جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'زبان'.
17 نتیجه پیدا شد
-
سلام به همه دوستان ، من به دلیل مشغه زیادی که دارم فرصت کلاس رفتن نداشتم ، از طریق سایت زبان آموز چند تا اپلیکیشن پیدا کردم مثل دولینگو و ممرایس و اکسین چنل ، کسی ازشون استفاده کرده ؟ میدونید کدومشون به درد میخودن یا نه ؟ لینکاشونو زیر میذارم ، لطفا کمکم کنید ممنونم
-
حتمابعضی هارادیدید که وقتی می خوان حرف بزنندمثلان بگن نواندیشان می گن نووووووو اندیشان زبانشان می گیره !چرا؟
-
سلام داشتم پستهارامی خواندم دیدم mahnaazz نوشته میتینگ ( میتینگ :گرد آمدن دسته ها از مردم برای ابراز نظری . اجتماع گروه بسیار برای گفتگو یا اظهارنظر در مسائل اجتماعی ) خب اینجابایدبگم فارسی راپاس بداریم ولی نمی گم درعوض خوبه بعضی اوقات پاس نداریم به نظرمن این یکی ازبهترین روشهای آموزش زبانه.البته درآن نبایدزیادروی شود. خب نظرشماچیست؟ یک خواهش دارم :نمی دانم اگه بچه ای مدرسه ای داریدیاداریددرس می خوانیدو...درهرصورت زبان انگلیسیتون راقوی کنیدخواهش می کنم الان بعضی هاهستندبااینکه....ولی توزبان می لنگند:icon_pf (34):
-
آموزش گام به گام زبان تخصصی ارشد رشته معدن+ترجمه روزانه توسط اعضا
Alireza Hashemi پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در موضوعات متفرقه مهندسی معدن
سلام به همه هم رشته ای ها و داوبطلبان کنکور ارشد از امروز قصد داریم که کتاب ها و جزوات زبان تخصصی معدن و منابع و مراجع کنکور ارشد را به مرور در این تاپیک بررسی کرده و به ترجمه آنها به صورت دسته جمعی بپردازیم این ایده کمک میکنه که رقبت بیشتری پیدا کنیم و کاری اصولی برای هم دوره هامون و دانشجویان معدن و علاقمندان به قبولی در کارشناسی ارشد در این رشته کمکی هرچند کوچک نماییم. اول دنبال منابع میرم بعد به مرور ترجمه را آغاز میکنیم I ate the Ground and my father come outخوردم زمین ، پدرم دراومد کتاب زبان تخصصی معدن شامل ۲۱۸صفحه بوده و به صورت pdf در اختیار شما دانشجویان عزیز قرار گرفته است. پسورد: dlbook.net دانلود مستقیم- 8 پاسخ
-
- 9
-
- for geosciences
- technical english
-
(و 14 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
يادداشتي بر رابطة زبان و تفكر از محمدرضا باطنی يكي از سوالات مهم و قديمي در روانشناسي و زبانشناسي مربوط به رابطه زبان و تفكر است. آيا زبان تنها شرط وجود فعاليتهاي عالي ذهن مانند تفكر، تخيل، تجريد، تعميم، استدلال، قضاوت و مانند آن است؟ آيا اگر ما زبان نميآموختيم از اين فعاليتهاي عالي ذهن بيبهره ميبوديم؟ چنانچه براثر تصادف يا بيماري قدرت سخن گفتن را از دست بدهيم، آيا قدرت تفكر را نيز از دست خواهيم داد؟ اين سوال ها تازگي ندارد و از ديرباز توجه فلاسفه و متفكرين را بخود مشغول داشته است. افلاطون معتقد بود كه در هنگام تفكر روح انسان با خودش حرف ميزند. واتسون از پيشروان مكتب رفتارگرايي در روانشناسي اين مطلب را به نحو ديگر بيان كردهاست. او معتقد است تفكر چيزي نيست مگر سخن گفتن كه به صورت حركات خفيف در اندامهاي صوتي درآمدهاست. بعبارات ديگر تفكر همان سخن گفتن است كه وازده شده و به صورت حركات يا انقباضهايي خفيف در اندامهاي صوتي ظاهر ميشود. ولي تا آنجا كه روانشناسي زبان براساس شواهد موجود ميتواند قضاوت كند، اين نظريات را افراطي ميداند و پاسخ اين سوال را با احتياط چنين ميدهد: زبان تنها شرط و تنها عامل موثر در فعاليتهاي عالي ذهن چون تفكر نيست ولي شايد مهمترين عامل باشد. تفكر بدون استفاده از زبان ممكن است ولي اين نوع تفكر بسيار ابتدايي است و قدرت تجريد در آن بسيار ضعيف است تا آنجا كه شايد نتوان بر آن نام تفكر اطلاق كرد، ولي بههرحال فعاليتهاي ذهني از نوع تفكر بدون زبان نيز صورت ميگيرد. ما بعضي دلايلي را كه روانشناسان عرضه ميكنند تا ثابت كنند زبان تنها شرط تفكر نيست در زير ذكر ميكنيم. در حقيقت بنياد اكتساب، پرورش و كار و فعاليتهاي عالي ذهن، چون تفكر، ساختمان عصبي انسان است. اگرانسان داراي چنين ساختمان عصبي نبود، نه تنها نميتوانست اين فعاليتهاي ذهني را در خود بپروراند، بلكه خود زبان را نيز ياد نميگرفت. شما اگر سعي كنيد به عاليترين پستانداران نزديك به انسان، مثلا شامپانزه، زبان ياد بدهيد (زبان به معني انساني آن يعني دستگاهي نظام يافته از علايم قراردادي) بهكاري عبث دست زدهايد. زيرا ساختمان عصبي آن حيوان، او را براي يادگيري چنين دستگاهي مجهز نكرده است. يكي از روانشناسان به آزمايش جالبي دست زده است: روزي كه فرزند او به دنيا آمد، نوزاده شمپانزهاي را هم از باغ وحش گرفت وبه خانه آورد و هر دو را تا آنجا كه ممكن بود در شرايط همانندي بزرگ كرد. نوزاد شمپانزه چيزها يادگرفت ولي وقتي نوبت به آموختن زبان رسيد به كلي درمانده شد و از كودك انساني عقب ماند. اگر كودك انسان زبان ياد ميگيرد فقط به اين علت نيست كه در جامعه بدنيا آمده و از روز نخست اطرافيان با او سخن ميگويند. البته اين مطلب عامل بسيار مهمي است. ولي در اصل، اين يادگيري بدين علت صورت ميگيرد كه طبيعت يا ساختمان ژنتيك اين كودك از طريق وراثت او را براي يادگيري چنين دستگاه پيچيدهاي مجهز كرده است. زبان چيزي نيست كه از طريق وراثت منتقل گردد. زبان دستگاهي است نظام يافته از علايم قراردادي كه ارزش آن علايم و رابطهي آنها با پديدههايي كه به آنها دلالت ميكنند بوسيله اجتماع تعيين ميشود. بنابراين زبان را بايد در اجتماع و از اجتماع يادگرفت. ولي استعداد يا توانايي بالقوه براي يادگيري زبان چيزي است كه ما از طريق وراثت در هنگام تولد با خود بدنيا ميآوريم. اين استعداد يا توانايي بالقوه مربوط به ساختمان و كار دستگاه عصبي ماست كه در نتيجه تكامل در طول هزارها هزار سال بصورت امروزي درآمده است. اگر كودك نوزادي را كه تازه چشم به جهان گشوده است از پدر و مادر و اجتماعي كه درآن متولد شده جدا كنيم و به اجتماع ديگري منتقل كنيم كودك بدن كم و كاست زبان اجتماعي را كه بهآن منتقل شده است يادخواهد گرفت زيرا چنانكه گفتيم، زبان به عنوان دستگاهي از علايم، غريزي و ارثي نيست بلكه نهادي است اجتماعي و قراردادي. اگر جز اين بود انتقال از يك جامعه به جامعه ديگر موثر نميافتاد و در هر صورت كودك به زبان والدين خود سخن ميگفت. ولي قطع نظر از اينكه كودك در اجتماعي كه بدنيا آمده بزرگ شود يا به اجتماع ديگري منتقل شود، به شرط اينكه با او سخن گفته شود، زبان خواهد آموخت. اعم از اينكه اين زبان، زبان والدين و اجتماع نخستين او باشد يا زبان اجتماعي باشد كه بهآن انتقال يافته است، زيرا توانايي يادگيري زبان استعدادي است ارثي كه كودك هنگام تولد با خود همراه دارد. اگر اين استعداد يا توانايي بالقوه نبود، يعني اگر دستگا عصبي و عضلاني كودك از طريق مكانيسم وراثت براي اينكار مجهز نشدهبود، او هرگز زباني را ياد نميگرفت. چنانچه نوزاد شمپانزه كه فاقد استعداد ارثي است از يادگيري آن ناتوان است. به علت تكامل زيستي انسان، مخصوصاً تكامل دستگاه عصبي و بالاخص رشد و نمو مغز است كه يادگيريهاي پيچيده، از جمله يادگيري زبان كه حتي پستانداران نزديك بهانسان از اكتساب آن عاجزند، در انسان امكانپذير گرديده است. مثلا نهنگ دريايي در ميان همهي پستانداران داراي بزرگترين مغز است كه وزن آن به چندين كيلوگرم ميرسد ولي نسبت وزن مغز به وزن بدن در انسان از كليه پستانداران ديگر بيشتر است. دلايلي كه روانشناسان عرضه ميكنند تا نشان دهند با وجود اينكه زبان و تفكر رابطهاي سخت پيوسته دارد تنها شرط آن نيست، مربوط به رفتار بيماراني است كه در نتيجه بيماري يا سانحهاي مغز آنها آسيب ديده است. در فيزيك و شيمي ممكن است محقق شرايط خاصيدر آزمايشگاه بوجود آورد تا رفتار ماده را آنطور كه ميخواهد مطالعه كند. ولي در مورد مسائل مربوط به انسان محقق حق ندارد دستگاه عصبي انسان را بطور آزمايشي دچار اختلال كند تا از آن براي تحقيق خود نتيجهگيري كند. به اين دليل است كه در اكثر مطالعات روانشناسي آزمايشات بر روي حيوانات انجام ميگيرد. ولي موضوع قابل بحث است كه نتايجي كه از مطالع روي حيوانات گرفته ميشود تا چه حد ميتواند در مورد انسان صادق باشد. جواب اين سوال هرچه باشد اين نكته مسلم است كه در باره رابطه تفكر و زبان خود انسان بايد مورد مطالعه قرارگيرد زيرا حيوانات ديگر، حتي پستانداران نزيديك به انسان، داراي تفكر و زبان به معني اخص و انساني آن نيستند و بههمين دليل نميتوانند در اين مورد مفيد واقع شوند. بنابراين رفتار بيماراني كه بطور تصادفي در اثر ضايعهاي دچار اختلال شدهاند تنها مدارك آزمايشگاهي است كه ميتوان بهآن استناد كرد. بيماراني ديده شده اند كه در اثر آسيب مغزي قدرت تكلم يا كنترل گفتار خود را از دست دادهاند ولي با وجود اين ميتوانند فكر كنند. مثلا بيماراني مشاهده شدند كه زبان آنان دچار نابساماني شده بود بهطوريكه وقتي اشيائي را بهآنها نشان ميدادند نام آنها را بياد نميآورند، از توصيف وقايع ساده و معمولي ناتوان بودند، از تعبير جملات سادهي نوشتهاي كه بهآنها نشان داده ميشد عاجز بودند، مقولات دستوري زبان را درهم ميآميختند، ولي با وجود اين، اين بيماران ميتوانستند با موفقيت شطرنج بازي كنند. تعبيري كه از اين پديده ميتوان كرد اين است بيمار ميتواند مفاهيم ذهني را كه براي بازي شطرنج لازم است به آساني بكار برد ولي نميتواند مفاهيم زبان را متقابلا بكار گيرد. برعكس بيماران ديگري ديده شدهاند كه بر اثر ضايعه مغزي قدرت تفكر، تجربه، تعميم و بسياري از فعاليتهاي عالي ذهن را از دست دادهاند در حاليكه دستگاه زبان در آنان دست نخورده و بي عيب باقي مانده است. اين بيماران جملات امري، استفهلامي و خبري را بخوبي ميفهمند و واكنش مناسب را نشان ميدهند؛ ميتوانند درباره وقايع ساده و عيني صحبت كنند ولي نميتوانند درباره مسائل مجرد بيانديشند. مثلا وقتي از يكي از بيمارن خواسته شد كه بگويد «برف سياه است» نتوانست و هربار جواب ميداد «نه، برف سفيد است» دادن يك حكم غلط عمدي يا گفتن دروغ مستلزم تجريد و بريدن پيوند انديشه از واقعيات است. انسانهاي سالم اين كار را به آساني انجام ميدهند. از مجموعه شواهدي نظير آنچه در بالا گذشت، اكثر روانشناسان اينطور نتيجه ميگيرند كه يادگيري و استعمال زبان به عنوان دستگاهي از علايم آوايي قراردادي اختصاص به انسان دارد. تكامل زيستي انسان و رشد و توسعه فوقالعادهي دستگاه عصبي او، به او امكان ميدهد كه چنين دستگاه پيچيدهاي را بياموزد و بكار برد. زبان تنها شرط و تنها عامل موثر در تفكر و ديگر فعاليتهاي عالي ذهن نيست ولي زبان توانايي انسان را در تفكر و ديگر فعاليتهاي ذهني به ميزان معجزهآسايي بالا ميبرد تا جاييكه ميتوان گفت تفكر و استدلال در مراحل عالي و بسيار مجرد از زبان غير قابل تجزيه است. در اين مراحل، تفكر يعني زبان و زبان يعني تفكر. بدون زبان ميتوان تصور كرد كه تفكر و ديگر فعاليتهاي عالي ذهن در انسان وجود داشتهباشند، ولي مسلما اين فعاليتها در مراحل ابتدايي باقي ميماند، چنانكه در بسياري حيوانات ديگر باقي ماندهاند، و هرگز تا اين درجه پرورده نميشوند. برگرفته از مجموعه مقالات زبان و تفكر– نشر فرهنگ معاصر 1373 حروفچين: فرشته نوبخت منبع
-
چکیده: هدف از انجام اين پژوهش ، بررسي تأثير زبان ( به معناي وسيله اي براي هويت يافتن موجودات در جهان ) ، بر فرآيند ادراك فضاي معمارانه مي باشد . براي نيل به اين منظور ، به بررسي مفاهيمي چون : فضا ، ادراك و زبان پرداخته شده نقطه اشتراك آنها امري دروني به نام هويت و احراز هويت توسط زبان ، داخل فضا ، عنوان شده است دست آخر نيز ، مراحل ناميدن و تبيين فضا ، در 3 مرحله : سيما شناسي ، موضع شناسي و گونه شناسي مطرح شده كه روشن تر شدن موضوع ، از يك نمونه كاربردي ( درك فضاي شهري ) كمك گرفته شده است . لازم به ذكر است ، در شكل گيري اين پژوهش ، نظريات پروفسور شولتز كه آن هم متأثر از نظريات فيلسوف بزرگ هايدگر مي باشد ، تأثيرات شاياني داشته است . مشخصات مقاله:مقاله در 10 صفحه به قلم پانته آ پريساراد،منبع اولين همايش بين المللي شهر برتر، طرح برتر سازمان عمران شهرداري همدان مرداد ماه 1385،برگرفته از civica دانلود مقاله
-
لوئی فردیناند سلین نابغه تکرار نشدنی ادبیات لوئی فردیناند سلین سلین نویسنده کاملا خاصی هست خاص به معنای خاص کلمه! ارتباط پیدا کردن خواننده با نوشته های سلین نیاز به تطبیق با چارچوب فکری خاص وشگفت انگیز سلین دارد و شاید دلیل عدم توجه همگانی به سلین در کنار عقاید،تفکرات و نوشتارهای تند سلین درباب مسائل اجتماعی وبه صورت خاص نقد مسئله یهود عدم درک کامل از ذهنیت عمیق این نویسنده نابغه باشد. شاید این گفته بوکوفسکی نویسنده فقید و کاملا خاص امریکایی درباب رمان سفر به انتهای شب سلین کاملا گویای این خاص بودن باشد : کتاب سفر به انتهای شب بهترین کتابی است که در دوهزار سال اخیر نوشته شده است !(چارلز بوکوفسکی - عامه پسند) مقاله اقای قلی خیاط حاوی نکات ریز ودرشت جالبی در باب لوئی فردیناند سلین این نابغه ادبیات فرانسوی است که پیشنهاد میکنم تا انتها مطالعه فرمایید: آخرین موسیقیدان رمان «چیزهای دیگر برایم اهمیت ندارند.. زبان، زبان، فقط زبان… دنبال ایددددددددده میگردید!؟ پیااااااااااام!؟ تشریف ببرید دائرهالمعارف بخوانید… اینجا کارگاه زبان است، من کارگرم» یکی بود یکی نبود. سر کوچهی صاحب جم تبریز، روی سکوی بانکی با کرکرههای بسته، یک روز دمدمههای غروب، مرد پیری نشسته بود با ریشِ سفیدِ بلندِ تولستویوار، و نگاه سبز. گاهگاهی، چانه بالا گرفته و رو به پسرک نیموجبی کنارش که تصویر دوچرخهای را با حسرت بر پوست کف دست میکشید، میگفت: «حضور محترم، در عاقبت کار دنیا و آدمها اعتباری نیست. هانیبال شکستناپذیر را پشهای از پا درآورد و، سرنوشت ایران باستان را شیههی اسبی رقم زد. زندگی قصهایست پوچ و پر از خشم و هیاهو، که ابلهای آن را تعریف میکند.» اجازه بدهید قصهی مرد دیگری را برایتان تعریف کنم که سرنوشت دنیا و آدمها را با خشم و هیاهو… صبح یک روز بهاریست، در سال ۱۹۳۲. مرد ناشناسی وارد معبد ادبیات فرانسه میشود، منظورم ساختمان بزرگ و باعظمت انتشارات گالیمار در پاریس، ته کوچهی سبستان ـ بوتن، پلاک ۵. جوانیست خوشاندام و شیکپوش، با چشمان آبی روشن، تقریباً سبز، و کراوات سیاه. چند روز پیشتر، پدرش را به خاک سپرده است. مثل دیگر نویسندهگان تازهکار، توقع و تقاضای ملاقات با شخص آقای گالیمار را ندارد تا جوابِ حاضر و سربالایِ همیشگیِ «تشریف ندارند، جلسه دارند» را بشنود. ساکت و مؤدب، پاکت زردرنگی را به دفتر پذیرش تحویل میدهد، رسید شمارهی ثبت ۶۱۲۷ را تحویل میگیرد، و باز، ساکت و مؤدب و سر به زیر، راه خود را پس رفته و از در خارج میشود. پاکت زردرنگ حاوی رمان قطوریست به اسم «سفر به انتهای شب»، و نامهی سنجاق شدهای به این مضمون: «حضور محترم، برندهی جایزهی گونکور سال برای ناشر خوشاقبال، و آبشخور ادبیات برای یک قرن آینده را خدمتتان معرفی میکنم. این درواقع یک رمان ساده نیست، سمفونی شوریدهی زبان احساس است. امضاء: لوئی ـ فردینان سلین» دستخط نامه کج و معوج است، ناشیانه، عصبی. اسم «لوئی ـ فردینان سلین» تا به حال به گوش کسی نخورده است. واکنشهای اولیه در مقابل این ادعای درشت، این دستخط کودکانه و این اسم… زنانه (سلین، در عین حال هم سومین اسم کوچک مادر نویسنده است و هم اولین نام کوچک مادربزرگ وی)، بیشتر به پوزخند و استهزا شبیهاند تا چیزی دیگر. کماکان، نسخه بازخوانی میشود و به مرور این بازخوانی، از پوزخند چهرهها کم شده و به تعجب و حیرت آنها اضافه میشود. گویا در این رمان آوای نو و ناشناختهای به گوش میرسد، لحنی تازه، صدایی جدید، جذاب و خطرناک شبیه تیک تاک یک ساعت… آندره ژید، مسئول و سرپرست محتاط کلکسیون معروف ان. ار. اف. (nrf) گالیمار، سردار و پیشگوی ادبیات آن سالها، اشتباهِ فاحشِ تاریخیِ خود را که بیست سال پیشتر در مورد پروست مرتکب شده بود، دوباره مرتکب شده و دومین غول ادبیات فرانسه را جواب رد میدهد. سلین «بمب کوچولوی» خود را میزند زیر بغل و میبرد پیش یک ناشر دیگر. شش ماه بعد، جایزهی گونکور سال را با یک رای خواهد باخت اما، صدای انفجار بمب موسیقیاش در چهار گوشهی دنیا، و در طول قرن طنین خواهد انداخت. تمام سرنوشت و سرگذشت ادبی سلین را میشود در متن کوتاه این نامه، و تمام سبک و اسلوب کار وی را در دو کلمهی آن خلاصه کرد: احساس و موسیقی.منظور از احساس، این شور عاطفی نادریست که هر از گاهی حضور و یا خاطرهی کسی یا چیزی در درون ما بر پا میکند؛ منظور از موسیقی، کاملترین و بدویترین زبان بیان این احساس است. درواقع، موسیقی تنها زبانیست که ما «کشف» کردهایم. بقیهی زبانها، چه زنده چه مرده، همگی جزو «اختراعات» بشری به حساب میآیند. همگی تاریخ تولد دارند، طول عمر معین. عمر قدیمیترین زبان شناخته شدهی دنیا میرسد فقط به ۵۰۰۰ سال، چیزی نیست. در حالی که اولین موسیقی خلقت، تصورش را بکنید… میلیونها سال پیش از ما، آوای اولین ریزش باران بر شاخ و برگ یک درخت بلوط، وزش اولین باد در یک نیزار و یا، اولین انسانی که ندانسته کف دستهای خود را به هم کوبید و برای اولین بار صدای آن را شنید. دومین تفاوت عمدهی موسیقی با هر زبان گفتاری و نوشتاری دیگر، در شیوهی دریافت آن است: برای فهم و درک یک قطعه موسیقی، ما نه به آموزش دستورزبان ساختاری آن محتاجایم و نه به فعالیتهای دماغی خودمان. چرا که موسیقی نه از راه مغز منتقل میشود و نه نیازمند «ترجمه» به یک زبان فراآموختهی قراردادیست. زبان مادری شما چه چینی باشد که شامل چند هزار علامت (ایدئوگرام) و فاقد هر گونه حرف باصداست، چه فارسی که یکی از باصداترین زبانهاست، یک تکه موسیقی را به همان شکل و به همان حال درخواهید یافت. توفیر اندکی اگر در این میان ایجاد شود، انحصارا به خاطر عادت گوش خواهد بود… سرتان را درد نیاورم، موسیقی یکی از نادرترین زبانهای جهانیست، و جاودانی. نوشتنِ احساسِ درونی مثل نواختنِ موسیقی، به عبارتی، انتقالِ موسیقیوارِ احساس در قالب کلام، اگر در فرهنگ شعر و ادب فارسی سنتی دیرینه دارد، در پراگماتیسم اندیشهی اروپایی جزو استثنائات به شمار میرود. پای چوبین ِاستدلالیِ غرب چندان مناسبِ رقصِ عاطفه و شوریدهگی حال نیست. تعداد شاعران و نویسندهگانی که در این سوی دنیا تلاشیدهاند تا بین احساس و بیان، قلمی بسازند از جنس موسیقی، بسیار کم است، تعداد کسانی که در این امر موفق شدهاند باز کمتر؛ به راحتی میشود اسامیشان را روی انگشتهای دست شمرد: شکسپیر، دانته، تا اندازهای رابله، فلوبر…و سلین. ویژهگی سلین، دست کم در این باب و بین این پیشکسوتان، برمیگردد به اینکه او آشناترین و مأنوسترین موسیقی را برای ما مینوازد. حرف مرا قبول ندارید؟ بسیار خب، پس لطفا یکی از کتابهای او را باز کنید، صفحهای را همینطور برحسب اتفاق، تفألوار… و شروع کنید به خواندن. بعد از خوانش چند سطر، به نظرتان خواهد رسید که کسی متن را در گوشتان میخواند. «اوه نه نه نه! نه فقط در بیخ گوش، نه… دقیقاً در داخل سر، در خصوصیترین گوشهی احساسات. من یک خط مستقیم با سیستم عصبی خواننده ایجاد میکنم… من آخرین موسیقیدان رمان هستم.» این ادعای سلین نه چندان دروغ است و نه چندان غلوآمیز. هنوز هم که هنوز، بسیاری از منتقدین ادبی او را آخرین موسیقیدان رمان میدانند. زبان این موسیقی اما، هر چند مأنوس و آشنا به گوش ما و علیرغم تمام ظواهر امر، نه عامیانه است و نه آرگوتیک. البته، از این هر دو مایه میگیرد و خیال یک بیان شفاهی را القا می کند ولی، زبانیست نو و نادیده، ساخته و پرداخته، کاملاً منحصر به فرد. «کار هر کسی نیست، درد و رنج فراوان میخواهد، خون و عرق زیاد… ربطی به وراجی عام ندارد…» قلی خیاط: هنوز هم که هنوز، بسیاری از منتقدین ادبی سلین را آخرین موسیقیدان رمان میدانند. زبان این موسیقی اما، هر چند مأنوس و آشنا به گوش ما و علیرغم تمام ظواهر امر، نه عامیانه است و نه آرگوتیک. البته، از این هر دو مایه میگیرد و خیال یک بیان شفاهی را القاء می کند ولی، زبانیست نو و نادیده، ساخته و پرداخته، کاملاً منحصر به فرد. نه، ربطی با زبان محاورهای روزانهی ما ندارد. از «مرگ قسطی» هشت نسخهی ویرایشی متفاوت موجود است و از «ریگودُن»، آخرین رمان وی، سیزده بازنویسیمختلف. حسابش را بکنید: انبوهی از هزاران ورق کاغذ نگاشته که سلین عادت داشت برگ به برگ، همچو رخت تازه شسته، روی بندهای بالای سر خود در اتاق کارش آویزان کند. این دستنوشتهها را باید به چشم دید تا باور داشت. پر هستند از رد پای تقلا و تلاش، آغشته به بوی کهنهی عرق پیشانی، منظورم قلمزدگی، خطخوردگی، سیاهی، تردید و دودلیهای بیپایان… فعلی، قیدی، و یا صفتی جا به جا قلم خورده است، جای خود را به یک واژهی مترادفی داده است، این دومی باز به نوبهی خود خط خورده است، جای خود را به سومی داده است، این سومی… گاهی بعد از چندین آزمایش نافرجام، و به این خاطر که واژههای موجود در زبان رضایتش را جلب نمیکردند، نویسنده در جا کلمهی جدیدی ساخته است. گاهی ویرگول ناچیزی را میبینید که ده بار در جمله تغییر مکان مییابد. «سگ صفتام من، سگ صفت با خود و جملهام. تا آن موسیقیِ داخل سرم را نخواند رهایش نمیکنم… فکر میکنید نگهداری ریتم و موسیقی در طول ششصد هفتصد صفحه کار آسانیست؟ خب، بفرمایید آستین بالا بزنید!» خیلیها آستین بالا زده و خواستند مشغول کار شوند. نشد. چیزی حاصل نشد مگر چند کپی رنگ و رو باخته، تقلید و تقلب مضحک و مغموم، و یا نوشتههای پر از فحش و پرخاش بیجا و بی جهت… این مقلدان متقلب ندانستند، هنوز هم نمیدانند، که ناسزاگویی در شعر و ادبیات ردیفیدن یک مشت عبارات زشت و رکیک نیست، انفجار غمهای درونی و فریاد هراسهاست. قلب پاک و نیت نیک میباید تا صمیمانه دشنام گفت… بگذریم، برگردیم سر صحبت خودمان. ما همه زبان عامیانه را میشناسیم، هر روز با آن در ارتباطایم، زیر و زبر آن را کمابیش میدانیم. چیزی را که شاید به درستی نمیدانیم، اینکه گفتن یک زبان نه برابر با نوشتن آن است نه مصادف با آن. درواقع، صحبت کردن یک زبان مستلزم انسجام و سامان یافتگی یک اندیشه میباشد و نوشتن آن، خود، سامانگر اندیشه. نظریههای نوین علم زبانشناسی (سمیولوژی)، حتی از دو فعالیت مجزای ذهن اسم میبرند، از دو زنجیره و پدیدهی «تولیدی» متفاوت هوش تجربی.سلین بارها گفت و بازگفت که هدفش انتقال سهل و سادهی زبان محاوره نیست، که از آن فقط به عنوان خمیرمایه کمک میگیرد، به عنوان چاشنی، به قول خودش به عنوان «سُس برای آشپزی شخصیام». عبارات و اصطلاحات مرسوم در گفتارهای محاورهای، از قبیلِ «بیخیال فرش، بیا تو با کفش» را هیچ وقت در نوشتههای او نخواهیم یافت. آرگو اما موضوع دیگریست. مترادف این زبان را ما در فارسی نداریم و شباهت اسلنگ «slang» انگلیسی نیز با آن بسیار محدود است. در اصل، آرگو زبان «گو»های قرون ۱۵ ـ ۱۷ فرانسوی بود. گو «gueux» یعنی گدا و ژندهپوش، یا دست کم اسم و لقبی که طبقهی قلیل اشرافیون به مشتی آدم فقیر و پابرهنه میداد. این جمعیت بیخانمان، در به در و گرسنه، کارتننشینهای چهار قرن پیش، در معرض تهدید ممتد مرگ و شکنجه و بیعدالتی حاکمان، روزی به عنوان تنها حربهی دفاع از خود، دست به ابداع زبانی زد که برای «غیر» غیرقابل فهم بود. بعدها دزدها، خرابکارها، نانفروشها و سربازها نیز آرگوی خود را ساختند. امروزه هر شغل و صنفی، «آرگو»ی ویژهی خود را دارد.البته، هیچکدام از این پاره ـ زبانها زندگی مستقل ندارند. همگی وابستهاند به ساختار و دستورزبان فرانسهی استاندارد، با روابط فیمابین و همزیستی اجتنابناپذیر بینشان. سلین یکی دو بار اعلام کرد که: «آرگو مرده است». گول این ادعاهای او را نباید خورد. بیشتر از سر ناز و کرشمهی نویسندهگیاش بود، و به این منظور که «من، مخلصتان سلین، آمدهام تا به این زبانِ مرده جانِ دوباره بدهم.» زندهترین عنصر زبان فرانسه همانا آرگوی اوست، در تغییر و تحول دائم. تقریبا یومیه. به هر حال، تا اوایل قرن بیست، چونکه آرگو زبان مردم کوچه بازار بود، در کوچهها زیست. یعنی بیخانمان، بی نام و نشان، همچنان در معرض تهدید ممتد… در آثار هیچکدام از نویسندهگان پیش از سلین، از ویکتور هوگو، نمایندهی سرشناس ادبیات انقلاب کبیر فرانسه گرفته تا ولتر، اوژن سو، و حتی امیل زولا، مردمیترین نویسندهی قرن ۱۹، یا خبری از آرگو نیست و یا اگر هست تک و توک اشارههاییست به طنز و تحقیر، همیشه بین دو گیومه. حضور این زبان به عنوان یکی از اسلوب بنیادی ادبیات، اگر امروز برای ما امری عادی و پیش پا افتاده به نظر میآید، هفتاد سال پیش یک جنجال و «آبروریزی» محسوب میشد. آن جوان ناشناس، مؤدب و سر به زیر بهار ۱۹۳۲ را به یاد دارید؟ در زمستان همان سال معروف شده است به نویسندهی آنارشیست، دشمن ادبیات و نابغهی رسواگر. و این تازه شروع ماجراست، چرا که «سفر به انتهای شب» فقط پیشنمایشی از سبک ویرانگر سلین را داشت. چهار سال بعدتر، با«مرگ قسطی»، نویسنده اسم و القاب دیگری نیز نصیب خود کرده و نوبه به نوبه خواهد شد: خرابکار، بمبگذار، دینامیتگذار، تروریست ادبیات؛ و بعدها در سالهای ۱۹۴۴، خائن، پورنوگراف، وطنفروش… سلین معتقد بود که تمام این دشمنیها و کینهتوزیها با وی از همان روزی آغاز شدند که او به این زبان گدای ژندهپوش، نام و مقام بخشیده و آن را برای اولین بار به بارگاه معظم ادبیات راه داد. واقعیت امر اینکه در آن سالهای ادبی ۱۹۳۰، نه کسی چشم به راه یک سبک نوین ادبی بود و نه ظاهراً نیاز به چنین نوآوری احساس میشد. با ترکیبی از روانکاوی جدید فروید و تئوریهای زمانی برگسون، پروست به رماننویسی ظرافت و زیبایی ویژهای را داده بود که به رأی عموم میرفت تا سالهای سال عروس بیهمتای جشنهای ادبی بماند. در این ضیافتهای باشکوه و آریستوکراتیک ادبیات، سر و کلهی سلین همچو مهمان ناخواندهی مزاحمی پیدا شده و سبک نوآور و جنجالانگیزش مثل تار مویی میافتاد داخل کاسهی سوپ. کلی سر و صدای اعتراض بر میانگیخت اما، موفق میشد. چرا؟ چونکه این قلم هیچ عیب و ایرادی نداشت، مو لای درزش نمیرفت. چونکه برای اولین بار، کسی به «زیبایی» معیار تازهای میبخشید. چونکه برای اولین بار، کسی از «پائین» مینوشت، از ریشهها، از دردهای ملموس، از ترس و هراس و عشق و آشوبهای من و شما. و به زبان «طبیعی» من و شما. بازسازی این زبان را خود وی یک «اختراع کوچولو» مینامید، یک تکنیک ناچیز. آن را تشبیه میکرد به یک شاخه چوبی که میشکست و فرو میبرد در آب تا راست بنماید؛ و یا به یک… مترو. اما، راستی چرا مترو!؟ توضیحی که خود سلین میدهد هم بسیار ساده است و هم، خواهیم دید، تمام سبک نگارشی پیشین ادبیات فرانسوی را یکجا جارو میزند: فرض بفرمایید که در یک شهر بزرگ، مثلاً پاریس، میخواهید خود را از نقطهای به نقطهی دیگر برسانید. دو راه حل وجود دارد. راه حل اول: اتوبوس، تاکسی، و یا پای پیاده. با اتوبوس و تاکسی دود ترافیک و راهبندانهای سنگین خواهید داشت؛ با پای پیاده، ازدحام مردم، تنهخوردنها و تنهزدنها، نور و نمای اغواگر ویترین مغازهها، سلام و علیکهای خواسته و ناخواسته با این دوست و آن آشنا… خلاصه، کلی اتلاف وقت و پرتی حواس. وقتی میرسید به مقصد، یا دیگر دیر شده است یا خسته افتادهاید از پا. راه حل دوم: کافیست چند پله تشریف ببرید زیرزمین و… «سبک من؟ اوه یک مترو، یک متروی تمام عیار، سریعالسیر. در جا میرسانمتان به مقصد…» زبان استعارهای این متن آیا نیاز به توضیح دارد؟ نه، گمان نمیبرم. همه چیز واضح و روشن است. منظور بینظر (!) سلین از دود و ترافیک و راهبندانهای سنگین اتوبوسها و تاکسیها، همانا جمع نویسندهگان قرن ۱۹ ـ ۲۰ فرانسویست، تقریباً تمامشان، به جز یکی دو استثناء چون امیل زولا که دوستش میداشت و احترامش را به جا میآورد. و اشارهی وی به آن نویسندهی پیادهروی که پای لنگان دارد و هدف بیهدف، ساعت و سالهای عمر ما را با بگوبفرماها و تشریفات الکی و خوش و بشهای بیهوده با این و آن هدر میدهد، فقط یک نفر؛ یا عمدتا یک نفر: مارسل پروست. و… اینجاست نکتهی باریک، باریکتر از مو، ریشه و علت تمام درد و غصه و حسرت و حسادتهای سلین. در واقع پاشنهی آشیل او، در یک کلام. رشک و حسادتی که سلین به پروست میورزید، آنچنان بزرگ و گسترده بود که به وصف نمیآید. جای تعجب اینجاست که تمام پژوهشگران ادبی این را میدانند و اما برملا نمیکنند. گویا «صحیح» نیست، مناسب نیست که ما بدانیم و آشکارا بگوییم که دومینِ غولِ ادبیاتِ قرن ۲۰ فرانسه، بیمارِ حسودِ اولی بود. و بود. واقعیت دارد. ولی آخر چرا!؟ به چند دلیل، در عین حال ساده و پیچیده. یکی اینکه پروست جایزهی گونکور را برد و سلین نه؛ و این، تا آخر عمر از گلوی وی پایین نرفت. دیگر اینکه سلین خود را تک میخواست، بیهمتا، بدون حریف: «تنها نویسندهی قرن، مخلصتان سلین است.» اینکه جویس و کافکا، پیش از او آمده و به ادبیات زبان و سبک و مقصد نوینی را ارائه دادهاند، در نگاه وی نهایتاً قابل گذشت و چشمپوشیست. چرا که «اولی به انگلیسی مینوشت و دومی به زبان بوشها» (آلمانی). اما «این خاله پروست…» در دادگاه یکجانبه و خودخواهانهی نویسندهی ما، برای جرم بزرگ پروست همین بس که او فرانسوی است، به فرانسه مینویسد. و، سلین این را میدانست و اواخر عمر با زبان بیزبانی خود اعتراف میکرد، خوب مینویسد. در واقع، علت حضور سلین در عرصهی ادبیات، چرای سبک و اسلوب ساختاری متفاوت و منحصر به فرد وی را پیش پروست باید جست. سلین نتیجه و «حاصل» پروست است، اما وارونه اگر پروست نمیبود، شاید سلین وجود نمیداشت. موضوع از اهمیت ویژهای برخوردار است. اجازه بدهید کمی حاشیه بروم. قلی خیاط:سلین به جز اینکه همزاد، و در عین حال قرینه و تصویر آیینهایی پروست باشد چارهی دیگری نداشت. اگر پروستِ بیمار، ابتذال و احتضار یک جامعهی بیمار را مینوشت، سلینِ پزشک نسخهی مرگ این جامعه را امضاء میکرد. چندین سال پیش، یکی از شاعران باسواد و ظریففکر ما، کیومرث منشیزاده، به خود دل و جرأت داده و مطلبی را در این مضمون عنوان کرد: «حافظ اگر قبل از فردوسی یا فقط قبل از مولوی به دنیا میآمد، از نعمت حافظ بودن بهرهمند نمیشد». آن روزها من سه چهارم بچه بودم و یک چهارم نوجوان، حرف او را نفهمیدم. کسانی که صد در صد بالغ و فهمیده بودند نیز نفهمیدند؛ و یا فهمیدند و طبق معمول به روی خود نیاوردند. کسانی نیز شاید به ریش او خندیدند. شاعر هوشمند و گستاخ ما میخواست دور از هر گونه احسساسات متعصبانه، یک نگاه جدید علمی و فراتاریخی به زبان و ادبیات خود بیاندازد. جامعهی فرهنگیاش اما هنوز این آمادهگی و پختهگی را نداشت. امروز، من با اطمینان خاطر اعلام میکنم که اگر سلین قبل از پروست، یا فقط بعد از دو جنگ جهانی به دنیا میآمد، از نعمت و درد دهشتناک سلین بودن بهرهمند نمیشد. هیچ اندیشه و رویدادی قایم به ذات نیست و هیچ صاحب اندیشهای خارج از زمان خود. پروست جنگ جهانی دوم را به چشم ندید و از کشت و کشتار وحشیانهی جنگ اول، از بارانِ بمب و گلولههای ویرانگر آن، فقط آوایی دور همچو صدای ناخوش دهلی، از ورای پنجرهی سالن ضیافتهای باشکوه «گرمانتها» شنید. سلین شاهد عینی و بازیگر این دو جنگ بود. جبهههای، ببخشید، کشتارگاههای جنگ اول را شخصا تجربه کرد، با پوست و گوشت و روحش. از آن زنده اما معلول ۷۰٪ برگشت، با آرنج دست راستی شکسته (علت آن دستخط کج و معوجاش) و گلولهای در بالای گوش که تا آخر عمر در داخل جمجمهاش ماندگار شد (دلیل آن سردردها و سوتهای ممتدی که شب و روز آزارش میداد، و به احتمال زیاد، علت اصلی اختراع آن موسیقی ویژهی وی). فاجعهی جنگ دوم جهانی را نیز، چه در زمین و زیر آسمان فرانسه چه در آلمان، مستقیماً زیست و شهادت داد: «من، گزارشگر گزارشگرها، دلقک دلقکها، جنگ بزرگ دلقکها و پایان دنیا را مستقیم گزارشتان میدهم، زنده، Live ، مفت و مجانی…» سلین به جز اینکه همزاد، و در عین حال قرینه و تصویر آیینهایی پروست باشد چارهی دیگری نداشت. اگر پروستِ بیمار، ابتذال و احتضار یک جامعهی بیمار را مینوشت، سلینِ پزشک نسخهی مرگ این جامعه را امضاء میکرد. زبانِ سلین شاهدِ زمانِ سلین است، یعنی گسسته، خراب، ویران، بریده بریده و تکهپاره شده. میداند که در این دنیای زیر و رو شده، دیگر نمیشود سر مردم را با «صدها صفحهی حرام شده از احساسات عمیق و عرفانی پردهتوریهای مادام فرانسواز» (درواقع ۱۰ صفحهی اول بخش ۱ زندانی، مارسل پروست) شیره مالید. قلم سلین شاید به نظر زشت جلوه کند، دشمنانه، هیولایی. و این به آن خاطر که زمان سلین زشت و هیولایی بود. «راوی من پاک و سرفراز نیست، اوه نه نه نه… ابدا… با وسواس تمام معرفیاش میکنم، هزار احتیاط! اول سرتاپایش را با دقت گه میمالم و بعد…»
- 1 پاسخ
-
- 2
-
- لوئی فردیناند سلین
- چارلز بوکفسکی
-
(و 6 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
عنوان: ِDESIGN OF A ROBOT نویسنده: Shivoo Koteshwar and Team زبان: انگلیسی تعداد صفحه:22 نوع فایل:pdf حجم: 431KB robot_design.rar
-
چکیده: جنبه هايي از مباحث مطرح شده از سوي پساساختارگرايان و پسامدرنيست ها تلاش هايي در جهت دستيابي به نگرش هاي نو و كارآمدتر در باب زبان و حل معضلات به جا مانده از نظريات گذشته در زمينه هاي مرتبط است. در اين مقاله به بازخواني نمايشنامۀ هملت شكسپير بر اساس برداشت هايي از اين مباحث اقدام مي شود. هدف از اين خوانش، ارائۀ برداشتي از نمايشنامه است كه و روابط اجتماعيِ « بودن » تفسيرهاي معمولاً محافظه كارانه و تماميت خواه از آثار ويليام شكسپير را به چالش مي كشد و نوع متفاوتي از برآمده از اين اثر را مطرح مي كند. سعي مي شود عنوان شود كه هملت ضمن چالش باورهاي عادت شدۀ مرسوم مردم زمان و جغرافياي نمايشنامه گويي آنها و خواننده را به انديشيدن و رفتن به فراسوي چارچوب هاي موجود (غربي) خود مي خواند تا دنيا به شكلي نو و متفاوت درآيد و زندگي ديگرگونه تجربه شود. مشخصات مقاله:مقاله در 10 صفحه به قلم دکتر بهرام بهین(عضو هيأت علمی دانشگاه شهيد مدنی آذربايجان)،منبع مجله ماه ادبيات ،شماره پياپي 188، ،سال شانزدهم،، شماره در سال 8، خرداد، 1392، صفحه 24-33 دانلود مقاله
-
Industrial Engineering is best choice for you سیلااااااااااااام خب از قدیم گفتن یه مهندس صنایع خوب باید دو ویژگی داشته باشه یکی آشنایی به نرم افزارهای مهندسی و دیگری تسلط کافی بر زبان انگلیسی توی کشور ما متاسفانه زبون انگلیسی به قدر کفایت بین مردم رواج نداره و برخی اساتید و دانشجویان دانش ضعیفی در این مورد دارند که باعث میشه از مطالعه ی مقالات علمی و جستجو در سایتها ی علمی جهان بی نصیب بمونیم. رشته ی مهندسی صنایع هم مثل باقی رشته ها دارای زبانی تخصصیست که لازم ما اون رو فرا بگریم من خودم تسلط کافی بر کارترجمه ندارم ولی فکر میکنم با کمک یکایک دوستان بتونیم مقالات تخصصی صنایع رو تا حدود زیادی ترجمه و اماده سازی کنیم یه تمرینه هم برا محک زدن دانش خودمون هم برا افزایش بار علمیممون در اینجا دفتری رو به نوعی به منظور کمک به امر ترجمه و زبان اموزی دایر کردیم از تمامی دوستان خواهش مندیم که هر گونه پیشنهادی ایده ای یا روشی که برای کمک و تسهیل در این امر دارند در اختیارمون قرار بدهند همچنین مقالاتی که مناسب برای ترجمست اینجا معرفی کنید تا کار ترجمش رو شروع کنیم. از 1716 عزیز هم بخاطر کمکش ممنونم
- 113 پاسخ
-
- 9
-
- مقالات
- مهندسی صنایع
- (و 15 مورد دیگر)
-
دانلود دفترچه سوالات ارشد 89 به همراه پاسخنامه
mohsen_d پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در کارشناسی ارشد مهندسی مواد
دفترچه ارشد 89 کليه رشته ها را در سايت www.arshad.ir مي توانيد دانلود کنيد- 37 پاسخ
-
- 8
-
- مواد و متالورژی
- مکانیک
- (و 15 مورد دیگر)
-
سلام . دوستان توی اولین پست این تاپیک 1- یه مجموعه لغت ارائه می شه . 2- هر کس میاد چند لغت یا همه لغت ها رو معنی می کنه . 3- بعد از اتمام پروسه معنی کردن لغت . پست های دوستان خذف می شه / ( برای جلوگیری از ایجاد صفحات زیاد و شلوغ شدن تاپیک ) 4- مجموعه به همراه لغت ها در پست اول قرارمی گیره . البته اسم اعضایی که پست دادن و معنی لغت ها رو گفتم هم بالای پست نوشته می شه . 5- یه متن پیدا می کنیم . ( با توجه به لغات ترجمه شده ) و توی بخش ویژه کاربران مکانیک مطرحش می کنیم . و ترجمه می شه .
- 13 پاسخ
-
- 19
-
- dictionary of engineering
- shakhtolid
- (و 8 مورد دیگر)
-
ویژوال بیسیک دات نت یکی از زبانهای معرفی شده به منظور نوشتن برنامههای مبتنی و با استفاده از چهارچوب دات نت است. دستورات این زبان مشابه بیسیک است. چون این زبان جزو مجموعه چهارچوب دات نت است کد تولید شده توسط آن (MSIL) در بیشتر مواقع فرقی با کدهای تولید شده توسط سیشارپ ندارد و کتابخانههای تولید شده در هر یک از این دو زبان مستقیماً در دیگری قابل استفادهاست. اشتباهی که معمولاً در مورد ویژوال بیسیک دات نت میشود این است که با توجه به ویژگیهای بیسیک کلاسیک که زبانی ساده و مخصوص غیرحرفهایها بود، این زبان نیز غیرحرفهای تلقی میشود، در حالی که قابلیتهای آن کاملاً با سیشارپ برابر است. در ضمن زبان مفسری نیست. وی بی دات نت علاوه بر امکانات عادی مثل برنامه نویسی برای ویندوز قابلیت برنامه نویسی برای کنسولها و دستگاههای هوشمند (Smart Device) را هم دارد. سیستم کدها بسیار منظم تر از وی بی ۶ شده و تمام کدها در کلاسها طبقه بندی میشود. آموزش کاربردی توابع vb.net
-
دانلود دانلود پروژه کامل چراغ راهنمایی (trafic _ light) تحت کدویژن
am in پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در میکروکنترلرها
خوب دوستان پستی که امروز گذاشتم یک پروژه چراغ راهنمایی برای سر چهار راه ها می باشد که فکر می کنم براتون جالب باشه اگه دوست دارید بدونید که چراغ های راهنمایی سر یک چهار راه چطور کنترل و مدریت میشوند حتما این پروژه را دانلود کنید . در ضمن این پروژه به زبان codevision است . و فایلی که برای دانلود اماده شده شامل : سورس برنامه به زبان Codevision + شماتیک + فایل پروتئوس حجم: 50 کیلوبایت لینک دانلود منبع: برق 20 دات کام پسورد فایل: www.bargh20.com -
دفترچه سوالات کنکور ارشد 89 رشته زبان رو میتونید از لینک زیر دانلود کنید: دانلود دفترچه سوالات کنکور ارشد رشته زبان
-
دانلود کتاب برنامه نویسی به زبان اسمبلی برای کامپیوترهای شخصی
Mohammad Aref پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در کتاب های کامپیوتر
در این کتاب کم حجم، شما با مقدمات زبان برنامه نویسی اسمبلی و انواع حافظه ها، به همراه دستورات این زبان آشنا میشوید. مطالعه این کتاب به دانشجویان رشته کامپیوتر توصیه میگردد. این کتاب را به صورت PDF در 55 صفحه به زبان فارسی می تونید از لینک زیر دانلود کنید: دانلود کتاب آموزش زبان اسمبلی -
تایپوگرافی تکنیکی در گرافیک است که با حضور چاپ در عرصه نشر کتاب به وجود آمده است. با آمدن چاپ، برای تلطیف کردن کلمات چاپی که خشک به نظر می رسیدند، حرکاتی در بخش هایی از لغات و برجسته کردن آن ایجاد می کردند. تایپوگرافی اصطلاحی است که این روزها در مجامع هنری گرافیکی زیاد شنیده می شود. گاهی آن را با خوشنویسی ( کالیگرافی) اشتباه می گیرند. هرچند که استفاده از این تکنیک پیشنه حداقل ۵۰ ساله در ایران دارد. در تایپوگرافی خوانا بودن مهم است زیرا در زمینه ای استفاده می شود که اطلاع رسانی وجه بارز آن است، ولی در خوشنویسی زیبایی در اولویت قرار دارد. عقیده بر این است طراحان وظیفه انتقال ذهنیات خود و پیام موضوع را در طرح هایشان بر تصویر و حروف قرار می دهند. اینک خط ، در روند تحولات جدید ، وظیفه خود را خوانایی و سهولت نگارش نمی داند و کم و بیش به فرمی زیبا تبدیل شده است که در درجه اول مفهوم نوشته را قبل از خوانده شدن ، بیان می کند. در این دوره با رواج تایپوگرافی که سعی در تقویت ویژگی بصری حروف و نزدیک کردن نوشته به تصویر دارد ، برخی آن را با "خط نگاره" ، "خط نگاری" ، " کالیگرافی" و "طراحی حروف" هم مسیر می*دانند. در حالی که تایپوگرافی ، اثری گرافیکی است که حروف ساختار اصلی آن را تشکیل می دهد و از فونت های موجود با دخل و تصرفاتی که در آنها برای کشف ویژگی های بصری حروف انجام می شود ، استفاده می کند. اما طراحی حروف به معنای آنست که الفبایی را طراحی کنیم که قابلیت تایپ در موقعیت های گوناگون را داشته باشد. در حالی که تایپوگرافی هدف دیگری دارد ، برخلاف مسولیتی که در دنیای سنتی به خط واگذار شده بود تا با سهل ترین و خواناترین صورت ، مفهوم خود را بیان نماید و در نگاه اول محتوا و مفهوم فرم یکجا به بیننده و خواننده القا شود. اینک هنرمندان بدعت و شگفتی را به همراه زیبایی ، از اهداف مهم بصری تعیین کرده اند ، آنهم با سه اقدام مهم یعنی تغییر شکل در حروف (دفرماسیون) ، اغراق در حروف (اگزجریشن) و ساده سازی حروف (استیلزیشن) ، تا بتوانند زیبایی ، قدرت ارایه و روح تبلیغ گرای آن را بالا ببرند. اما این روند در بعضی مواقع تا جایی پیش می رود که مانند نقاشی ، به حروف بعنوان فرم محض نگاه شده است. شاید این دید در نقاشی مشکلی نداشته باشد ، اما هنرمند گرافیست در روند کاربردهای روزمره ، زیبایی را باسودمندی وگویایی ترکیب می کند تا بتواند ذائقه بصری انبوه مخاطبان خود را که اغلب شهروندان معمولی هستند ، تغییر و ارتقا دهد. در این صورت است که بیننده و مخاطب با مشارکت فعال خود در فهم و خواندن خط جدید ، تلاشمی نماید و این یکی از مهم ترین ویژگی های تایپوگرافی در خط معاصر است. تحولات فرمی خط در ایران از سرلوحه های روزنامه ها شروع شد و خوشنویسان که در آن زمان عهدهدار طراحی عنوان نشریات بودند ، به این مهم آگاهی داشتند که با باید برای طراحی عنوان ، زبان بصری جدیدی خلق نمود. آنها از خطهایی چون طغری و نستعلیق برای نوشتن عنوان ها استفاده کردند و در ترکیب و نوع اتصالات آنها تغییراتی دادند. البته در پیشینه خوشنویسی ایران نمونه هایی از این گونه تلاش را به وفور می توان در دوره های مختلف دید. تلاشی که برای ابداع شکل های نوین و کشف ظرفیت های بصری نوشتار انجام گرفته است و در آن خط و نقش به گونه*ای هم ساز درهم می آمیزند. طراحی عنوان ، نوعی ویترین و نمایانگر فضا و روحیه مطلب است که امروزه کمتر به آن توجه می شود. از طرف دیگر ، شاید هدف اصلی تایپوگرافی ، سرعت بخشیدن به ارسال هرچه سریع تر پیام و برقراری ارتباط بصورت زبان بصری نسبت به نوشتار عادی باشد و مضمونی که از تایپوگرافی در اذهان جای گرفته ، آنست که حروف را بصورت درهم ریخته بر روی کار قرار گیرند. در صورتی که تایپوگرافی چنین نیست. تایپوگرافی به معنای کشف ارزش های بصری حروف برای بیان مفهومی جدید است و شاید بدلیل آنکه حروف چاپی فارسی به اندازه کافی دارای تنوع قلم و کاراکتر نیست ، اهمیت هماهنگی شکل و حروف با موضوع ، در جامعه ما بدرستی شناخته نشده و کمتر کسی به این نکته توجه کردهاست. ولی بطور طبیعی ، شکل حروف باید طوری انتخاب شود که دارای هماهنگی تصویری با محتوای آن باشد و در نتیجه درک مطلب برایش بهتر و مطبوع تر می شود. همان طوری که " کیوستی واریس" چشم انداز فنلاند و گذشته آن را سرچشمه طراحی هنری و گرافیک فنلاند می داند ، ما نیز باید از جامعه و گذشته هنری مان تاثیر بگیریم. تایپوگرافی فقط جابجا کردن خط کرسی حروف نیست و باید به ظرفیت های حروف فارسی آشنا باشیم. حروف فارسی بخاطر فرم خاصی که دارد برخلاف حروف لاتین ، اگر فواصل بین حروف برداشته شود و بهم نزدیک یا به یکدیگر بچسبند ، خوانایی خود را از دست نداده و می توان فرم های خاصی را از ترکیب فونت های امروزی براساس ترکیبات خوشنویسی گذشته بدست آورد. باید به این نکته توجه داشت که الفبا و حروف بعنوان نمادهایی که عهده دار بار فرهنگی و عاطفی هستند ، چیزی فراتر از نمایش الفبایی حروف هستند و این تجربیات برای حروفچینی صفحات نیست ، بلکه برای طراحی عنوان فیلم ، کتاب ، پوستر و . . . است. ما برای رشد و پیشرفت تایپوگرافی باید با شناخت و توجه به ملاک های زیبایی شناسی این هنر بر پایه گرایش های بومی و ملی ، آن را در فضایی جهانی جستجو کنیم و با فهم صحیح از هنر ایران ، بویژه خوشنویسی ، تایپوگرافی ایران را از تایپوگرافی غربی متمایز کنیم