رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

يك دقيقة ديگر اين‌طور به من زل بزني

 

دلم مي‌تركد

 

و موج انفجارش كه بگيردت

 

رهايت نمي‌كند

 

يك دقيقة ديگر تحم‍ّل كنم

 

يكي از ما كشته مي‌شود

 

و نامش مي‌افتد سر زبان كوچه‌اي

 

كه هيچ نمي‌داند عاشقي

 

پلاك شمارة چند است.

  • Like 6
لینک به دیدگاه

از وقتی که عاشق شدم

فرصت بیشتری پیدا کردم

فرصت بیشتری برای این که

پرواز کنم و بعـد زمین بخورم!

و این عالی است!...

هرکسی شانس پرواز کردن و به زمین خوردن را ندارد

تو این شانس را به من بخشیدی

متشکرم!

  • Like 3
لینک به دیدگاه

خوشبخـتی

در نقوش ِ تـه ِ فنجان بود !

طرح های سیاه و در هم

که با اندک بهایی

فالگیر محله به من فروخت ...!

 

اگر هست !

چرا من احساسش نمیکنم؟!

  • Like 4
لینک به دیدگاه

یادت به خیر ای که دلت آفتاب بود

مهرت زلال و عشق تو همرنگ آب بود

 

یادت به خیر ای که سرا پا وجود تو

همچون فرشتگان خدا روح ناب بود

 

یادت به خیر باد ، که با ماه روی تو

این تیره آسمان دلم پر شهاب بود

 

میریخت قطره قطره محبت ز چشم تو

احساست از سلاله ی تُرد حباب بود

 

وقتی که بامداد جدایی فرا رسید

قلبم هنوز روی دلت گرم خواب بود

 

می بینمت دو باره؟ دلم این سؤال کرد

دردا که این سؤال دلم بی جواب ماند

  • Like 2
لینک به دیدگاه

در کتاب چهار فصل زندگی

صفحه ها پشت سر هم میروند

هریک از این صفحه ها یک لحظه اند

لحظه ها با شادی و غم میروند

آفتاب و ماه یک خط در میان

گاه پیدا گاه پنهان میشوند

شادی و غم نیز هریک لحظه ای

بر سر این سفره مهمان میشوند

گاه اوج خنده ما گریه است

گاه اوج گریه ما خنده است

گریه دل را آبیاری میکند

خنده یعنی این که دلها زنده است

زندگی ترکیب شادی با غم است

دوست میدارم من این پیوند را

گرچه میگویند شادی بهتر است

دوست دارم گریه با لبخند را

  • Like 1
لینک به دیدگاه

شب است و یاد تو مرا پر از ترانه میکند

چه کرده ای که دل چنین تو را بهانه میکند

  • Like 2
لینک به دیدگاه

با دلی بی تاب می خوانم تو را

مثل شعری ناب می خوانم تو را

 

در کنار جویباری از غزل

با سرود آب می خوانم تو را

 

شب به قصد کوچه بیرون می روی

در شب مهتاب می خوانم تو را

 

خستگی را می تکانم از تنت

با زبان خواب می خوانم تو را

 

با لبانی که عطش بوسیده است

با صدای آب می خوانم تو را

 

عکس خاموشم که تا پایان عمر

با دلی بی تاب می خوانم تو را

  • Like 3
لینک به دیدگاه

عبور میکنم از این جهنمی که برایم ساخته ای...

فردا اگر بهشت را بسوزانم به تلافی ه آتشی که به جانم زدی...

گله مندِ رفتار ناجوانمردانه ام نشو...

چون آینه ی تو در همه حال ، من شده ام!!!

  • Like 7
لینک به دیدگاه

دل من تـنها بـود ، دل من هرزه نـبـود ...

دل من عادت داشـت ، که بمانـد یک جا

به کجا ؟!

معـلـوم است ، به در خانه تو !

  • Like 8
لینک به دیدگاه

نرسد دست تمنا چون به دامان شما

می توان چشم دلی دوخت به ایوان شما

 

از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست

نیمه جانی است درین فاصله قربان شما

 

فریدون مشیری ...

  • Like 6
لینک به دیدگاه
Doctor_Shovan مهمان

هنگام که گریه می دهد ساز

 

هنگام که گریه می دهد ساز

این دود سرشت ابر بر پشت

هنگام که نیل چشم دریا

از خشم به روی میزند مشت

 

زان دیر سفر که رفت از من

غمزه زن و عشوه ساز داده

دارم به بهانه های مانوس

تصویری از او ببر گشاده

 

 

لیکن چه گریستن چه طوفان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

لینک به دیدگاه

شبي در حال مستي تکيه بر جاي خدا کردم

در آن يک شب خدايا من عجايب کارها کردم

 

جهان را روي هم کوبيدم از نو ساختم گيتي

 

ز خاک عالم کهنه جهاني نو بنا کردم

 

کشيدم بر زمين از عرش، دنيادار سابق را

 

سخن واضح تر و بهتر بگويم کودتا کردم

 

خدا را بنده ي خود کرده خود گشتم خداي او

 

خدايي با تسلط هم به ارض و هم سما کردم

 

ميان آب شستم سهر به سهر برنامه پيشين

 

هر آن چيزي که از اول بود نابود و فنا کردم

 

نمودم هم بهشت و هم جهنم هردو را معدوم

 

کشيدم پيش نقد و نسيه، بازي را رها کردم

 

نمازو روزه را تعطيل کردم، کعبه را بستم

 

حساب بندگي را از رياکاري جدا کردم

 

امام و قطب و پيغمبر نکردم در جهان منصوب

 

خدايي بر زمين و بر زمان بي کدخدا کردم

 

نکردم خلق ، ملا و فقيد و زاهد و صوفي

 

نه تعيين بهر مردم مقتدا و پيشوا کردم

 

شدم خود عهده دار پيشوايي در همه عالم

 

به تيپا پيشوايان را به دور از پيش پا کردم

 

بدون اسقف و پاپ و کشيش و مفتي اعظم

 

خلايق را به امر حق شناسي آشنا کردم

 

نه آوردم به دنيا روضه خوان و مرشد و رمال

 

نه کس را مفت خور و هرزه و لات و گدا کردم

 

نمودم خلق را آسوده از شر رياکاران

 

به قدرت در جهان خلع يد از اهل ريا کردم

 

ندادم فرصت مردم فريبي بر عباپوشان

 

نخواهم گفت آن کاري که با اهل ريا کردم

 

به جاي مردم نادان نمودم خلق گاو و خر

 

ميان خلق آنان را پي خدمت رها کردم

 

مقدر داشتم خالي ز منت، رزق مردم را

 

نه شرطي در نماز و روزه و ذکر و دعا کردم

 

نکردم پشت سر هم بندگان لخت و عور ايجاد

 

به مشتي بندگان آْبرومند اکتفا کردم

 

هر آنکس را که ميدانستم از اول بود فاسد

 

نکردم خلق و عالم را بري از هر جفا کردم

 

به جاي جنس تازي آفريدم مردم دل پاک

 

قلوب مردمان را مرکز مهر ووفا کردم

 

سري داشت کو بر سر فکر استثمار کوبيدم

 

دگر قانون استثمار را زير پا کردم

 

رجال خائن و مزدور را در آتش افکندم

 

سپس خاکستر اجسادشان را بر هوا کردم

 

نه جمعي را برون از حد بدادم ثروت و مکنت

 

نه جمعي را به درد بي نوايي مبتلا کردم

 

نه يک بي آبرويي را هزار گنج بخشيدم

 

نه بر يک آبرومندي دوصد ظلم و جفا کردم

 

نکردم هيچ فردي را قرين محنت و خواري

 

گرفتاران محنت را رها از تنگنا کردم

 

به جاي آنکه مردم گذارم در غم و ذلت

 

گره از کارهاي مردم غم ديده وا کردم

 

به جاي آنکه بخشم خلق را امراض گوناگون

 

به الطاف خدايي درد مردم را دوا کردم

 

جهاني ساختم پر عدل و داد و خالي از تبعيض

 

تمام بندگان خويش را از خود رضا کردم

 

نگويندم که تاريکي به کفشت هست از اول

 

نکردم خلق شيطان را عجب کاري به جا کردم

 

چو ميدانستم از اول که در آخر چه خواهد شد

 

نشستم فکر کار انتها را ابتدا کردم

 

نکردم اشتباهي چون خداي فعلي عالم

 

خلاصه هرچه کردم خدمت و مهر و صفا کردم

 

زمن سر زد هزاران کار ديگر تا سحر ليکن

 

چو از خود بي خود بودم ندانسته چه ها کردم

 

سحر چون گشت از مستي شدم هوشيار

 

خدايا در پناه مي جسارت بر خدا کردم

 

شدم بار دگر يک بنده درگاه او گفتم

 

خداوندا نفهميدم خطا کردم ....

  • Like 4
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...