هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۸۹ سلام سلام ..سلام دروغ نگم خیلی دلم میخواد بدونم شما از دوره بچگی مخصوصا از کلاس اول تا پنجم دبستان چه چیز ی رو بیشتر از همه دوست داشتید .. من خودم زنگ اخر روزای پنج شنبه ! اگر چه الان دیگه روزای هفته زیاد فرقی با هم ندارند ...اما هنوز مزه اون روزا ی پنجشنبه زنگ اخر تو ذهنمه ..شما چی ؟ . . . . . آرش دامت برکاته 9 لینک به دیدگاه
maryam_alien 9904 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۸۹ اون زنگهای ورزشی که به خاطر هوای بد تو کلاس میموندیم رو دوست داشتم 3 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۸۹ اون زنگهای ورزشی که به خاطر هوای بد تو کلاس میموندیم رو دوست داشتم پس اینطور ..تو ورزش دوس نداشتی ..ای تنبل .! 1 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۸۹ من ساندويچ هاي مخفي كه گاهي كه پول داشتم بعد از مدرسه مي خوردم رو خيلي دوست داشتم . چه كيفي كردم ! جا همگي خالي 3 لینک به دیدگاه
zzahra 4750 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۸۹ واقعا همه چیزو دوست داشتم از همه چیز لذت میبردم... ولی الان نه...از هیچ چیز... 1 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۸۹ من ساندويچ هاي مخفي كه گاهي كه پول داشتم بعد از مدرسه مي خوردم رو خيلي دوست داشتم . چه كيفي كردم ! جا همگي خالي علیک ..علیک ..علیک .. . . .ای شکمو ..ساندویچ دزدکی میخوردی ...مریم که ورزش نمیکرده تو هم فقط فکر خوردنی بودی ..واقعا گجالت .... لینک به دیدگاه
maryam_alien 9904 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۸۹ پس اینطور ..تو ورزش دوس نداشتی ..ای تنبل .! :4chsmu1: :persiana__hahaha: 1 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۸۹ واقعا همه چیزو دوست داشتم از همه چیز لذت میبردم...ولی الان نه...از هیچ چیز... [/quote . . . .نه دیگه زهرا خانوم قرار شد یه چیز که از همه مهمتر بود مثل خواب اول صب موقعی که شیفت صب بودیم .. 1 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۸۹ لواشک.الوچههه:shad: . . . .لواشک ..؟؟؟؟؟ الان چی الانم لواشک فت و فورنه .. فک میکنی همون مزه رو میده ؟ لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۸۹ من بردن عروسکای جدید و تازه ام به مدرسه با یکی از دوستام یواشکی می رفتیم حیاط پشتی بساطمونو پهن می کردیم و........... 4 لینک به دیدگاه
mohsen 88 10106 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۸۹ همه معلمای دوره ابتدایی رو دوس داشتم اما عاشق معلم کلاس پنجمم بودم و هستم.آخرین خبریهم که ازش دارم اینه که بخاطر تنها دخترش که پزشکی میخونه رفته تهران.اما یه چیز هم یادم میاد.اذیتهای یکی از بچه ها که زنگ تفریح رو برام تلخ میکرد.الانم هیچ خبری ازش ندارم اما خیلی دوس دارم ببینمش. 1 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۸۹ من بردن عروسکای جدید و تازه ام به مدرسه با یکی از دوستام یواشکی می رفتیم حیاط پشتی بساطمونو پهن می کردیم و........... QUOTE[/ ] . .ما هم داشتیم یه چیزی تو این مایه ها.. .یادش بخیر گول کوچیک توی کوچه ... همه معلمای دوره ابتدایی رو دوس داشتم اما عاشق معلم کلاس پنجمم بودم و هستم.آخرین خبریهم که ازش دارم اینه که بخاطر تنها دخترش که پزشکی میخونه رفته تهران.اما یه چیز هم یادم میاد.اذیتهای یکی از بچه ها که زنگ تفریح رو برام تلخ میکرد.الانم هیچ خبری ازش ندارم اما خیلی دوس دارم ببینمش. . . . .اخ گفتی معلم ما یه معلم داشتیم با ..بابا همون دوس میشد بعد امارمون تو خونه میگرفت ..فرداش میومد وگفت می خوام هیپنوتزمتون کنم ..اقا آی میترسیدم ازش ..جیک و پوکمون خبر داشت . . . لینک به دیدگاه
zzahra 4750 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۸۹ واقعا همه چیزو دوست داشتم از همه چیز لذت میبردم...ولی الان نه...از هیچ چیز... [/quote . . . .نه دیگه زهرا خانوم قرار شد یه چیز که از همه مهمتر بود مثل خواب اول صب موقعی که شیفت صب بودیم .. باشه خوب خیلی چیزا بود...مثلا کل کل کردن با مبصر کلاس که اسممو از لیست بدها پاک کنه... زنگ ورزش یواشکی رفتن به مدرسه ی پسرونه که بغل دست مدرسمون بود.... زنگای نقاشی... تیاترهایی که بازی میکردیم... بازیایی که زنگ تفریح میکردیم اووو خیلین خو... لینک به دیدگاه
zzahra 4750 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۸۹ نه دیگه زهرا خانوم قرار شد یه چیز که از همه مهمتر بود مثل خواب اول صب موقعی که شیفت صب بودیم .. وووی ببخشید به این دقت نکرده بودم:shame: 1 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۸۹ باشه خوب خیلی چیزا بود...مثلا کل کل کردن با مبصر کلاس که اسممو از لیست بدها پاک کنه... زنگ ورزش یواشکی رفتن به مدرسه ی پسرونه که بغل دست مدرسمون بود.... زنگای نقاشی... تیاترهایی که بازی میکردیم... بازیایی که زنگ تفریح میکردیم اووو خیلین خو... . . . .چه جالب چندتایش یادم رفته بود ..پاک کردن اسم از لیست ..من خودم بیشتر وختا مبصر بودم .. اما اون موقعه ها تو فکرمدرسه دخترونه نبودم ما ..مث که شما خیلی شیطون تشریف داشتید ا 1 لینک به دیدگاه
mohsen 88 10106 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۸۹ من بردن عروسکای جدید و تازه ام به مدرسه با یکی از دوستام یواشکی می رفتیم حیاط پشتی بساطمونو پهن می کردیم و........... Quote[/ ] . .ما هم داشتیم .. .یادش بخیر گول کوچیک توی کوچه ... . . .اخ گفتی معلم ما یه معلم داشتیم با ..بابا همون دوس میشد بعد امارمون تو خونه میگرفت ..فرداش میومد وگفت می خوام هیپنوتزمتون کنم ..اقا آی میترسیدم ازش ..جیک و پوکمون خبر داشت . . . یه خاطره از معلم کلاس پنجممون بگم: یه روز یکی ازبچه ها گفت" آقا میگن بروسلی میتونه با یه ضربه چنتا آجر رو بشکونه.معلممون گفت این که چیزی نیست من هم میتونم.هفته بعد زنگ ورزش اینکاررو میکنم. بچه ها یه هفته منتظر اون روز بودن و هر روز صحبتش بین بچه ها بود.روز موعودرسیدوچنتا آجر گذاشت و محکم ضربه زد.بنده خدا دستش شکست.تا 20 30 روز دستش تو گچ بود.اما آجر هم شکسته بود.اونموقعا مدیر از دوستای خونوادگیمون بود.میگفت که بعد از اینکه ازش پرسیدم چرا اینکار رو کردی گفت برای بچه های ابتدایی معلم مث قهرمان میمونه.راست میگفت.با اینکه دستش شکسته بود اما همه تا یه مدت میگفتیم دیدی شکوند. خیلی دوسش داشتم و دارم 3 لینک به دیدگاه
zzahra 4750 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۸۹ .. . .چه جالب چندتایش یادم رفته بود ..پاک کردن اسم از لیست ..من خودم بیشتر وختا مبصر بودم .. اما اون موقعه ها تو فکرمدرسه دخترونه نبودم ما ..مث که شما خیلی شیطون تشریف داشتید ا هی.... آره بابا تا سوم دبیرستان،تمام زندگیم و خاطراتم به مدرسه ختم میشد...،بیچاره ناظمای دبیرستانمون،دلم براشون میسوزه!! 1 لینک به دیدگاه
VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۸۹ من دوران ابتداییمون از اون گل سرا بود پر پری میزدن ه مقنعه چه ها متنفر بودم یکی هم از مقنعه کاموایی اهان زنگ میخورد باید میومدیم خونه من سریع مقنعه مو بر میداشتم شونه میکردم موهامو میومدم بیرون بی مقنعه میرفتم خونه بعد یه حس مادام رو داشتم فکر میکردم دیگه خیلی خوش تیپم الان 2 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۸۹ من دوران ابتداییمون از اون گل سرا بود پر پری میزدن ه مقنعه چه ها متنفر بودم یکی هم از مقنعه کاموایی اهان زنگ میخورد باید میومدیم خونه من سریع مقنعه مو بر میداشتم شونه میکردم موهامو میومدم بیرون بی مقنعه میرفتم خونه بعد یه حس مادام رو داشتم فکر میکردم دیگه خیلی خوش تیپم الان .. . . . این یعنی شما خانم تشریف دارد ، ؟ نمی دونستم من ! وقعا خیلی زشته بچه کلاس اولیو مجبور کنند مقنعه بپوشه ..چقد قیافه معصومانه شون زیر اون مقنعه ها ناراحت کنندهاس . 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده