Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۱ یادش به خیر. یکی از شاهکارهای دانشجویی برای داشتن آبی ولرم. 24 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اردیبهشت، ۱۳۹۱ نمایشگاه کاریکاتور سال 88....یادش بخیر.... اینم وضع اتوبوسای یونی ماست... ببخشید کیفیت عکس کمه!!! برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 24 لینک به دیدگاه
Mohammad Aref 120454 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اردیبهشت، ۱۳۹۱ اینو نمیدونستم کجا بگم. ولی خب سوژه جالبی بوده که دیدم حیفه گفته نشه البته نقل قول از یکی از دوستامه که تعریف کرده: کلاسمون ساعت 8 صبح بود و کلاسای ساعت 8 هم بدون تأخیر معمولاً نمیشه ما هم 10 دقیقه دیر رسیدیم سر کلاس، دیدیم استاده داره درس رو توضیح میده و پای تخته می نویسه. گفتیم حتماً کسی تو کلاسه و درسو شروع کرده رفتیم تو دیدیم هیشکی نیست معلوم نبود واسه کی داشته درس میداده قابل توجه که این سوژه برتر امسال استاد ماس 28 لینک به دیدگاه
partow 25305 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اردیبهشت، ۱۳۹۱ یکی از دوستام ، دو ترم ه، وقتی می خواد صدام بزنه ، اشتباهی بجا اینکه بگه زهرا، میگه فرهاد!! پ.ن: فرهاد اسم شوهرشه ... 27 لینک به دیدگاه
Yuhana 12780 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۱ ترم دوم دانشگاه بودم امتحان میانترم ریاضی دو داشتم ، خوب خونده بودم وارد سالن امتحان شدیم من نشستم و پشت سرم هم لورنا نشست و صندلی جلویی من هم یه آق پسری نشست که از شانس زیبای من هیچی نخونده بود این از اون اولش که نشست پرسید خانوم خوب خوندین؟ به من برسونیداااااااااااا منم گفتم اگر خودت تونستی نگا کنی رو برگم بنویس اگر نه منتظر نباش من چیزی بهت برسونم من سر امتحان حرف نمیزنم حالا برگم رو میاوردم بالا لوری از پشت چک کنه هااااااا ولی اون پسره حتی زحمت نگا کردنم به خودش نمیداد فقط یه برگه چک نویس هی رد میکرد زیر برگه من میگفت بنویس برام :w589:این برگه هم هی میفتاد زمین اون هی برش میداشت دوباره روز از نو ... ریاضی دو هم هر مسئلش صد خطه من چجوری مینوشتم :w589:زورش میومد حتی برا خودش بنویسه :w589: هیچی دیگه دیدم این پسره اومده فقط براش بنویسن و نمرشو بگیره خلاص :w589:منم لج کردم امتحانم که تموم شد پاشدم از جلسه رفتم بیرون داشتم میرفتم دیدم پسره داره اینجوری نگا میکنه البته من دست به رسوندنم خوبه هاااا ولی این دیگه خیلی راحت طلب بود :w589: گذشت و رفت تا جلسه بعدی کلاسمون همش میگفتم کاشکی دیگه نبینمشاااااا ولی همین که داشتم وارد کلاس میشدم از کلاس اومد بیرون :persiana__hahaha:من پررو اون از من پرروتر :persiana__hahaha: اصلا انگار همو نمیشناختیم :persiana__hahaha: بی تفاوت از کنار هم گذشتیم :persiana__hahaha: همیشه توی ذهنمه این اتفاق ، خیلی با لوری خندیدیم 24 لینک به دیدگاه
lorena 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۱ در جهت کامل کردن صوبت های یوحی جون یاد آوری کنم من اون ترم میانترم ریاضی 2 گرفتم از6:icon_pf (34): 15 لینک به دیدگاه
sahar 91 9480 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مرداد، ۱۳۹۱ آخرین خاطره ای که یادم میاد اینه که با دوستم سوار آسانسور شدیم بجای اینکه طبقه مورد نظر وایسته طبقه ای وایستاد که اتاق اساتید بود ما هم مشغول حرف زدن بودیم و اصلا متوجه نشدیم و پیاده شدیم. دقیقا استادمون رو دیدیم که داشت میومد سمت ما .هنوز نفهمیده بودیم چی شده فکر کردیم استاد رفته سر کلاس ولی چون کسی نبوده داره بر میگرده .هاج و واج داشتیم به استاد نگاه می کردیم که استاد گفت شما نمیرید سر کلاس ما تازه دوزاریمون افتاد که بله چی شده استاد هم خنده اش گرفته بود از سوتی ما. 14 لینک به دیدگاه
J/\/\D 420 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مرداد، ۱۳۹۱ یادش به خیر خیلی سر اساتید گرام رو گول می مالیدیم: یادمه محاسبات عددی با یه استاد شوت داشتیم، استاده سالهای اول تدریسش بود و هنوز قشر هفت خط دانشجو رو که برای نمره دست به هر اقدام ناهنجار می زنن؛ نشناخته بود. استاده تمرین می داد و ازمون می خواست تمرینا (برنامه هایی که نوشته بودیم) رو ببریم اتاقش و اونجا غلطاش رو بگیریم. مسلما هیچکدام از برنامه ها غلط نداشت به همین خاطر به ذهن مبارک استاد فکری خطیر خطور کرده بود : اصلاح غلط هایی که خود استاد وارد برنامه می کرد. همه کپ کرده بودن که بابا این یارو دیگه چی می گه برامون شاخ شده. منو یکی از دوستام رفتیم تو اتاقش با این پیش زمینه که هیچکی تا الان نتونسته غلطهای برنامه رو اصلاح کنه . . . اول من رفتم پشت سیستمش نشستم و برنامه ام رو باز کرد و گفت: آقا جواد اون ور رو نگاه کن . . . چند بار صدای کیبورد و . . . استاد : یا علی . . . خدایا چیکارکنم . . . تو همین فکرا بودم ک انگار بهم الهام شد . . . :girl_angel:: ببین Ctrl+Z کار می کنه، ببین Ctrl+Z کار می کنه . . . Ctrl+Z رو زدم و دیدم به به تمامی دستکاری ها استاد به روز اول برگشت. موفق شده بودم اما برای تابلو نشدن ماجرای :girl_angel:، یکمی با کیبوردش ور رفتم و چند بار آهی جانسوز از ته دل سر دادم و بعد از چند دقیقه به استاد گفتم: تمام شد. استاده و دوستم هاج و واج مونده بودن که من چطور ظرف چند دقیقه اشکالاش رو گرفتم، بعد از ران شدن برنامه توسط استاد، سیل تعریف و تمجیدها از بنده سرازیر شد. منهم خوب می دونستم در این لحظه باید چیکار کرد؛ من: خواهش میکنم استاد تماما زحمات شماست . . . واقعا شما نبودین ما نحوه استفاده صحیح و اصولی از رایانه رو یاد نمی گرفتیم . . . از این بابت از شما کمال تشکر رو دارم.. دوستم که شک کرده بود موقع خارج شدنم از پشت میز استاد بهم گفت:یالا بگو چیکار کردی و گرنه میگم که تو حتی بلد نیستی کامپیوتر رو هم روشن کنی چه برسه به برنامه نویسی . دیدم اوضاع خیطه ازش قول گرفتم به کسی نگه، کلاس آی کیو و دانشمند ما هم تا روز آخر به این مسئله پی نبردن (فکر کنم همگی همون روز دفاع از برنامه ها، رنگ نرم افزار رو می دیدیم) از اون روز شدم خدای برنامه نویسی کلاس (در حالیکه چیزی بارم نبود) چندبار حل تمرین هم گذاشتم 16 لینک به دیدگاه
J/\/\D 420 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مرداد، ۱۳۹۱ بحث آسانسور شد یه خاطره ای هم در مورد آسانسور بگم: رفته بودیم سازمان مرکزی، از طبقه آخر میخواستیم بیایم پایین که دیدیم یکی داره داد می زنه آســـــــــانــــــــــسور رو نگــــــــــه دار . . . آسانســــــور رو نگه دار جون مادرت. دیدم داره قسم میده اسانسور رو گیردادم طرف برسه (به قول ترول ها اون لحظه حس دهقان فداکار رو داشتم)، طرف اومد . . . یکی از اساتید کلفت و بداخلاقمون که با من هم لج بود . . . : این آسانسور چیه همه با اسانسور میان و میرن یکمی هم راه برین کمرتون خشک شده از بس تکونش ندادین. : چشم استاد همین یه بار رو بذارین از اسانسور استفاده کنیم، حالا تشریف بیارین داخل . . . : نه من اصلا از این چیزا استفاده نمی کنم من ورزشکارم . . . : بله بر منکرش لعنت... دکمه اسانسور رو زدیم و طبق معمول اسانسورهای دانشگاه ما، دکمه زدن از شماست اما طبقه ای که میره دست اسانسور محترم (هنوز کسی اصول کارش رو نمی دونه)؛ تو طبقه پایینتر ایستاد در باز شد و . . . استاد با چهره ای نگران و مضطرب در حال فشار دادن دکمه اسانسور روبرویی بود و همش این جمله رو تکرار می کرد: دِ زود باش لامصب . . . الان میرسن پایین . . . زود باش مگه نون نخوردی. اون لحظه علیرغم میل باطنیم، هیچ حرفی نزدم و استاد رو با اسانسور تنها گذاشتم . . . امیدوارم از این کارم پشیمان نشم 14 لینک به دیدگاه
Anooshe 11040 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۳۹۱ یادش بخیر دیگه(این جمله بار معناییش خیلی ی ی ی زیاده) اینم یه نقاشی که از بچه های کلاسمون تو دوره کارشناسی، سال88 کشیدم..یادش بخیر همه باهم میشستیم بچه ها شروع میکردن حدس زدن، حتی استادامون یادمه شبی که زد به سرم اینو بکشم فرداش امتحان میان ترم داشتیم!!! درس خوندنم نمیومد که! واسه همین نشستم تا نصفه شب به کشیدنِ این... فرداشم با بچه ها امتحانو کنسل کردیم!:hapydancsmil: تو همین یه نقاشی خاطره 3سال دانشگاه،تکه کلاما ، پاتوقمون و عادتای خاص بعضی بچه ها که سوژه بود واسه همه آوردم... اون کسی هم که پایین سمتِ راستِ یکی از استادامون بود که باهاش کلی خاطره های خوب داشتیم و اون آخرا هرچی تو دوره دانشگاه نمره منفی نگرفتیم بهمون نمره منفی داد بخاطر شیطنتاااا...وقتی اینو نشونش داده بودیم فقط میخندید بنده خدا نمیدونست چی باید به ماها بگه! 23 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مرداد، ۱۳۹۱ ترم پیش استاد ریاضی 2 یه جوری بود کلا.....تنبل بود و هپلی.....واسه همین همه بی میل میرفتن سر کلاسش حالا تصور کنین من چه وضعی داشتم مخصوصا که استادمون ترم پیش حذفم کرده بود امتحان میان ترم داشتیم....از اونجایی که من علاقه ای به خود استاد و درس نسبتا شیرینش نداشتم اصلا نخوندم و الکی رفتم سر کلاس.....از قضا یکی از رفیقام که عمرا در طول عمرش درس نمیخونه اون روز معلوم نیست چی تو سرش خورده بود که درس خونده بود نشست کنار من.....من پیش خودم گفتم یه کاری میکنم که دیگه درس نخونه:gnugghender: استاد سؤالارو نوشت......و بعد نشست و گفت جواب بدین منم همین که استاد روشو کرد اونور برگمو دادم به رفیقم گفتم هرچی واسه خودت نوشتی واسه منم بنویس رفیق بد بخت منم گفت باشه:5c6ipag2mnshmsf5ju3 شروع کرد به نوشتن....هرچی واسه خودش نوشت واسه منم نوشت....در همین حین به بقیه بچه هام میرسوند......خلاصه با هزار بدبختی برگمو رسوند به دستم رفتم برگمو تحویل استاد دادم و گفتم خسته نباشین....گفت سلامت باشین:icon_razz: بعد از منم دوستم برگشو داد.....استادمون بهش گفت خسته نباشی خانوووووووووووم.....بعدشم یه صفر کله گنده با ماژیک براش گذاشت..... بعدش بهش گفت چرا تقلب میکردی؟!!!!!!!!! رفیق منو میگی..... من....... استاد.......:vahidrk: خلاصه توی اون امتحان من بدون هیچ زحمتی شدم 3 از 4 نمره....رفیق منم با کلی زحمت شد صفففففففرررررررررررر نتیجه اخلاقی: دوستای گلم همیشه تلاش و زحمت نتیجه نمیده........باید گاهی تنبلی کرد........... 16 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۱ من مرده ی این سیستم آمارگیری تو دوران دانشگاه هستم...یک موردش سراغ خودم اومدن..... دوستم اومد گفت...پسر..اون دختر رو می شناسی...واسه یک امر خیر می خوام... منم گفتم آره...تو کلاس فارسی عمومی با هم همکلاسی بودیم... گفت خوب... گفتم آره..یک بار رفتم جلو گفتم سلام...اونم نشنید.... گفت خوب... گفتم یک بار اومد ازم جزوه بگیره..گفتم..من جزوه بر نمی داشتم....گفت..آقا نمی خوای جزوه بدی خوب نده..من دیدم سرت تو جزوه بود مو به مو می نوشتی.... گفتم هی خانوم..داشتم با خودم خط نقطه بازی می کردم...دفتر رو وا کردم نشونش دادم...کلی با هم خندیدم... گفت خوب.... گفتم خوب به جمالت دیگه گفت دستت درد نکنه...فهمیدم طرف از خودمونه.... دست به جزوه نیست .... همینم نصف شخصیتش رو برامون مشخص کرد... 27 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مهر، ۱۳۹۱ تو عمرمون خلافِ جعله امضا نکرده بودیم که دیروز کردیم!!!! صحفه آخر کارآموزی هست که سرپرستِ کارآموز باید امضا کنه و یه جدوله عالی و خوب و بد و.....داره و اونو هم باس بپُره!!! ما دیروز تحویل کارآموزی داشتیم ولی اون صفحمون خال بود! و سرپرست کارآموزیمون رفته بود ماموریت و منُ دوستم که امضاشُ داشتیم نشستیم جعلش کردیم و توی اون جدوله هم ،همش تیکِ عالی واسه خودمون زدیم! ولی خیلی خیلی حال داد!اصنم عذاب وجدون نگرفتیم! 19 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مهر، ۱۳۹۱ من خاطره زیاد دارم...که البته بیشترشون یادم رفته اما اگه یادم اومد میام تعریف میکنم این خاطرم واسه خوابگاهه یه مدتی بود بچه های اتاقای دیگه میومدن درِ اتاق ما هی اجناس مختلف میخواستن _ببخشید کبریت دارید؟... +بچه ها شارژر نوکیا دارین؟... _بچه ها سیب زمینی دارید توو اتاق؟... *کاهو؟.. & چاقو؟.. ^ فندک؟.. دیگه عادت کرده بودیم ما..هر شب منتظر بودیم بیان خرید هی به یکی از بچه ها میگفتیم "بابا بیا یه لیست از موجودیِ اتاق بزنیم اینا هی نیان بپرسن زحمتشون شه":w02: یه شب که طبقِ معمول هممون توو اتاق بودیم یکی اومد گفت شارژر لب تاپ دارین؟... ما هم نگاه به هم کردیم گفتیم نــــــــــــــه.... دقیقا 5 مین بعدش یکی دیگه اومد: بچه ها سلام..کارت تلفن کسی داره ؟یکم هم تووش باشه اشکال نداره ها...! تا اینجا همه خنده هامونو قورت داده بودیم که ضایع نشیم...اما وقتی گفت کارت تلفن دوستم پخ زد هممونم پشت سرش قهقهمون رفت هوا:ws28: طوری که دختره هاج و واج موند نگاه کرد..بعد ناراحت شد رفت .....اما همچنان خرید بچه ها از اتاق ما ادامه داره 14 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مهر، ۱۳۹۱ اینُ تو تاپیکِ سوتی ها نوشتم ولی بازم اینجا مینویسم!!! هفته پیش یکی از دوستای معماری ازم پرسید کدوم بناهای همدان کاشی کاری داره؟ منم رفتم از استاد پرسیدم استاد گفت: مسجد جامع و امامزاده یحیی... این دوستمم با دوستش رفتن امامزاده یحیی و مسئوله امامزاده اجازه نمیداد اینا برن تو و کلی کلاس گذاشت واسشون که معرفی نامه ندارینُ نمیشهُ اینا!!! خلاصه با کلی منتُ شرطُ اینا که نباید عکس بگیرینُ اینا میبرتشون سمتُ کاشی کاری!!! یهویی درو باز میکنه و کاشی کاری دستشویی رو نشونشون میشه!!!:ws28: واااااااای خدا هر موقع یادش میوفتم خیلی خندم میگیره ولی با اینحال آبرو حیثیتم رفت!!! 13 لینک به دیدگاه
desinger.bardia 2114 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مهر، ۱۳۹۱ یه بار رفتم پیش مدیر گروهمون که فکر میکردم استاد کاراموزیمه و پروژمو دادم بهش تو سایت دروسمم نرفتم چون بدهکار بودم بعد از 1 هفته دوباره رفتم پیشش گفتم نورمو دادی گفت همه چیز درسته فقط اسم تو تو لیستم نیست منم شاکی گفتم میخواین 2 واحدمو بپرونین اخه این چه وضعیه گفت بذار برم تو سایتت دیدم با اونکی استاد برداشتم بهم داده 18 من گرفتم که استاده سر رفاقت نمرمو رد کرده گفتم باشه خدافظ یهو مدیر گروه گفت وایسا مگه این پروژه تو نیست گفت اره هست گفت پس این نمره چیه گفتم تشابه اسمیه گفت تو کل دانشگاه کسی هم نام تو نیست که گفتم پس اشتباه شده گفت باشه برو ولی به کسی نگیا............... منم به کسی نگفتم............ 11 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آبان، ۱۳۹۱ یادش بخیر یه درس رنگرزی داشتیم با یکی از استادهامون که یه آقایی بود فوق العاده خجالتی یعنی هروقت می اومد سرکلا س لپاش سرخ میشد و سعی میکرد نگاه نکنه آخه یونی ما دخترونه بود .. خلاصه کلی بچه ها سربسرش میذاشتند حالا تصور کنید تو آزمایشگاه بودیم یه اتاق فکرکنم 2*3 بود تازه میز و دستگاه هم بود ماهم تقریبا یه 15 یا 16 نفری بودیم .. یکی از بچه ها سرکلاس خوابید چندتا از بچه های فعالمون هم کفششو قایم کردند. استاد هم فهمید بنده خدا روش نمیشد بخنده یا کاری کنه از دست ما چقدر خوش میگذشت خدائیش دلم برای اون بچه ها تنگ شده ..(11سال پیش بود) 13 لینک به دیدگاه
ara engineer 1866 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آبان، ۱۳۹۱ من که خیلی خاطره دارم هر دفعه سعی میکنم یکیشو بگم. یه بار سر کلاس کاربرد ریاضیات از استادمون که تقریبا مخ بود ایراد گرفتم اونم منو فرستاد پای تخته توضیح بدم خلاصه وقتی دید حق با منه کوتاه امد وقبول کرد. بلافاصله بعد از نشستنم که کلاس در سکوت به سر میبرد دوستم دستش خورد روی اسپیکر گوشیش و یه بلوتوث که خیلی بی ادبی بود PLAY شد... من: در حال سکته دوستم: هنگ کرده اون یکی دوستم: بعد از چند ثانیه که خدارو شکر استاد نفهمیده بود هر سه تا شروع کردیم به خندیدن استادم بعد از درسش که فکر میکرد من بهش می خندم گفت: به من گیر، نده بهت گیر میدما... 13 لینک به دیدگاه
NYC 20977 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آبان، ۱۳۹۱ یه خاطره بگم از داستان حاضری زدن جای بقیه تو کلاسا!:icon_pf (34): سر کلاسِ آز مقاومت مصالح بودیم استادشم معاونِ پژوهشیه دانشگاهمون بود.:icon_pf (34): آخر کلاس اومدم زرنگی کنم خیر سرم جای یکی از دوستامم حاضری بزنم، اونم بدون اینکه دوستم از این حرکت من باخبر باشه. میخواستم مثلاً برن سورپرایزش کنم بگم برات حاضری زدم. حالا نگو این رفیق ما دیروزش با همین استاد البته در سمت معاونت پژوهشیه دانشگاه سر مسائل کتابخونه دانشگاه یه دعوای حسابی راه انداخته بود. داد و بیداد! و من نمیدونستم.:icon_pf (34): با هزار ترفند که خودش یه داستانه حاضری رو زدم.:icon_pf (34): آخر کلاس استادِ نامرد بر خلاف عادت همیشگیش یه نگاه به لیست انداخت.:icon_pf (34): یعنی تو 3 ثانیه یهو اسم این دوست من خورد تو چِشِش!:icon_pf (34): گفت : آقای فلانی؟ ایشون که نبودن سر کلاس! کی اسم ایشون رو نوشته؟ قضیه چیه؟ کی این کارو کرده؟ (با لحن عصبانی):icon_pf (34): خلاصه همه چی لو رفت.:icon_pf (34): نمیدونید تو اون لحظات چی کشیدم من! یعنی تلخ ترین خاطرات من بودا! له له شدم! خردِ خرد شدم!:icon_pf (34): هیچی دیگه این استاد ماهم فکر کرده مغز متفکر این قضیه همون دوستم بوده نامردی نکرد بهش داد 10 تمام! تا چند ماه این دوستم هی میگفت: امیر آخه چرا؟! نه واقعاً چرا؟! کی بهت گفت در حق من خوبی کنی؟! من نخوام سر کلاس حاضر باشم باید کیو ببینم؟! من نخوام تو واسه من کاری کنی باید چیکار کنم؟! اصلاً من میخواستم بیوفتم! به توچه! 14 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۹۱ ترم 1 بودم ادبیات داشتیم. استادمونم گفت باید کنفرانس بدید. منم خیلی جئی رفتم جلوی کلاس شروع کردم یه توضیح دادن در مورد مولانا... یهو دیدم ته کلاس دوتا از پسرا دارن حرف می زنن... منم سکوت کردم بعد گفتم: آقای طلایی دارم صحبت می کنما...چقدر حرف می زنی اون ته کلاس بچه ها : :| استاد: :| من : طلایی: 9 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده