Thorin Oakenshield 417 ارسال شده در 25 دی، 2015 دوستمون آرتاش نوشتن که: لذت اندر ترک لذت بود، ای آزادگان ما گدایان ترک این لذت نمی دانسته ایم *********************************** دوست دیگمون VoLATiLE ، هم نوشتن: توماهی و من ماهی این برکه کاشی اندوه بزرگیست زمانی که نباشی ********************************** این-بار منم حواسم نبود... ودر ادامه ی دوستمون VoLATiLE،نوشتم.... یاران! به مرافقت چو دیدار کنید شاید که زدوست یاد بسیار کنید چون باده خوشگوار نوشید به هم نوبت چو به ما رسد نگون سار کنید! *********************************** ظاهرن این 2-گانگی ها (یا 3-گانگی ها) فقط به من میرسه...:w58: این دفه هم این-جوری 2 (یا 3) شاخه رو به هم میرسونم.... باشد که مقبول اوفتد... دردم از یار است و درمان نیز هم / دل فدای او شد و جان نیز هم این که میگویند آن خوشتر ز حسن / یار ما این دارد و آن نیز هم یاد باد آن کو به قصد خون ما / عهد را بشکست و پیمان نیز هم داستان در پرده میگویم ولی / گفته خواهد شد به دستان نیز هم چون سر آمد دولت شبهای وصل / بگذرد ایام هجران نیز هم هر دو عالم یک فروغ روی اوست / گفتمت پیدا و پنهان نیز هم اعتمادی نیست بر کار جهان / بلکه بر گردون گردان نیز هم عاشق از قاضی نترسد می بیار / بلکه از یرغوی سلطان نیز هم محتسب داند که حافظ می خورد / و آصف ملک سلیمان نیز هم 1
*Reyhaneh* 3812 ارسال شده در 27 دی، 2015 مرد مصاف در همه جا یافت میشود در هیچ عرصه مرد تحمل ندیدهام. 1
Thorin Oakenshield 417 ارسال شده در 28 دی، 2015 ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم / یا جام باده یا قصه کوتاه من رند و عاشق در موسم گل / آن گاه توبه، استغفرالله 1
Samira Naderi 386 ارسال شده در 28 دی، 2015 همه جا به بي وفايي مثلند خوبرويان تو ميان خوبرويان مثلي به بي وفايي هاتف اصفهاني 3
.sOuDeH. 16059 ارسال شده در 29 دی، 2015 یک خیابان ستاره گذر داشت در شب چشمهای سیاهش بود چون آسمان در بهاران گریه و خنده گاه گاهش 3
Samira Naderi 386 ارسال شده در 29 دی، 2015 شبی را با من ای ماه سحرخیزان سحر کردی سحر چون آفتاب از آشیان من سفر کردی شهریار 3
Thorin Oakenshield 417 ارسال شده در 29 دی، 2015 یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب کز هر زبان که میشنوم نامکرر است 2
.sOuDeH. 16059 ارسال شده در 30 دی، 2015 تا همسفرم عشق است ،در جاده تنهایی از دست نخواهم داد، دامان شکیبایی تامن به تو دل دادم، افسانه شده یادم چون حافظ و مولانا، در رندی و شیدایی 3
Mohammad_Seeker 28 ارسال شده در 2 بهمن، 2015 یار مرا غار مرا عـشق جگـرخـوار مرا یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا غزلیات شمس ... مولانا 3
Thorin Oakenshield 417 ارسال شده در 3 بهمن، 2015 آن نیست که حافظ را، رندی بشد از خاطر /// کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد 3
sarevan 9753 ارسال شده در 3 بهمن، 2015 آن نیست که حافظ را، رندی بشد از خاطر /// کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد دست بنه بر دلم از غم دلبر مپرس چشم من اندر نگر از مِی و ساغر مپرس 4
Mohammad_Seeker 28 ارسال شده در 4 بهمن، 2015 ساختم با آتش دل لاله زاری شد مرا سوختم خار تعلق نوبهاری شد مرا سینه را چون گل زدم چاک اول از بی طاقتی آخر از زندان تن راه فراری شد مرا "رهی معیری" 3
.sOuDeH. 16059 ارسال شده در 5 بهمن، 2015 اگر چه جامه ای پشمینه داریم دلی نازک ولی در سینه داریم به پیش کفر زلفت در نمازیم من و دل مذهب آیینه داریم 2
Mohammad_Seeker 28 ارسال شده در 8 بهمن، 2015 مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم به سامانم نمیپرسی نمیدانم چه سر داری به درمانم نمیکوشی نمیدانی مگر دردم "حافظ" 3
bar☻☻n 5895 ارسال شده در 8 بهمن، 2015 من سرم را شیره می مالم که یادت نیستم پشت حجمی بی خیالی؛ دوستت دارم هنوز 3
Thorin Oakenshield 417 ارسال شده در 8 بهمن، 2015 زهد رندان نوآموخته راهی بدهیست / من که بدنام جهانم چه صلاح اندیشم شاه شوریده سران خوان من بیسامان را / زان که در کم خردی از همه عالم بیشم 2
.sOuDeH. 16059 ارسال شده در 9 بهمن، 2015 من آن مجنون صحرا گرد تنها در بیابانم که حتی در بیابانها به دنبال تو می گردم 3
Thorin Oakenshield 417 ارسال شده در 9 بهمن، 2015 مرا به کشتی باده درافکن، ای ساقی / که گفتهاند نکویی کن و در آب انداز به نیمشب اگرت آفتاب میباید / ز روی دختر گلچهر رز، نقاب انداز مهل که روز وفاتم به خاک بسپارند / مرا به میکده بر، در خم شراب انداز 3
Mohammad_Seeker 28 ارسال شده در 11 بهمن، 2015 زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز تا تو را خود ز میان، با که عنایت باشد زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است عشق کاریست که موقوف هدایت باشد "حافظ" 3
Thorin Oakenshield 417 ارسال شده در 11 بهمن، 2015 دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود / مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم آن چه در مدت هجر تو کشیدم هیهات / در یکی نامه محال است که تحریر کنم با سر زلف تو مجموع پریشانی خود / کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم 2
ارسال های توصیه شده