خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مهر، ۱۳۸۹ به نیوتن بگویید هر عملی را عکس العملی نیست! اگر بود اینهمه عاشقانه های من بی جواب نمی ماند! 6 لینک به دیدگاه
!... 1099 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مهر، ۱۳۸۹ تلخی لبانم از تلخی غذایم نیست... از تلخی روزگارست...! 3 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مهر، ۱۳۸۹ يك دقيقة ديگر اينطور به من زل بزني دلم ميتركد و موج انفجارش كه بگيردت رهايت نميكند يك دقيقة ديگر تحمّل كنم يكي از ما كشته ميشود و نامش ميافتد سر زبان كوچهاي كه هيچ نميداند عاشقي پلاك شمارة چند است. 6 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مهر، ۱۳۸۹ از وقتی که عاشق شدم فرصت بیشتری پیدا کردم فرصت بیشتری برای این که پرواز کنم و بعـد زمین بخورم! و این عالی است!... هرکسی شانس پرواز کردن و به زمین خوردن را ندارد تو این شانس را به من بخشیدی متشکرم! 3 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مهر، ۱۳۸۹ خوشبخـتی در نقوش ِ تـه ِ فنجان بود ! طرح های سیاه و در هم که با اندک بهایی فالگیر محله به من فروخت ...! اگر هست ! چرا من احساسش نمیکنم؟! 4 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۳۸۹ یادت به خیر ای که دلت آفتاب بود مهرت زلال و عشق تو همرنگ آب بود یادت به خیر ای که سرا پا وجود تو همچون فرشتگان خدا روح ناب بود یادت به خیر باد ، که با ماه روی تو این تیره آسمان دلم پر شهاب بود میریخت قطره قطره محبت ز چشم تو احساست از سلاله ی تُرد حباب بود وقتی که بامداد جدایی فرا رسید قلبم هنوز روی دلت گرم خواب بود می بینمت دو باره؟ دلم این سؤال کرد دردا که این سؤال دلم بی جواب ماند 2 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۳۸۹ در کتاب چهار فصل زندگی صفحه ها پشت سر هم میروند هریک از این صفحه ها یک لحظه اند لحظه ها با شادی و غم میروند آفتاب و ماه یک خط در میان گاه پیدا گاه پنهان میشوند شادی و غم نیز هریک لحظه ای بر سر این سفره مهمان میشوند گاه اوج خنده ما گریه است گاه اوج گریه ما خنده است گریه دل را آبیاری میکند خنده یعنی این که دلها زنده است زندگی ترکیب شادی با غم است دوست میدارم من این پیوند را گرچه میگویند شادی بهتر است دوست دارم گریه با لبخند را 1 لینک به دیدگاه
arash86. 4604 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۳۸۹ شب است و یاد تو مرا پر از ترانه میکند چه کرده ای که دل چنین تو را بهانه میکند 2 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۳۸۹ با دلی بی تاب می خوانم تو را مثل شعری ناب می خوانم تو را در کنار جویباری از غزل با سرود آب می خوانم تو را شب به قصد کوچه بیرون می روی در شب مهتاب می خوانم تو را خستگی را می تکانم از تنت با زبان خواب می خوانم تو را با لبانی که عطش بوسیده است با صدای آب می خوانم تو را عکس خاموشم که تا پایان عمر با دلی بی تاب می خوانم تو را 3 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۳۸۹ بدتر از خوبم خوبتر از بد ! فریادهایت را می شنوم خدا ... 3 لینک به دیدگاه
Doctor_Shovan مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۳۸۹ گر بدینسان زیست باید پست من چه بیشرمم اگر فانوسِ عمرم را به رسوایی نیاویزم !! شاملو لینک به دیدگاه
aida.comix 1809 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۳۸۹ عبور میکنم از این جهنمی که برایم ساخته ای... فردا اگر بهشت را بسوزانم به تلافی ه آتشی که به جانم زدی... گله مندِ رفتار ناجوانمردانه ام نشو... چون آینه ی تو در همه حال ، من شده ام!!! 7 لینک به دیدگاه
arash86. 4604 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۸۹ من مانده ام تنهاي تنها من مانده ام تنها ميان سيل غمها حبيبم كو 4 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۸۹ دل من تـنها بـود ، دل من هرزه نـبـود ... دل من عادت داشـت ، که بمانـد یک جا به کجا ؟! معـلـوم است ، به در خانه تو ! 8 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۸۹ نرسد دست تمنا چون به دامان شما می توان چشم دلی دوخت به ایوان شما از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست نیمه جانی است درین فاصله قربان شما فریدون مشیری ... 6 لینک به دیدگاه
Doctor_Shovan مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۸۹ هنگام که گریه می دهد ساز هنگام که گریه می دهد ساز این دود سرشت ابر بر پشت هنگام که نیل چشم دریا از خشم به روی میزند مشت زان دیر سفر که رفت از من غمزه زن و عشوه ساز داده دارم به بهانه های مانوس تصویری از او ببر گشاده لیکن چه گریستن چه طوفان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ لینک به دیدگاه
arash86. 4604 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۸۹ من بد كنم و تو بد مكافات دهي پس فرق ميان من و تو چيست بگو :w73::w36::give_present: 5 لینک به دیدگاه
arash86. 4604 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مهر، ۱۳۸۹ مثل گل نیلوفر- چه به سرعت میگذرد زندگیام امروز…؟ موریتاکه 4 لینک به دیدگاه
arash86. 4604 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مهر، ۱۳۸۹ شبي در حال مستي تکيه بر جاي خدا کردم در آن يک شب خدايا من عجايب کارها کردم جهان را روي هم کوبيدم از نو ساختم گيتي ز خاک عالم کهنه جهاني نو بنا کردم کشيدم بر زمين از عرش، دنيادار سابق را سخن واضح تر و بهتر بگويم کودتا کردم خدا را بنده ي خود کرده خود گشتم خداي او خدايي با تسلط هم به ارض و هم سما کردم ميان آب شستم سهر به سهر برنامه پيشين هر آن چيزي که از اول بود نابود و فنا کردم نمودم هم بهشت و هم جهنم هردو را معدوم کشيدم پيش نقد و نسيه، بازي را رها کردم نمازو روزه را تعطيل کردم، کعبه را بستم حساب بندگي را از رياکاري جدا کردم امام و قطب و پيغمبر نکردم در جهان منصوب خدايي بر زمين و بر زمان بي کدخدا کردم نکردم خلق ، ملا و فقيد و زاهد و صوفي نه تعيين بهر مردم مقتدا و پيشوا کردم شدم خود عهده دار پيشوايي در همه عالم به تيپا پيشوايان را به دور از پيش پا کردم بدون اسقف و پاپ و کشيش و مفتي اعظم خلايق را به امر حق شناسي آشنا کردم نه آوردم به دنيا روضه خوان و مرشد و رمال نه کس را مفت خور و هرزه و لات و گدا کردم نمودم خلق را آسوده از شر رياکاران به قدرت در جهان خلع يد از اهل ريا کردم ندادم فرصت مردم فريبي بر عباپوشان نخواهم گفت آن کاري که با اهل ريا کردم به جاي مردم نادان نمودم خلق گاو و خر ميان خلق آنان را پي خدمت رها کردم مقدر داشتم خالي ز منت، رزق مردم را نه شرطي در نماز و روزه و ذکر و دعا کردم نکردم پشت سر هم بندگان لخت و عور ايجاد به مشتي بندگان آْبرومند اکتفا کردم هر آنکس را که ميدانستم از اول بود فاسد نکردم خلق و عالم را بري از هر جفا کردم به جاي جنس تازي آفريدم مردم دل پاک قلوب مردمان را مرکز مهر ووفا کردم سري داشت کو بر سر فکر استثمار کوبيدم دگر قانون استثمار را زير پا کردم رجال خائن و مزدور را در آتش افکندم سپس خاکستر اجسادشان را بر هوا کردم نه جمعي را برون از حد بدادم ثروت و مکنت نه جمعي را به درد بي نوايي مبتلا کردم نه يک بي آبرويي را هزار گنج بخشيدم نه بر يک آبرومندي دوصد ظلم و جفا کردم نکردم هيچ فردي را قرين محنت و خواري گرفتاران محنت را رها از تنگنا کردم به جاي آنکه مردم گذارم در غم و ذلت گره از کارهاي مردم غم ديده وا کردم به جاي آنکه بخشم خلق را امراض گوناگون به الطاف خدايي درد مردم را دوا کردم جهاني ساختم پر عدل و داد و خالي از تبعيض تمام بندگان خويش را از خود رضا کردم نگويندم که تاريکي به کفشت هست از اول نکردم خلق شيطان را عجب کاري به جا کردم چو ميدانستم از اول که در آخر چه خواهد شد نشستم فکر کار انتها را ابتدا کردم نکردم اشتباهي چون خداي فعلي عالم خلاصه هرچه کردم خدمت و مهر و صفا کردم زمن سر زد هزاران کار ديگر تا سحر ليکن چو از خود بي خود بودم ندانسته چه ها کردم سحر چون گشت از مستي شدم هوشيار خدايا در پناه مي جسارت بر خدا کردم شدم بار دگر يک بنده درگاه او گفتم خداوندا نفهميدم خطا کردم .... 4 لینک به دیدگاه
royan aria 2423 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مهر، ۱۳۸۹ در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت :icon_pf (34): 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده