشم ابرو نگيرد گرچه او بالاتر است 2
sara 20 1717 ارسال شده در 21 خرداد، 2010 تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم 2
Ariyayi-eng 1648 ارسال شده در 23 خرداد، 2010 ما همان چشمه های کم ابیم زندگی جمع دوستانه ی ماست...... 2
Ali.Akbar 9300 ارسال شده در 23 خرداد، 2010 توانگرا دل درويش خود به دست آور که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند 2
Ali.Akbar 9300 ارسال شده در 23 خرداد، 2010 مندیش که سست عهد و بدپیمانم وز دوستیت فرار گیرد جانم هرچند که به خط جمال منسوخ شود من خط تو همچنان زنخ میخوانم........ 3
Ariyayi-eng 1648 ارسال شده در 23 خرداد، 2010 مقام امن و مي بي غش و رفيق شفيق گرت مدام ميسر شود زهي توفيق ..... 3
Ali.Akbar 9300 ارسال شده در 23 خرداد، 2010 قیاس امروز گیر از حال فردا که هست امروز تو فردای دیروز عرفی 3
Ariyayi-eng 1648 ارسال شده در 23 خرداد، 2010 زندگاني گر کسي بي عشق خواهد من نخواهم راستي بي عشق زندان است بر من زندگاني 3
Ali.Akbar 9300 ارسال شده در 23 خرداد، 2010 یاد او کردم ز جان صد آه درد آلود خاست خوی گرمش در دلم بگذشت و از دل دود خاست 3
Ariyayi-eng 1648 ارسال شده در 23 خرداد، 2010 ترسم اي مرگ نيايي تو و من پير شوم آنقدر زنده بمانم كه ز جان سير شوم 3
Ali.Akbar 9300 ارسال شده در 23 خرداد، 2010 ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم خانه گوئی به سرم ریخت چو این قصه شنودم آن که می خواست برویم در دولت بگشاید با که گویم که در خانه به رویش نگشودم 3
Ariyayi-eng 1648 ارسال شده در 23 خرداد، 2010 ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم تکراریه؟!!!! 2
ArAm 29 ارسال شده در 24 خرداد، 2010 من ندانم به نگاه تو چه رازيست نهان كه مر آن راز توان ديدن و گفتن نتوان 2
ارسال های توصیه شده