YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم تبسمی کن و جان بین که چون همیسپرم چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم بر آستان مرادت گشادهام در چشم که یک نظر فکنی خود فکندی از نظرم چه شکر گویمت ای خیل غم عفاک الله که روز بیکسی آخر نمیروی ز سرم غلام مردم چشمم که با سیاه دلی هزار قطره ببارد چو درد دل شمرم به هر نظر بت ما جلوه میکند لیکن کس این کرشمه نبیند که من همینگرم به خاک حافظ اگر یار بگذرد چون باد ز شوق در دل آن تنگنا کفن بدرم 1 لینک به دیدگاه
samaneh66 10265 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ شهر من غربت ؛ دیارِ بی کسی اندکی پایینتر از دلواپسی چند متری مانده تا آوارگی ده قدم پایینتر از بیچارگی جنب یک ویرانه میپیچی به راست میرسی در کوچه ای کز آنِ ماست داخل بن بست تنهایی و درد هست منزلگاه چندین دوره گرد خسته و وامانده از این ماجرا در میان اطراف میبینی مرا... 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ چه خوش باشد دل امیدواری که امید دل و جانش تو باشی! همه شادی و عشرت باشد، ای دوست در آن خانه که مهمانش تو باشی گل و گلزار خوش آید کسی را که گلزار و گلستانش تو باشی چه باک آید ز کس؟ آن را که او را نگهدار و نگهبانش تو باشی مپرس از کفر و ایمان بیدلی را که هم کفر و هم ایمانش تو باشی مشو پنهان از آن عاشق که پیوست همه پیدا و پنهانش تو باشی برای آن به ترک جان بگوید دل بیچاره، تا جانش تو باشی عراقی طالب درد است دایم به بوی آنکه درمانش تو باشی 1 لینک به دیدگاه
samaneh66 10265 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ پروانه صفت دور جهان گردیدم نا مردم اگر مرد در عالم دیدم 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ در خواب شبی شهاب پیدا کردم در رقص سراب اب پیدا کردم این دفتر پر ترانه را هم روزی در کوچه افتاب پیدا کردم قیصر امین پور 3 لینک به دیدگاه
samaneh66 10265 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ شمع اگر پروانه را سوزاند خیر از خود ندید آه عاشق زود گیرد دامن معشوق را ....... 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ گفتم : بــــدوم تا تو همه فاصــــله هـــا را تا زود تر از واقعــــه گویم ، گله هــــــــــا را چون آینــــه پیش تو نشستم که ببینــــی در من اثــــر سخت ترین زلزله هـــــــــــا را پر نقش تــــر از فرش دلم بافته ای نیست از بس که گــــره زد به گره حوصله هــــا را ما تلخی نه گفتنمــــان را که شنیدیـــــــم وقت است بنوشیــــم از این پس بله ها را بگــــذار ببینیم بر این جغد نشستــــــــــــه یک بــــار دگـــــــــــــــر پر زدن چلچله ها را 2 لینک به دیدگاه
samaneh66 10265 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ اشک در چشمان من طوفان غم داردبه دل خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز دل 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ دلـبرم عزم سـفر کرد خدا را یاران چـه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست با که این نکته توان گفت که آن سنگین دل کشـت ما را و دم عیسی مریم با اوست ... 2 لینک به دیدگاه
samaneh66 10265 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ اشتباهی که همه عمر پشیمانم از آن اعتمادیست که بر مردم دنیا کردم 2 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ بشکفد بارِدگر لاله ی رنگین مُراد غنچه ی سرخِ فروبسته ی دل باز شود من نگویم که بهاری که گذشت آید باز روزگارِ که به سر آمده آغاز شود روزگارِ دگری است و بهارانِ دگر شادبودن هنر است شادکردن هنرِ والاتر! لیک هرگز، نپسندیم به خویش که چون یک شکلک بیجان شب و روز بیخبر از همه خندان باشیم بیغمی عیبِ بزرگیست که دور از ما باد! کاشکی آیینه ای بود درون بین که در او خویش را میدیدیم آنچه پنهان بود ، آیینه ها میدیدیم میشدیم آگه از آن نیرویِ پاکیزه نهاد که به ما زیستن آموزد و جاویدشدن پیکِ پیروزی و امید شدن شادبودن هنر است گر به شادیِ تو دلهای دگر باشد شاد زندگی صحنه ی یکتای هنرمندیِ ماست هرکسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود صحنه پیوسته به جاست خُرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد 1 لینک به دیدگاه
samaneh66 10265 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ زاهدم برد به مسجد که مرا توبه دهد توبه کردم که نفهمیده به جایی نروم 5 لینک به دیدگاه
samaneh66 10265 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ هر که در سینه دلی داشت به دلـداری داد دل نفرین شده ی ماست که تنهاست هنوز 4 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ وقتی دلم به سمت تو مایل نمیشود باید بگویم اسم دلم ، دل نمیشود دیوانهام بخوان که به عقلم نیاورند دیوانهی توست که عاقل نمیشود تکلیف پای عابران چیست؟ آیهای از آسمان فاصله نازل نمیشود خط میزنم غبار هوا را که بنگرم آیا کسی زِ پنجره داخل نمیشود؟ میخواستم رها شوم از عاشقانهها دیدم که در نگاه تو حاصل نمیشود تا نیستی تمام غزلها معلّق اند این شعر مدتیست که کامل نمیشود 1 لینک به دیدگاه
samaneh66 10265 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ ای اشک دوباره در دلم درد شدی تا دیده ی من رسیدی و سرد شدی از کودکی ام هر آنزمان خواستمت گفتند دگر گریه نکن مرد شدی 2 لینک به دیدگاه
samaneh66 10265 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ حرفی نزنی طاقت جنجال ندارم بدجور شکسته ست دلم حال ندارم درهای قفس باز و دلم عاشق پرواز از حس پریدن پرم و بال ندارم 1 لینک به دیدگاه
samaneh66 10265 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ هر سو که نگاه میکنی دیوار است مزد همه در آخر خط آوار است پیدایش زندگی ما از آغاز بر پایه ی رنج بردن و تکرار است 3 لینک به دیدگاه
ermia_rooz 4760 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ نیست در خشک و تر بیشهٔ من کوتاهی چوب هر نخل که منبر نشود دارکنم 2 لینک به دیدگاه
samaneh66 10265 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ دل من از تبار دیوارهای کاهگلی است ساده می افتد ساده میشکند ساده میمیرد دل من تنها سخت میگرید 2 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۰ باران که می بارد تو می آیی باران گل باران نیلوفر باران مهر و ماه آئینه باران شعر و شبنم و شبدر باران که می بارد تو در راهی از دشت شب تا باغ بیداری از عطر عشق و آشتی لبریز با ابر و آب و آسمان جاری غم می گریزد غصه می سوزد شب می گدازد سایه می میرد تا عطر آهنگ تو می رقصد تا شعر باران تو می گیرد از لحظه های تشنه دیدار تا روزهای با توبارانی غم می کُشد ما را تو می بینی دل می کِشد ما را تو می دانی 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده