رفتن به مطلب

خاطرات دانشجویی


Mohammad Aref

ارسال های توصیه شده

  • 4 هفته بعد...

نمایشگاه کاریکاتور سال 88....یادش بخیر....

اینم وضع اتوبوسای یونی ماست...

ببخشید کیفیت عکس کمه!!!:ws3:

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 24
لینک به دیدگاه

اینو نمیدونستم کجا بگم. ولی خب سوژه جالبی بوده که دیدم حیفه گفته نشه :ws3:

البته نقل قول از یکی از دوستامه که تعریف کرده:

 

کلاسمون ساعت 8 صبح بود و کلاسای ساعت 8 هم بدون تأخیر معمولاً نمیشه :whistle:

ما هم 10 دقیقه دیر رسیدیم سر کلاس، دیدیم استاده داره درس رو توضیح میده و پای تخته می نویسه. گفتیم حتماً کسی تو کلاسه و درسو شروع کردهicon_pf%20(34).gif

 

رفتیم تو دیدیم هیشکی نیست :w58:

معلوم نبود واسه کی داشته درس میداده w58.gif

 

 

قابل توجه که این سوژه برتر امسال استاد ماس :banel_smiley_4:

  • Like 28
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

یکی از دوستام ، دو ترم ه، وقتی می خواد صدام بزنه ، اشتباهی بجا اینکه بگه زهرا، میگه فرهاد!!icon_pf%20(34).gif

 

پ.ن: فرهاد اسم شوهرشه ...:banel_smiley_4:

  • Like 27
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

ترم دوم دانشگاه بودم

 

امتحان میانترم ریاضی دو داشتم ، خوب خونده بودم

وارد سالن امتحان شدیم من نشستم و پشت سرم هم لورنا نشست و صندلی جلویی من هم یه آق پسری نشست که از شانس زیبای من هیچی نخونده بود

 

این از اون اولش که نشست پرسید خانوم خوب خوندین؟ به من برسونیداااااااااااا منم گفتم اگر خودت تونستی نگا کنی رو برگم بنویس اگر نه منتظر نباش من چیزی بهت برسونم من سر امتحان حرف نمیزنمd2hbdwtivmxh1857rg6w.gif

 

حالا برگم رو میاوردم بالا لوری از پشت چک کنه هااااااا d2hbdwtivmxh1857rg6w.gif ولی اون پسره حتی زحمت نگا کردنم به خودش نمیداد فقط یه برگه چک نویس هی رد میکرد زیر برگه من میگفت بنویس برام :w58::w589:این برگه هم هی میفتاد زمین اون هی برش میداشت دوباره روز از نو ... :ws28:

 

ریاضی دو هم هر مسئلش صد خطه من چجوری مینوشتم :w589:زورش میومد حتی برا خودش بنویسه :w589:

 

هیچی دیگه دیدم این پسره اومده فقط براش بنویسن و نمرشو بگیره خلاص :w589:منم لج کردم امتحانم که تموم شد پاشدم از جلسه رفتم بیرون wassat.gif داشتم میرفتم دیدم پسره داره اینجوری نگا میکنه thumb.gif

 

البته من دست به رسوندنم خوبه هاااا ولی این دیگه خیلی راحت طلب بود :w589:

 

گذشت و رفت تا جلسه بعدی کلاسمون

 

همش میگفتم کاشکی دیگه نبینمشاااااا icon_razz.gif ولی همین که داشتم وارد کلاس میشدم از کلاس اومد بیرون :persiana__hahaha:من پررو اون از من پرروتر :persiana__hahaha: اصلا انگار همو نمیشناختیم :persiana__hahaha:

 

بی تفاوت از کنار هم گذشتیم :persiana__hahaha:

 

همیشه توی ذهنمه این اتفاق ، خیلی با لوری خندیدیم d2hbdwtivmxh1857rg6w.gif

  • Like 24
لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...

آخرین خاطره ای که یادم میاد اینه که با دوستم سوار آسانسور شدیم بجای اینکه طبقه مورد نظر وایسته طبقه ای وایستاد که اتاق اساتید بود ما هم مشغول حرف زدن بودیم و اصلا متوجه نشدیم و پیاده شدیم. دقیقا استادمون رو دیدیم که داشت میومد سمت ما .هنوز نفهمیده بودیم چی شده فکر کردیم استاد رفته سر کلاس ولی چون کسی نبوده داره بر میگرده .هاج و واج داشتیم به استاد نگاه می کردیم که استاد گفت شما نمیرید سر کلاس ما تازه دوزاریمون افتاد که بله چی شده استاد هم خنده اش گرفته بود از سوتی ما.

  • Like 14
لینک به دیدگاه

یادش به خیر خیلی سر اساتید گرام رو گول می مالیدیم:

 

یادمه محاسبات عددی با یه استاد شوت داشتیم، استاده سالهای اول تدریسش بود و هنوز قشر هفت خط دانشجو رو که برای نمره دست به هر اقدام ناهنجار می زنن؛ نشناخته بود. استاده تمرین می داد و ازمون می خواست تمرینا (برنامه هایی که نوشته بودیم) رو ببریم اتاقش و اونجا غلطاش رو بگیریم. مسلما هیچکدام از برنامه ها غلط نداشتyes.gif به همین خاطر به ذهن مبارک استاد فکری خطیر خطور کرده بود : اصلاح غلط هایی که خود استاد وارد برنامه می کرد.

 

همه کپ کرده بودن که بابا این یارو دیگه چی می گه برامون شاخ شده. منو یکی از دوستام رفتیم تو اتاقش با این پیش زمینه که هیچکی تا الان نتونسته غلطهای برنامه رو اصلاح کنه . . . اول من رفتم پشت سیستمش نشستم و برنامه ام رو باز کرد و گفت: آقا جواد اون ور رو نگاه کن . . . چند بار صدای کیبورد و . . . استاد : یا علی . . . TAEL_SmileyCenter_Misc%20%28305%29.gif

خدایا چیکارکنم . . . تو همین فکرا بودم ک انگار بهم الهام شد . . . :girl_angel:: ببین Ctrl+Z کار می کنه، ببین Ctrl+Z کار می کنه . . . Ctrl+Z رو زدم و دیدم به به تمامی دستکاری ها استاد به روز اول برگشت. texc5lhcbtrocnmvtp8.gif موفق شده بودم اما برای تابلو نشدن ماجرای :girl_angel:، یکمی با کیبوردش ور رفتم و چند بار آهی جانسوز از ته دل سر دادم و بعد از چند دقیقه به استاد گفتم: تمام شد. استاده و دوستم هاج و واج مونده بودن که من چطور ظرف چند دقیقه اشکالاش رو گرفتم، بعد از ران شدن برنامه توسط استاد، سیل تعریف و تمجیدها از بنده سرازیر شد. منهم خوب می دونستم در این لحظه باید چیکار کرد؛ من: خواهش میکنم استاد تماما زحمات شماست . . . واقعا شما نبودین ما نحوه استفاده صحیح و اصولی از رایانه رو یاد نمی گرفتیم . . . از این بابت از شما کمال تشکر رو دارم.icon_pf%20%2834%29.gif. دوستم که شک کرده بود موقع خارج شدنم از پشت میز استاد بهم گفت:یالا بگو چیکار کردی و گرنه میگم که تو حتی بلد نیستی کامپیوتر رو هم روشن کنی چه برسه به برنامه نویسی179.gif . دیدم اوضاع خیطه ازش قول گرفتم به کسی نگه، کلاس آی کیو و دانشمند ما هم تا روز آخر به این مسئله پی نبردن (فکر کنم همگی همون روز دفاع از برنامه ها، رنگ نرم افزار رو می دیدیم) از اون روز شدم خدای برنامه نویسی کلاس (در حالیکه چیزی بارم نبودhanghead.gif) چندبار حل تمرین هم گذاشتم :ws28:

  • Like 16
لینک به دیدگاه

بحث آسانسور شد یه خاطره ای هم در مورد آسانسور بگم:

 

رفته بودیم سازمان مرکزی، از طبقه آخر میخواستیم بیایم پایین که دیدیم یکی داره داد می زنه آســـــــــانــــــــــسور رو نگــــــــــه دار . . . آسانســــــور رو نگه دار جون مادرت. دیدم داره قسم میده اسانسور رو گیردادم طرف برسه (به قول ترول ها اون لحظه حس دهقان فداکار رو داشتم)، طرف اومد . . . یکی از اساتید کلفت و بداخلاقمون که با من هم لج بود . . . icon_razz.gif : این آسانسور چیه همه با اسانسور میان و میرن یکمی هم راه برین کمرتون خشک شده از بس تکونش ندادین. : چشم استاد همین یه بار رو بذارین از اسانسور استفاده کنیم، حالا تشریف بیارین داخل . . . : نه من اصلا از این چیزا استفاده نمی کنم من ورزشکارم . . . : بله بر منکرش لعنت... دکمه اسانسور رو زدیم و طبق معمول اسانسورهای دانشگاه ما، دکمه زدن از شماست اما طبقه ای که میره دست اسانسور محترم (هنوز کسی اصول کارش رو نمی دونه)؛ تو طبقه پایینتر ایستاد در باز شد و . . . استاد با چهره ای نگران و مضطرب در حال فشار دادن دکمه اسانسور روبرویی بود و همش این جمله رو تکرار می کرد: دِ زود باش لامصب . . . الان میرسن پایین . . . زود باش مگه نون نخوردی.

 

اون لحظه علیرغم میل باطنیم، هیچ حرفی نزدم و استاد رو با اسانسور تنها گذاشتم . . . امیدوارم از این کارم پشیمان نشم:ws3:

  • Like 14
لینک به دیدگاه

یادش بخیر دیگه:ws3:(این جمله بار معناییش خیلی ی ی ی زیاده)

اینم یه نقاشی که از بچه های کلاسمون تو دوره کارشناسی، سال88 کشیدم..یادش بخیر همه باهم میشستیم بچه ها شروع میکردن حدس زدن، حتی استادامون:ws3:

یادمه شبی که زد به سرم اینو بکشم فرداش امتحان میان ترم داشتیم:whistle:!!! درس خوندنم نمیومد که! واسه همین نشستم تا نصفه شب به کشیدنِ این:ws3:... فرداشم با بچه ها امتحانو کنسل کردیم!:hapydancsmil:

تو همین یه نقاشی خاطره 3سال دانشگاه،تکه کلاما ، پاتوقمون و عادتای خاص بعضی بچه ها که سوژه بود واسه همه آوردم...

 

اون کسی هم که پایین سمتِ راستِ یکی از استادامون بود که باهاش کلی خاطره های خوب داشتیم و اون آخرا هرچی تو دوره دانشگاه نمره منفی نگرفتیم بهمون نمره منفی داد بخاطر شیطنتاااا:ws3:...وقتی اینو نشونش داده بودیم فقط میخندید بنده خدا نمیدونست چی باید به ماها بگه!:ws3:

 

 

bj23cyw710pvy4v1y5.jpg

  • Like 23
لینک به دیدگاه

:ws3:

 

ترم پیش استاد ریاضی 2 یه جوری بود کلا.....تنبل بود و هپلی.....واسه همین همه بی میل میرفتن سر کلاسش حالا تصور کنین من چه وضعی داشتم

 

مخصوصا که استادمون ترم پیش حذفم کرده بود:whistle:

 

امتحان میان ترم داشتیم....از اونجایی که من علاقه ای به خود استاد و درس نسبتا شیرینش نداشتم اصلا نخوندم و الکی رفتم سر کلاس.....از قضا یکی از

 

رفیقام که عمرا در طول عمرش درس نمیخونه اون روز معلوم نیست چی تو سرش خورده بود که درس خونده بود:w16:

 

نشست کنار من.....من پیش خودم گفتم یه کاری میکنم که دیگه درس نخونه:gnugghender:

 

استاد سؤالارو نوشت......و بعد نشست و گفت جواب بدین:banel_smiley_4:

 

منم همین که استاد روشو کرد اونور برگمو دادم به رفیقم گفتم هرچی واسه خودت نوشتی واسه منم بنویس:ws3:

 

رفیق بد بخت منم گفت باشه:5c6ipag2mnshmsf5ju3

 

شروع کرد به نوشتن....هرچی واسه خودش نوشت واسه منم نوشت....در همین حین به بقیه بچه هام میرسوند......خلاصه با هزار بدبختی برگمو رسوند به دستم

 

رفتم برگمو تحویل استاد دادم و گفتم خسته نباشین....گفت سلامت باشین:icon_razz:

 

بعد از منم دوستم برگشو داد.....استادمون بهش گفت خسته نباشی خانوووووووووووم.....بعدشم یه صفر کله گنده با ماژیک براش گذاشت.....:w58:

 

بعدش بهش گفت چرا تقلب میکردی؟!!!!!!!!!:banel_smiley_4:

 

رفیق منو میگی.....:sad0:

 

من.......:whistle:

 

استاد.......:vahidrk:

 

خلاصه توی اون امتحان من بدون هیچ زحمتی شدم 3 از 4 نمره....رفیق منم با کلی زحمت شد صفففففففرررررررررررر:ws3:

 

 

نتیجه اخلاقی:

 

دوستای گلم همیشه تلاش و زحمت نتیجه نمیده........باید گاهی تنبلی کرد...........:w16:

  • Like 16
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

من مرده ی این سیستم آمارگیری تو دوران دانشگاه هستم...یک موردش سراغ خودم اومدن.....

دوستم اومد گفت...پسر..اون دختر رو می شناسی...واسه یک امر خیر می خوام...:ws37:

 

 

منم گفتم آره...تو کلاس فارسی عمومی با هم همکلاسی بودیم...

:w16:

 

گفت خوب...

 

گفتم آره..یک بار رفتم جلو گفتم سلام...اونم نشنید....

icon_razz.gif

 

گفت خوب...

 

گفتم یک بار اومد ازم جزوه بگیره..گفتم..من جزوه بر نمی داشتم....گفت..آقا نمی خوای جزوه بدی خوب نده..من دیدم سرت تو جزوه بود مو به مو می نوشتی....

:banel_smiley_4:

 

گفتم هی خانوم..داشتم با خودم خط نقطه بازی می کردم...دفتر رو وا کردم نشونش دادم...کلی با هم خندیدم...

:ws28:

 

55n3s5pyu6l66gebo52.jpg

 

گفت خوب....

 

گفتم خوب به جمالت دیگه

:ws3:

 

 

گفت دستت درد نکنه...فهمیدم طرف از خودمونه....

دست به جزوه نیست

....

همینم نصف شخصیتش رو برامون مشخص کرد...

:ws28:

  • Like 27
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

تو عمرمون خلافِ جعله امضا نکرده بودیم که دیروز کردیم!!!!:ws28:

 

صحفه آخر کارآموزی هست که سرپرستِ کارآموز باید امضا کنه و یه جدوله عالی و خوب و بد و.....داره و اونو هم باس بپُره!!!

ما دیروز تحویل کارآموزی داشتیم ولی اون صفحمون خال بود! و سرپرست کارآموزیمون رفته بود ماموریت و منُ دوستم که امضاشُ داشتیم نشستیم جعلش کردیم و توی اون جدوله هم ،همش تیکِ عالی واسه خودمون زدیم!:ws28:

ولی خیلی خیلی حال داد!اصنم عذاب وجدون نگرفتیم!:ws3:

  • Like 19
لینک به دیدگاه

من خاطره زیاد دارم...که البته بیشترشون یادم رفته:ws3:

اما اگه یادم اومد میام تعریف میکنم:w16:

این خاطرم واسه خوابگاهه:w02:

یه مدتی بود بچه های اتاقای دیگه میومدن درِ اتاق ما هی اجناس مختلف میخواستنicon_razz.gif

_ببخشید کبریت دارید؟...:ws52:

+بچه ها شارژر نوکیا دارین؟...:ws38:

_بچه ها سیب زمینی دارید توو اتاق؟...5c6ipag2mnshmsf5ju3z.gif

*کاهو؟..:banel_smiley_4:

& چاقو؟..whistle.gif

^ فندک؟..w58.gifw58.gif

دیگه عادت کرده بودیم ما..هر شب منتظر بودیم بیان خرید:ws3:

هی به یکی از بچه ها میگفتیم "بابا بیا یه لیست از موجودیِ اتاق بزنیم اینا هی نیان بپرسن زحمتشون شه":w02:

یه شب که طبقِ معمول هممون توو اتاق بودیم یکی اومد گفت شارژر لب تاپ دارین؟...w58.gifw58.gif

ما هم نگاه به هم کردیم گفتیم نــــــــــــــه....:whistle:

دقیقا 5 مین بعدش یکی دیگه اومد:

بچه ها سلام..کارت تلفن کسی داره ؟یکم هم تووش باشه اشکال نداره ها...!:a030:

تا اینجا همه خنده هامونو قورت داده بودیم که ضایع نشیم.icon_pf%20(34).gif..اما وقتی گفت کارت تلفن دوستم پخ زد هممونم پشت سرش قهقهمون رفت هوا:ws28::ws28:

طوری که دختره هاج و واج موند نگاه کرد..بعد ناراحت شد رفت:ws3:

.....اما همچنان خرید بچه ها از اتاق ما ادامه داره:ws28:

  • Like 14
لینک به دیدگاه

اینُ تو تاپیکِ سوتی ها نوشتم ولی بازم اینجا مینویسم!!!:ws3:

 

هفته پیش یکی از دوستای معماری ازم پرسید کدوم بناهای همدان کاشی کاری داره؟

منم رفتم از استاد پرسیدم

استاد گفت: مسجد جامع و امامزاده یحیی...

این دوستمم با دوستش رفتن امامزاده یحیی

و مسئوله امامزاده اجازه نمیداد اینا برن تو

و کلی کلاس گذاشت واسشون که معرفی نامه ندارینُ نمیشهُ اینا!!!

خلاصه با کلی منتُ شرطُ اینا که نباید عکس بگیرینُ اینا میبرتشون سمتُ کاشی کاری!!!

یهویی درو باز میکنه و کاشی کاری دستشویی رو نشونشون میشه!!!:ws28::ws28::ws28:

واااااااای خدا هر موقع یادش میوفتم خیلی خندم میگیره ولی با اینحال آبرو حیثیتم رفت!!!:ws28:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

یه بار رفتم پیش مدیر گروهمون که فکر میکردم استاد کاراموزیمه و پروژمو دادم بهش تو سایت دروسمم نرفتم چون بدهکار بودم بعد از 1 هفته دوباره رفتم پیشش گفتم نورمو دادی گفت همه چیز درسته فقط اسم تو تو لیستم نیست منم شاکی گفتم میخواین 2 واحدمو بپرونین اخه این چه وضعیه گفت بذار برم تو سایتت دیدم با اونکی استاد برداشتم بهم داده 18 :w58:

من گرفتم که استاده سر رفاقت نمرمو رد کرده گفتم باشه خدافظ یهو مدیر گروه گفت وایسا مگه این پروژه تو نیست گفت اره هست گفت پس این نمره چیه گفتم تشابه اسمیه گفت تو کل دانشگاه کسی هم نام تو نیست که گفتم پس اشتباه شده گفت باشه برو ولی به کسی نگیا...............

منم به کسی نگفتم............:ws3:

  • Like 11
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

یادش بخیر یه درس رنگرزی داشتیم با یکی از استادهامون که یه آقایی بود فوق العاده خجالتی یعنی هروقت می اومد سرکلا س لپاش سرخ میشد و سعی میکرد نگاه نکنه آخه یونی ما دخترونه بود .. خلاصه کلی بچه ها سربسرش میذاشتند

حالا تصور کنید تو آزمایشگاه بودیم یه اتاق فکرکنم 2*3 بود تازه میز و دستگاه هم بود ماهم تقریبا یه 15 یا 16 نفری بودیم ..

یکی از بچه ها سرکلاس خوابید چندتا از بچه های فعالمون هم کفششو قایم کردند. استاد هم فهمید بنده خدا روش نمیشد بخنده یا کاری کنه از دست ما:whistle:

 

چقدر خوش میگذشت خدائیش دلم برای اون بچه ها تنگ شده ..(11سال پیش بود)

  • Like 13
لینک به دیدگاه

من که خیلی خاطره دارم هر دفعه سعی میکنم یکیشو بگم.

یه بار سر کلاس کاربرد ریاضیات از استادمون که تقریبا مخ بود ایراد گرفتم اونم منو فرستاد پای تخته توضیح بدم خلاصه وقتی دید حق با منه کوتاه امد وقبول کرد. بلافاصله بعد از نشستنم که کلاس در سکوت به سر میبرد دوستم دستش خورد روی اسپیکر گوشیش و یه بلوتوث که خیلی بی ادبی بود PLAY شد...

من: در حال سکته:sad0:

دوستم: هنگ کرده:w58:

اون یکی دوستم: :ws28:

بعد از چند ثانیه که خدارو شکر استاد نفهمیده بود هر سه تا شروع کردیم به خندیدن:ws28:

استادم بعد از درسش که فکر میکرد من بهش می خندم گفت:

به من گیر، نده بهت گیر میدما...

  • Like 13
لینک به دیدگاه

یه خاطره بگم از داستان حاضری زدن جای بقیه تو کلاسا!:icon_pf (34):

سر کلاسِ آز مقاومت مصالح بودیم استادشم معاونِ پژوهشیه دانشگاهمون بود.:icon_pf (34):

آخر کلاس اومدم زرنگی کنم خیر سرم جای یکی از دوستامم حاضری بزنم، اونم بدون اینکه دوستم از این حرکت من باخبر باشه. میخواستم مثلاً برن سورپرایزش کنم بگم برات حاضری زدم.

حالا نگو این رفیق ما دیروزش با همین استاد البته در سمت معاونت پژوهشیه دانشگاه سر مسائل کتابخونه دانشگاه یه دعوای حسابی راه انداخته بود. داد و بیداد! و من نمیدونستم.:icon_pf (34):

با هزار ترفند که خودش یه داستانه حاضری رو زدم.:icon_pf (34):

آخر کلاس استادِ نامرد بر خلاف عادت همیشگیش یه نگاه به لیست انداخت.:icon_pf (34):

یعنی تو 3 ثانیه یهو اسم این دوست من خورد تو چِشِش!:icon_pf (34):

گفت : آقای فلانی؟ ایشون که نبودن سر کلاس! کی اسم ایشون رو نوشته؟ قضیه چیه؟ کی این کارو کرده؟ (با لحن عصبانی):icon_pf (34):

خلاصه همه چی لو رفت.:icon_pf (34):

نمیدونید تو اون لحظات چی کشیدم من! یعنی تلخ ترین خاطرات من بودا! له له شدم! خردِ خرد شدم!:icon_pf (34):

هیچی دیگه این استاد ماهم فکر کرده مغز متفکر این قضیه همون دوستم بوده نامردی نکرد بهش داد 10 تمام!

تا چند ماه این دوستم هی میگفت: امیر آخه چرا؟!

نه واقعاً چرا؟!

کی بهت گفت در حق من خوبی کنی؟! من نخوام سر کلاس حاضر باشم باید کیو ببینم؟! من نخوام تو واسه من کاری کنی باید چیکار کنم؟! اصلاً من میخواستم بیوفتم! به توچه!

  • Like 14
لینک به دیدگاه

ترم 1 بودم ادبیات داشتیم. استادمونم گفت باید کنفرانس بدید. منم خیلی جئی رفتم جلوی کلاس شروع کردم یه توضیح دادن در مورد مولانا... یهو دیدم ته کلاس دوتا از پسرا دارن حرف می زنن... منم سکوت کردم بعد گفتم: آقای طلایی دارم صحبت می کنما...چقدر حرف می زنی اون ته کلاس:w000:

بچه ها : :|

استاد: :|

من : :ws3:

طلایی: :w58:

  • Like 9
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...