رفتن به مطلب

شما چی ؟؟؟!!!....


ارسال های توصیه شده

.

.

.

.

. این ینی شما خانم تشریف دارد ، ؟

وقعا خیلی زشته بچه کلاس اولیو مجبور کنند مقنعه بپشه ..چقد قیافه معصومانه شون زیر اون مقنعه ها ناراحت کنندهاس .

اوهوم

خیلی بده زیر مقنعه

حالا زمان ما مانتو ها سرمه ای بود ادم افسردگی میگرفت الان رنگهای شاده

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 41
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

اوهوم

خیلی بده زیر مقنعه

حالا زمان ما مانتو ها سرمه ای بود ادم افسردگی میگرفت الان رنگهای شاده

.

.

.

 

آره دیگه اینم یه نوع ظلمه ...

حالا چرا اوتارت پسرونه است ؟

لینک به دیدگاه
.

.

.

 

آره دیگه اینم یه نوع ظلمه ...

حالا چرا اوتارت پسرونه است ؟

یه مدت تیپم این مدلی بود دیدمش یاد حودم افتادم گزاشتم:ws2:

لینک به دیدگاه
سلام سلام ..سلام

دروغ نگم خیلی دلم میخواد بدونم شما از دوره بچگی مخصوصا از کلاس اول تا پنجم دبستان چه چیز ی رو بیشتر از همه دوست داشتید ..

من خودم زنگ اخر روزای پنج شنبه !

اگر چه الان دیگه روزای هفته زیاد فرقی با هم ندارند ...اما هنوز مزه اون روزا ی پنجشنبه زنگ اخر تو ذهنمه ..شما چی ؟

.

.

.

.

.

 

آرش دامت برکاته

من حال و هوای مدرسه رو دوست میداشتم.

لینک به دیدگاه
یه مدت تیپم این مدلی بود دیدمش یاد حودم افتادم گزاشتم:ws2:

.

.

. اما هر چی باشه تو خانمی و لباسای زنونه بیشتر وت میاد میگی نه امتحان کن ..

.

.

خیلی زیاده....اگه بخوام بنویسم طومااااااااااااار میشه!!!!:ws37:

 

 

.

.کودومشو بیشتر و بیشتر وبیشترو بیشتر...یادته .

.

.

 

من حال و هوای مدرسه رو دوست میداشتم.

 

.

.

.نه زیاد همش مشخ مشخ ..اونم مشخ شب .

 

 

 

من کلا از مدرسه رفتن خوشم نمیومد ، ولی فقط یه انتخاب تو زندگیم داشتم

.

.

.

گرفتن نمره 20

همین :banel_smiley_4:

.

.

.

.یعین بچه درس خون بودی دیگه ؟!

لینک به دیدگاه
سلام سلام ..سلام

دروغ نگم خیلی دلم میخواد بدونم شما از دوره بچگی مخصوصا از کلاس اول تا پنجم دبستان چه چیز ی رو بیشتر از همه دوست داشتید ..

من خودم زنگ اخر روزای پنج شنبه !

اگر چه الان دیگه روزای هفته زیاد فرقی با هم ندارند ...اما هنوز مزه اون روزا ی پنجشنبه زنگ اخر تو ذهنمه ..شما چی ؟

.

.

.

.

.

 

آرش دامت برکاته

 

من از همون بچگی دوس داشتم دوس دختره سوباسا باشم! icon_20.gif

لینک به دیدگاه
:ws28::ws28:دمت گرم

 

:TAEL_SmileyCente:

 

.

.

.بیچاره سوباسا ...اگه میشدی که فوتبال میذاشت کنار .

 

آره دیگه راس میگی آخه دم به دیقه پا میشد میومد دنبال من مرفتیم بیرون اونخ دیگه وقتی نمی موند که واسه فوتبال!!! :Ghelyon:

لینک به دیدگاه
:tael_smileycente:

 

 

 

آره دیگه راس میگی آخه دم به دیقه پا میشد میومد دنبال من مرفتیم بیرون اونخ دیگه وقتی نمی موند که واسه فوتبال!!! :ghelyon:

 

 

.

.

.چقد خودشم تحویل میگره !

اون موقعه ماشین نداشت که !!

لینک به دیدگاه
.

.

.چقد خودشم تحویل میگره !

اون موقعه ماشین نداشت که !!

 

خب باشه!!

من هر گشتنی با ماشینه؟؟ :ws43:

بعدشم جفتمون دوچرخه داشتیم آی حال میداد کورس میزاشتیم!! :Ghelyon:

لینک به دیدگاه

آرش من باخودم فک کردم دیدم خیلی ام نیستن....ولی تا دلت بخواد میتونم از چیزایی که دوس نداشتم برات بگم....:ws37:

ولی تو دوران دبستان صدای مینی بوس هایی که می اومدن تو حیاط و معنیش این بود که به لحظه رهایی داریم نزدیک میشیم و خیلی دوس داشتم....:ws37: یا تداخل یکی از جشن ها با ساعات درسی ....

و صد البته کلاس های نقاشیم....:ws37:

لینک به دیدگاه
آرش من باخودم فک کردم دیدم خیلی ام نیستن....ولی تا دلت بخواد میتونم از چیزایی که دوس نداشتم برات بگم....:ws37:

ولی تو دوران دبستان صدای مینی بوس هایی که می اومدن تو حیاط و معنیش این بود که به لحظه رهایی داریم نزدیک میشیم و خیلی دوس داشتم....:ws37: یا تداخل یکی از جشن ها با ساعات درسی ....

و صد البته کلاس های نقاشیم....:ws37:

.

.

.گفتی جشن یادم 22 بهمن می اد که کلاس ها رو با کاغذ رنگی تزیین می کردیم و سرود دیو چه بیرون رود فرشته دراید رو می خوندیم زهی خیال باطل ..

لینک به دیدگاه

بد ترین خاطره ای که دارم این بود که وقتی تو مسابقه ریاضی کلاس چهارم بین سه تا کلاس مدرسمون اول شدم و قرار بود جاییزش دوچرخه باشه، بعد از 2 ماه که طولش دادن یه روز سر صف برنده های همه پایه ها (سوم و چهارم و پنجم) رو صدا زدن و به هر کودوم یه تندیس برنزی امام دادن و گفتن این ارزشش از دوچرخه بیشتره... :banel_smiley_4:

هنوزم دارمش

لینک به دیدگاه

تو دوران مدرسه روزای برفیو دوست داشتم؛چون مدرسه تعطیل میشد...از غروب جمعه متنفر بودم؛از مدرسه بیشتر...منم یه بار خودمو به مریضی زدم نرم مدرسه،چون اون روز قرار بود نمره امتحان ریاضی مونو بگیریم؛گند زده بودم...نشستم یه مرض کمیاب باور پذیر پیدا کردم:گوش درد؛تا صبح الکی نالیدم،بابام بردم دکتر 4 تا آمپول برام نوشت,فکر کردم نمی ارزید؛وقتی رسیدم خونه دیدم دوست فضولم برگه امتحانمو تحویل گرفته آورده در خونه داده به مامانم...16:w00:

نمی ارزید دیگه،ولی یه کاری کردم بیارزه...لج کردم و 3تا آمپول باقیمونده رو نزدم:ws3:

لینک به دیدگاه

از روزی که نمیدونم چی شد اومد این دنیا تا حالا هیچ چیزی که دلم بخواد تو ذهنم نگهش دارم وجود نداشته اما منتظرم..........میدونم یه روزِ خوب میاد چون لیاقتشو دارم.

لینک به دیدگاه
از روزی که نمیدونم چی شد اومد این دنیا تا حالا هیچ چیزی که دلم بخواد تو ذهنم نگهش دارم وجود نداشته اما منتظرم..........میدونم یه روزِ خوب میاد چون لیاقتشو دارم.
.

.

.

کاش یکی از اون دفتر مشخ های خط خطی بچگیمون رو داشتیم میدونی چقدر ارزش داشت اون موقه بی ارزش بودن اما الان یه دنیاغ میارزه برامون ..

الان هم کلی چیزای خوب داریم که بعد ها خیلی برامون عزیز میشن مثله ..؟

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...