زفسنجانی 7100 ارسال شده در 22 مهر، 2015 شبها که میگیرد دلم باانجمن سر میکنم تنها به یاد دوستان احساس بودن میکنم خودرا زفرط خستگی اینجا تسلی میدهم تنها به شوق دوستان تصمیم ماندن میکنم تقدیم به همه دوستی نواندیشی عزیزم ..که همیشه با دیدنشون انرژی میگیرم 9
helma.b 3345 ارسال شده در 23 مهر، 2015 مثل سابق غزلم ساده و بارانی نیست هفت قرن است در این مصر فراوانی نیست به زلیخا بنویسید نیاید بازار این سفر، یوسف این قافله کنعانی نیست حال این ماهیِ افتاده به این برکه خشک حال حبسیهنویسی است که زندانی نیست چشم قاجار کسی دید و نلرزید دلش بشنوید از من بیچشم که کرمانی نیست با لبی تشنه و بیبسمل و چاقوئی کند ما که رفتیم ولی رسم مسلمانی نیست عشق رازیست به اندازهی آغوش خدا عشق آن گونه که میدانم و میدانی نیست... حامد عسگری 7
.sOuDeH. 16059 ارسال شده در 23 مهر، 2015 اولین باری که یکی برام غزل خوند این غزل بود...چقده باهاش گریستم من خیلی قشنگه========================================================== در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست می رسم با تو به خانه،از خیابانی که نیست می نشینی روبه رویم خستگی در میکنی چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیست باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟ باز میخندم که خیلی...! گرچه میدانی که نیست شعر میخوانم برایت واژه ها گل می کنند یاس و مریم می گذارم، توی گلدانی که نیست چشم می دوزم به چشمت، می شود آیا کمی دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست؟ وقت رفتن می شود، با بغض می گویم نرو پشت پایت اشک می ریزم، در ایوانی که نیست میروی و خانه لبریز از نبودت میشود باز تنها میشوم، با یاد مهمانی که نیست رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است باور اینکه نباشی، کار آسانی که نیست - بیتا امیری - 9
masi eng 47044 ارسال شده در 23 مهر، 2015 نمیدانم در این شهر سیاهم کدام رویای خوابم رنگ نابم از این جاده گذشتم با پاهایم به دونه کوله بار پر درد خاکم آهای دنیای بی رحم سیاهم چرا بازی کنی با قلب تارم منو یه کوله بار حسرت و غم نرو تنها بدون رهروانم شعر از خودم... 5
masi eng 47044 ارسال شده در 23 مهر، 2015 آنجا که نوری در دلش هست آشنایی در پی آن عاشق است تنها نمیداند به افق روانه کند زمین و زمان را باهم دیوانه کند آسمان و زمین هردو یکرنگ زیر آن درخت دلت همرنگ زیباست تنها شدن یا که روانه زندان شدن سیاهی دران گوشه را میبینی که قطره خونی از دردها دران سرازیریست.. بازم خودم.. 5
.sOuDeH. 16059 ارسال شده در 24 مهر، 2015 گفته بـــودم بی تو می میــرم ولی ایــن بار ، نه گفته بـــودی عاشقـــم هستی ولی انگــار ، نه هـــرچه گویی "دوستت دارم" به جز تکرار نیست خو نمی گیــــرم به این تکــــرارِ طوطیــــوار ، نه تا که پا بندت شَــوَم از خـــویش می رانی مـــرا دوست دارم همدمت باشــم ولی ســــربار ، نه دل فروشی می کنی گویا گمان کــــردی که باز با غــــرورم می خـــــرم آن را در این بــازار ، نه قصد رفتن کـــــرده ای تا باز هـم گویــم بمـــان بار دیگـــر می کنــم خواهش ولی اصــــرار ، نه گَه مـرا پس می زنی ، گَه باز پیشم می کشی آنچه دستت داده ام نامش دل است افسار ، نه می روی اما خودت هم خــــوب می دانی عزیـــز می کنی گاهــی فــــرامـوشم ولی انکـــار ، نه سخت می گیـری به من با اینهمه از دست تـو می شوم دلگیـــر شایــد نازنیــن ، بیــــزار ، نه - پریناز جهانگیرعصر- 6
bar☻☻n 5895 ارسال شده در 24 مهر، 2015 مبارک باشه غزلستان زیبامون ^____^ :connie_24: چه زیبا می شوی وقتی چنین در باد می رقصی چه زیباتر که وقتی نیستی در یاد می رقصی من اینجا خشت خشتم آیه های تلخ ویرانی ست سرت خوش باد بانو که هنوز آباد می رقصی تو برمی خیزی از خاکستر خاموش من روزی و بغض سالیان کهنه را فریاد می رقصی هجوم بی امان تلخکامیهای دنیا را چه شیرین با دل درمانده فرهاد می رقصی تو را از پشت دیوار ستبر درد می بینم رها از پیله تنهاییت آزاد می رقصی تماشایی ترین درس دبستان منی وقتی که بابا را چنین جان داد تا نان داد می رقصی تناقض در نگاه ما همیشه حرف اول بود من از بیداد می سوزم، و تو بیداد می رقصی __خلیل فاطمی__ 6
*atefeh* 13017 ارسال شده در 24 مهر، 2015 کاش می شد که من پروانهء باغ رو یا های تو باشم اگر نمی خواستی بچسبانی ام به کلکسیون آرزوهای ِ دست یافته ات، می شد که تو شهسوار رویاهای من باشی اگر نمی خواستم محبوست کنم، در کاخ توقعات ِ بر نیامده ام می شد که ما تصویر زیبای عشقی بی تمام باشیم بر دیوار ناممکن ها اگر یاد گرفته بودیم عاشقی را فریبا عرب نیا خیلی قشنگه بنظر خودم 7
masi eng 47044 ارسال شده در 24 مهر، 2015 هزار نقشه و طرح است روی قالی کوچه قدم بدون تو دیشب زدم حوالی کوچه تو را به یاد من آورد رعد و بارش باران صدای خش خش برگ و هوای عالی کوچه تو رفته ای و مرا داده ای به دست خود غم به دست صندلی سبز سرد خالی کوچه چه اتفاق بدی!باز هم بدون وجودت شب عزای دلم شد شب خوشحالی کوچه! اتاق و دفتر شعرم پناه چشم ترم شد چون حس و حال عجیبم نمی شد حالی کوچه...! ........ سالار حکیمی 6
roozbeh ameri 8439 مالک ارسال شده در 25 مهر، 2015 شعری سروده ام همه از ماجرای تو ! زیباتر از سروده ی من چشم های تو ! پایین تر از مسیر تو چادر زدیم تا هنگام رفتنت ، بنشینم به پای تو گفتی دلت گرفته ؟ کمی جابه جا شویم ! تا قلب من همیشه بگیرد به جای تو خوب اند واژه های من اما نه مثل تو عالی ست ، شعر من ، نه شبیه صدای تو چشم تو مشق شاعری ام می دهد عزیز ! هر چه غزل مراست ، یکایک فدای تو ! حال و هوای شاعری ات را به من بده تا گم شود هوای دلم در هوای تو با خنده آفریده تو را و مرا از اشک خیلی ست فرق خالق من با خدای تو ! ماندانا ملکی 4
roozbeh ameri 8439 مالک ارسال شده در 26 مهر، 2015 تو رفته ای و من هنوز باورم نمی شود و هر چه می کنم که از تو بگذرم ؛ نمی شود! نمی شود! چطور بی تو سر کنم؟! خودت بگو! دگر دوام می شود بیاورم؟ نمی شود ... نگو خدا نخواست! هی نگو که قسمت این نبود! من این بهانه ها و حرف ها سرم نمی شود! جنون به حال من دچار می شود بدون تو! بد است حالم آنقَدر ، که بدترم نمی شود! تمام شهر خواستند بشنوم که رفته ای تمام شهر! بشنوید! من کَر َم ! نمی شود! پرتو پاژنگ 4
bar☻☻n 5895 ارسال شده در 26 مهر، 2015 هوشنگ ابتهاج (سایه) امشب به قصّهی دل من گـوش میکنی فـردا مـرا چو قصـّه فـرامـوش میکـنـی دستم نمیرسـد که در آغـوش گـیـرمـت ای مـاه! بـا کـه دست در آغـوش میکنی؟ در سـاغر تـو چیـست که بـا جرعـهی نخست هشـیـار و مـست را همه مـدهـوش میکنی؟ مـی جوش میزنـد بـه دل خـُم، بـیـا بـبـیـن یـادی اگـر ز خـون سـیـاووش میکـنـی گـر گـوش میکنی سخنی خـوش بـگـویـمـت بـهـتـر ز گـوهـری که تـو در گـوش میکـنــی جـام جـهـان ز خون دل عـاشـقـان پـر است حرمت نـگـاه دار! اگـر نـوش میکـنـی "سـایـه" چـو شـمـع، شـعـلـه در افـکـنـدهای به جمع زیــن داسـتـان کـه از لـب خـامـوش میکـنــی :icon_gol::icon_gol: و غـزلی از "فـروغ فـرّخـزاد" که در استقبال غزل "سـایـه" سروده شد: چـون سنـگـهـا صـدای مـرا گـوش میکنی سنـگی و نـاشنـیـده فـرامـوش میکـنــی رگـبـاری و بـهـاری و خـواب دریـچــه را از ضـربـه های وسـوسـه مغشـوش میکنی دسـت مـرا کـه سـاقـهی سـبـز نـوازش است بـا بـرگـهـای مـرده هم آغـوش میکـنـی گـمـراه تر ز روح شـرابی و دیــده را در شـعـلـه مینـشـانی و مـدهـوش میکـنـی ای مـاهی طـلایی مــرداب خـون مــن! خوش بـاد مـستـیات کـه مـرا نـوش میکنی تـو درّهی بـنـفـش غـروبی، کـه روز را بـر سـیـنـه میفـشـاری و خـامـوش میکنی در "سـایه" ها "فـروغ" تـو بـنـشـست و رنـگ بـاخت او را بـه سـایــه از چـه سـیـه پـوش میکـنـی؟ 4
.sOuDeH. 16059 ارسال شده در 26 مهر، 2015 خیلی غزل لطیفیه...بله ====================================== دختر ِ خیام! یک جرعه شرابم می دهی دزدکی بابا نفهمد شعــر ِ نابم می دهی مانده ام پشت ِ در ِ چوبی ، "بفرما"یی بگو تشنه هستم از سفال ِ کوزه آبم می دهی تا نلرزم بیش از اینهـا در شب ِ موهای ِ تو از دو چشم ِ روشن ِ خود آفتابم می دهی نم نم ِ باران ِ انگــور است و عطر ِ کاهگل دست در دست ِ نسیمت پیچ و تابم می دهی زخمه برمیداری از دل چین به چین با دامنت رقص ِ پرشور ِ دف و چنگ و ربابم می دهی بیتی از لبهــای ِ من بر بیتی از لبهــای ِ تو یک رباعی سهم ِ این حال ِ خرابم می دهی میهمانم می کنــی با نان ِ داغ ِ گردنت زیر ِ پیراهن دو تیهوی ِ کبابم می دهی این همه اختــرشناسی برده ای ارث از پدر ماه ِ من! از آسمانت یک شهابم می دهی راز ِ تقویــم ِ جلالـــی در قد ِ موزون ِ توست در گذر از غم شماری ها شتابم می دهی می گذاری بالش ِ بازوی ِ خود زیـــر ِ سرم خسته ام بر روی ِ سینه جای ِ خوابم می دهی گزمه های ِ مست ِ سلجوقی نیافتد چشمشان چهـــره می پوشانی و کمتــر عذابم می دهی مادرم را می فرستم سمت ِ نیشابورتان در دل ِ تاریخ، یک "بله" جوابم می دهی ================================ - شهراد میدری - 3
masi eng 47044 ارسال شده در 26 مهر، 2015 ای آنکه بودی در خوشی ها یار من روزی دیدم که افتادی پی آزار من روزی این سینه زندان بود، اما رفت با شادی هرکس که خط انداخت بر دیوار من روزی شاید قسم خوردی فراموشم کنی، اما سر میکشی در دفتر اشعار من روزی رفتی طنین شعرهایم در سرت... گفتم دیوانه برمی گردی از تکرار من روزی با هر غزل جان دادم و بر گردنت افتاد یکباره خون آبی ِ خودکار من روزی هر زن به چشم ام خیره شد، گم کرده ای را یافت پس «هرکسی از ظنّ خود شد یار من» روزی بگذار بی پروا بگویم دوستت دارم هرچند می خندی به این اقرار من روزی مهدی فرجی 3
masi eng 47044 ارسال شده در 26 مهر، 2015 من به لطف نگاهــت ای باران سـوی مشهــــــــــد زیاد می آیم دست بر روی سینه هر بار از سمت باب الجـــــــــواد می آیم ?-?-?-?-?-?-?-?-? با حضورت ستاره ها گفتند نور در خانه ی امام رضاست کهکشان ها شبیه تسبیحی دستِ دُردانه ی امام رضاست ** مثل باران همیشه دستانت رزق و روزی برای مردم داشت برکت در مدینه بود از بس چهره ات رنگ و بوی گندم داشت ** زیر پایت همیشه جاری بود موج در موج دشتی از دریا به خدا با خداتر از موسی بی عصا می گذشتی از دریا ** با خداوند هم کلام شدی علت بُهت خاص و عام شدی «کودکی هایتان بزرگی بود » در همان کودکی امام شدی ** رزق و روزی شعر دست شماست تا جهان هست و تا نفس باقی است ما فقط محو کاظمین توایم ** من به لطف نگاهت ای باران سوی مشهد زیاد می آیم دست بر روی سینه هر بار از سمت باب الجواد می آیم حمید رضا برقعی 3
.sOuDeH. 16059 ارسال شده در 27 مهر، 2015 اینکه دلتنگ توام اقرار می خواهد مگر؟ اینکه از من دلخوری، انکار می خواهد مگر؟ وقت دل کندن به فکر باز پیوستن مباش دل بریدن، وعده دیدار می خواهد مگر؟ عقل اگر غیرت کند یک بار عاشق می شویم اشتباه، ناگهان تکرار می خواهد مگر؟ من چرا رسوا شوم، یک شهر مشتاق تواند لشکر عشاق، پرچم دار می خواهد مگر؟ با زبان بی زبانی بارها گفتی برو من که دارم می روم ؛ اصرار می خواهد مگر؟ روح سرگردان من هر جا بخواهد می رود خانه دیوانگان، دیوار می خواهد مگر؟ - مهدی مظاهری - 4
Yamna 1 17420 ارسال شده در 27 مهر، 2015 بر خاطر آزاده غباری ز كسم نيستسرو چمنم شكوهای از خار و خسم نيست از كوی تو بی ناله و فرياد گذشتم چون قافلة عمر نوای جرسم نيست افسردهترم از نفس باد خزانی كآن نوگل خندان نفسی همنفسم نيست صياد ز پيش آيد و گرگ اجل از پی آن صيد ضعيفم كه ره پيش و پسم نيست بيحاصلی و خواری من بين، كه در اين باغ چون خار به دامان گلی دسترسم نيست از تنگدلی پاس دل تنگ ندارم چندان كشم اندوه كه اندوه كسم نيستامشب رهی! از ميكده بيرون ننهم پای آزرده دردم، دو سه پيمانه بسم نيست رهی معیری 3
Yamna 1 17420 ارسال شده در 27 مهر، 2015 به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد لب تو میوه ی ممنوع ولی لب هایم هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد هر کسی در دل من جای خودش را دارد جانشین تو در این سینه خداوند نشد خواستند از تو بگویند شبی شاعرها عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد! فاضل نظری 4
roozbeh ameri 8439 مالک ارسال شده در 27 مهر، 2015 عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم اکنون که پیدا کرده ام ، بنشین تماشایت کنم الماس اشک شوق را تاجی به گیسویت نهم گل های باغ شعر را زیب سراپایت کنم بنشین که با من هر نظر،با چشم دل ،با چشم سر هر لحظه خود را مست تر ، از روی زیبایت کنم بنشینم و بنشانمت آنسان که خواهم خوانمت وین جان بر لب مانده را مهمان لبهایت کنم بوسم تو را با هر نفس ، ای بخت دور از دسترس وربانگ برداری که بس ! غمگین تماشایت کنم تا کهکشان ، تا بی نشان ، بازو به بازویت دهم با همزمانی ، همدلی ، جان را هم آوایت کنم ای عطر و نور توامان یک دم اگر یابم امان در شعری از رنگین کمان با نوی رویایت کنم بانوی رویاهای من ، خورشید دنیاهای من امید فرداهای من ، تا کی تمنایت کنم ؟ فریدون مشیری 5
.sOuDeH. 16059 ارسال شده در 28 مهر، 2015 تقدیم به رفیق فابریکم :دی =============================== چَشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند و تماشای تو زیباست اگر بگذارند من از اظهار نظرهای دلم فهمیدم عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند دل دُرناییِ من اینهمه بیهوده مَگرد خانه دوست همین جاست اگر بگذارند سند عقل ُمشاع است اگر بگذارند عشق اما فقط از ماست اگر بگذارند غضب آلوده نگاهم میکنید ای مردم دل من مال شماهاست اگر بگذارند ========================= - محمود اکرامی فر- 4
ارسال های توصیه شده