رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

نه لب گشایدم از گل ، نه دل کشد به نبید

چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید!

 

نشانِ داغِ دلِ ماست لاله ای که شکفت

 

به سوگواریِ زلفِ تو این بنفشه دمید

 

بیا که خاکِ رهت لاله زار خواهد شد

 

ز بس که خونِ دل از چشمِ انتظار چکید

 

به یادِ زلفِ نگونسارِشاهدانِ چمنببین

 

در آینه ی جویبار گریه ی بید

 

به دورِ ما که همه خونِ دل به ساغرهاست

 

ز چشم ساقیِ غمگین که بوسه خواهد چید؟

 

چه جای من ؟ که درین روزگارِ بی فریاد

 

ز دست جورِ تو ناهید بر فلک نالید

 

از این چراغ توام چشم روشنایی نیست

 

که کس ز آتش بیداد غیر دود ندید

 

گذشت عمر و به دل عشوه می خریم هنوز

 

که هست در پی شام سیاه صبح سپید

 

کِراست سایه درین فتنه ها امید امان؟

 

شد آن زمان که دلی بود در امان امید

 

صفای آینه ی خواجه بین کزین دمِ سرد

 

نشدمکدر و بر آه عاشقان برچید

 

هوشنگ ابتهاج

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 101
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

یک لحظه ... زندگی تو از دست می رود

وقتی کسی که هستی تو هست می رود

 

شاید که اندکی بنشیند کنار تو

اما کسی که بار ِ سفر بست می رود

 

آنکس که دل بریده ، تو پا هم ببرّی اش

چون طفلی از کنار تو با دست می رود

 

رفتن همیشه راه ِ رسیدن نبوده است

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود

 

 

از : علی حیات بخش

لینک به دیدگاه

آنقدر از مقابل چشم تو رد شدم

 

تا عاقبت ستاره شناسی بلد شدم

 

منظومه ای برابر چشمم گشوده شد

 

آن شب که از کنار تو آرام رد شدم

 

گم بودم از نگاه تمام ستارگان

 

تا این که با دو چشم سیاهت رصد شدم

 

شاید به حکم جاذبه ، شاید به جرم عشق

 

در عمق چشم های تو حبس ابد شدم

 

دیدم تو را در آینه و مثل آینه من هم دچار - از تو چه پنهان؟! - حسد شدم

 

شاعر شدم همان که تو را خواب می سرود

 

مثل کسی که مثل خودش می شود شدم

 

در حیرتم که چگونه ، چرا در نگاه تو

 

دیروز خوب بودم و امروز بد شدم

 

 

محمد سلمانی

لینک به دیدگاه

لطفا این شعر رو بخونید. درسته طولانیه ولی بسیار زیبا و کلامش شیرینه. :a030::a030::a030:

باشه ؟ :w16:

 

از رگ گردن به من نزدیک تر

 

پیش از اینها فکر می کردم خدا

خانه ای دارد میان ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتی از الماس و خشتی از طلا

 

پایه های برجش از عاج و بلور

بر سر تختی نشسته با غرور

 

ماه برق کوچکی از تاج او

هر ستاره پولکی از تاج او

 

اطلس پیراهن او آسمان

نقش روی دامن او کهکشان

 

رعد و برق شب صدای خنده اش

سیل و طوفان نعره توفنده اش

 

دکمه پیراهن او آفتاب

برق تیغ و خنجر او ماهتاب

 

هیچکس از جای او آگاه نیست

هیچکس را در حضورش راه نیست

 

پیش از اینها خاطرم دلگیر بود

از خدا در ذهنم این تصویر بود

 

آن خدا بی رحم بود و خشمگین

خانه اش در آسمان دور از زمین

 

بود اما در میان ما نبود

مهربان و ساده و زیبا نبود

 

در دل او دوستی جایی نداشت

مهربانی هیچ معنایی نداشت

 

هر چه می پرسیدم از خود از خدا

از زمین، از آسمان، از ابرها

 

زود می گفتند این کار خداست

پرس و جو از کار او کاری خطاست

 

آب اگر خوردی، عذابش آتش است

هر چه می پرسی، جوابش آتش است

 

تا ببندی چشم ، کورت می کند

تا شدی نزدیک ،دورت می کند

 

کج گشودی دست، سنگت می کند

کج نهادی پای، لنگت می کند

 

تا خطا کردی عذابت می کند

در میان آتش آبت می کند

 

با همین قصه دلم مشغول بود

خوابهایم پر ز دیو و غول بود

 

نیت من در نماز و در دعا

ترس بود و وحشت از خشم خدا

 

هر چه می کردم همه از ترس بود

مثل از بر کردن یک درس بود

 

مثل تمرین حساب و هندسه

مثل تنبیه مدیر مدرسه

 

مثل صرف فعل ماضی سخت بود

مثل تکلیف ریاضی سخت بود

 

 

تا که یکشب دست در دست پدر

راه افتادم به قصد یک سفر

 

در میان راه در یک روستا

خانه ای دیدیم خوب و آشنا

 

زود پرسیدم پدر اینجا کجاست

گفت اینجا خانه خوب خداست!

 

گفت اینجا می شود یک لحظه ماند

گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند

 

با وضویی دست ورویی تازه کرد

با دل خود گفتگویی تازه کرد

 

گفتمش پس آن خدای خشمگین

خانه اش اینجاست اینجا در زمین؟

 

گفت آری خانه او بی ریاست

فرش هایش از گلیم و بوریاست

 

مهربان وساده وبی کینه است

مثل نوری در دل آیینه است

 

می توان با این خدا پرواز کرد

سفره دل را برایش باز کرد

 

می شود درباره گل حرف زد

صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

چکه چکه مثل باران حرف زد

با دو قطره از هزاران حرف زد

 

می توان با او صمیمی حرف زد

مثل یاران قدیمی حرف زد

 

میتوان مثل علف ها حرف زد

با زبان بی الفبا حرف زد

 

میتوان درباره هر چیز گفت

می شود شعری خیال انگیز گفت....

 

 

تازه فهمیدم خدایم این خداست

این خدای مهربان و آشناست

 

دوستی از من به من نزدیک تر

از رگ گردن به من نزدیک تر

 

قیصر امین پور

 

 

این بلایی بود که از بچگی سر ما آوردن. بترسیم از خدای ارحم الراحمین. نه بپرسیم نه بفهمیم چیه کیه. فقط بترسیم و منتظر عذابش باشیم ... :5c6ipag2mnshmsf5ju3

ولی خداوند زیباست ..... از همه چیز و همه کس باحال تر و مهربون تر .... :a030:

لینک به دیدگاه

عشق از آغاز مشکل بود و آسانش گرفت

 

تا که در اوج بهاران برگ ریزانش گرفت

 

عمری از گندم نخورد و دانه دانه جمع کرد

 

عشق تو آتش شد و در خرمن جانش گرفت

 

ابرهای تیره را دید و دلش لرزید…باز

 

فالی از دیوان افکار پریشانش گرفت:

 

“یاری اندر کس نمی بینم” غزل را گریه کرد

 

تا به خود آمد دلش از دوستدارانش گرفت

 

پس تو را نوشید و دستت را فشرد و فکر کرد-

 

خوب شد که شوکران از دست جانانش گرفت

 

چندگامی دور شد، اما دلش جامانده بود

 

آخرین ته مانده ی خود را به دندانش گرفت

 

داشتاز دیدار چشمان تو برمی گشت که

 

“محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت”

 

 

عبدالمهدی نوری

لینک به دیدگاه

خط قرمز برای من لب توست ، تو بگویی بمیر میمیرم

 

مطمئن حرف میزنم اما ، تو بگو پس بگیر میگیرم

 

حرف هایت برای من سند است ، خنده ات لحظه های مستند است

 

چشمهای تو دلبری بلد است ، از نگاه تو تحت تاثیرم

 

هر کجا میروم کنار منی ، تو غرور من اقتدار منی

 

یار غار منی نگار منی ، تو گره خورده ای به تقدیرم

 

هر چه که خنده هات شیرین است، اخم هایت چو پتک سنگین است

 

خوف همراه با رجا این است ، گفته استاد درس تفسیرم

 

تیغ بر کش که درد کار من است ، فاش میگویم این نگار من است

 

زخم تیغ تو اعتبار من است ، من به دنبال زخم شمشیرم

 

عاشق ناز و عشوه ات نشدم ، بیشتر هیبت ات گرفته مرا

 

بحث ما بحث شیر و اهو نیست هم تو شیری , هم اینکه من شیرم

 

 

سید تقی سیدی

لینک به دیدگاه

من که دیگر نیستم حالا چه فرقی می‌کند؟

 

بی حضور یک نفر دنیا چه فرقی می‌کند؟

 

لا به لای ازدحام این همه بود و نبود

 

هستی‌ام با نیستی آیا ،چه فرقی می‌کند؟

 

با شما هستم شمایی که مرا، نشنیده‌اید!

 

با شما خانم و یا آقا، چه فرقی می‌کند؟

 

این‌که هر شب یک نفر از خویش خالی می‌شود

 

واقعاً در چشم آدم‌ها چه فرقی می‌کند؟

 

من به هر حال آمدم تا با تو باشم مهربان

 

واقعیٌت باش یا رویا ،چه فرقی می‌کند؟

 

واقعیت باش، رویا باش یا اصلاً نباش!

 

من که دیگر نیستم حالا چه فرقی می‌کند؟

===========================

 

یحتمل از رویا باقری باشه..یحتمل

لینک به دیدگاه

گرچــــه هنگام سفــر جاده ها جانکاه اند

 

روی نقشه ، همه ی فاصله ها کوتاه اند !

 

فاصله بین من و شهر شما یک وجب است

 

نقشه ها وقتی از این فاصله ها می کاهند

 

من که از خود خبرم نیست چه قیدی دارم ؟

 

جمله های خبــــری قید مکان میخواهند !!

 

راهــــی شهر شما میشوم از راه خیال

 

بی خیالان چه بخواهند چه نه ؛ گمراهند

 

شهر پــُر می شود از اهل جنــون برج بـه برج

 

"مهر" خواهان شما "مشتری " هر "ماه " اند !

 

بــه "نظامــی" برسانید کــــه در نسخــــه ی ما

 

خسروان برده ی کت بسته ی شیرین شاه اند !

 

چند قرن است که خرما به نخیل است و هنوز

 

دستــــهای طلب از چیـــدن آن کـوتاهـــند

غلامرضا طریقی

لینک به دیدگاه

هوای وطنم

از خوشی اسکلتم توی تنم می رقصد!

با ستون فقراتم لگنم می رقصد!

طفل چرمنگ درونم شده از بس کیفور

بنده آهنگ عزا هم بزنم می رقصد!

چشم من می کند آغاز تکانی موزون

جلویش را که بگیرم ؛دهنم می رقصد!

می رود جنبش و چرخش پس از آن تا پایین

اندک اندک همه جای بدنم می رقصد…

چون که مسری است گمانم حرکات موزون

طی یک حادثه…شرمنده…! زنم می رقصد!

بعد از آن هم پسرانم به تکان می آیند!

تا حسینم بنشیند،حسنم می رقصد!

می رسد نوبت سارا و سهیلا آن گاه

آخر معرکه هم نسترنم می رقصد…!

این همه سرخوشی از چیست؟!نزن ؛می گویم!

هر چه دارم به هوای وطنم می رقصد…

کشوری پیشرو و- تک به جهان ما داریم

خانه ام بسته به خاک خفنم می رقصد

خرم از جامعه چند صدایی حتی

آن خر گشته رها در چمنم می رقصد!

یک صدا هست ز بالا و یکی از پایین!

هر یک از این دو که برخاست تنم می رقصد!

از وسط هم که غراغیر شکم می آید!

و از آن نیز دل کرگدنم می رقصد!

هم صدای دف و هم نغمه گیتار و چگور

چه کنم خب؟ نه خودم؛بلکه منم می رقصد!

مگر این کوک کمر خود الکی در برود!

که اگر پوست هم از او بکنم ،می رقصد!

بس که کوکم ولی از جامعه مطلوبم

بعد مرگم جسدم در کفنم می رقصد!

 

شاعر--------------

لینک به دیدگاه

لبخندهای ساده ات هر بار می میرند

 

یک دسته قو در آسمان انگار می میرند

 

در من هزاران حرف ناگفته است دور ازتو

 

اما به محض لحظه ي دیدار می میرند

 

مرگ اشتراک بین آدمهاست با یک فرق

 

افراد عاشق پیشه چندین بار می میرند

 

آنها که سقف آرزویی مرتفع دارند

 

پشت بلندی های آن دیوار می میرند

 

در مردم دنیای من "هنجار" یعنی عشق

 

نفرین به آنهایی که "ناهنجار" می میرند

 

نیما فرقه

لینک به دیدگاه

ای که دنیا بی تو ، هرشب می شود دشوارتر

از تو بیزارم ! ولی ... از زندگی بیزارتر

 

بعد از این حتی غزل با من غریبی می کند

احتمالا مدتی را ، می شوم کم کارتر

 

قرص هایم ، باعث تسکین اعصابم که هیچ !

می کند این قرص ها ، آخر مرا بیمارتر

 

قلب تـنگت بیش از این جایی برای من نداشت

صبر کن ! شاید که پیدا شد ، دلی جادارتر

 

سرو بودم ، چون که از چشم تو افتادم ، دریغ

کاج باید می شدم ، ... وقتی شدم پربارتر

حیف شد بانو ! که پیش از این تو را نشناختم

دلبــر مـه پیـــکرِ ، از اژدهــا خونخوارتر

 

=================

حسین نظری

لینک به دیدگاه

سحرم هاتف ميخانه به دولتخواهي

گفت بازآي که ديرينه اين درگاهي

 

همچو جم جرعه ما کش که ز سر دو جهان

پرتو جام جهان بين دهدت آگاهي

 

بر در ميکده رندان قلندر باشند

که ستانند و دهند افسر شاهنشاهي

 

خشت زير سر و بر تارک هفت اختر پاي

دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهي

 

سر ما و در ميخانه که طرف بامش

به فلک بر شد و ديوار بدين کوتاهي

 

قطع اين مرحله بي همرهي خضر مکن

ظلمات است بترس از خطر گمراهي

 

اگرت سلطنت فقر ببخشند اي دل

کمترين ملک تو از ماه بود تا ماهي

 

تو دم فقر نداني زدن از دست مده

مسند خواجگي و مجلس تورانشاهي

 

حافظ خام طمع شرمي از اين قصه بدار

عملت چيست که فردوس برين مي خواهي

 

 

معاصر نیست....

ولی دوسش دارم....

لینک به دیدگاه

 

قیصر امین پور:icon_gol: :

 

چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟

بیایید از عشق صحبت کنیم

 

تمام عبادات ما عادت است

به بی‌عادتی کاش عادت کنیم

 

چه اشکال دارد پس از هر نماز

دو رکعت گلی را عبادت کنیم؟

 

به هنگام نیّت برای نماز

به آلاله‌ها قصد قربت کنیم

 

چه اشکال دارد که در هر قنوت

دمی بشنو از نی حکایت کنیم؟

 

چه اشکال دارد در آیینه‌ها

جمال خدا را زیارت کنیم؟

 

مگر موج دریا ز دریا جداست؟

چرا بر «یکی» حکم «کثرت» کنیم؟

 

پراکندگی حاصل کثرت است

بیایید تمرین وحدت کنیم

 

«وجود» تو چون عین «ماهیت» است

چرا باز بحث «اصالت» کنیم؟

 

اگر عشق خود علت اصلی است

چرا بحث «معلول» و «علت» کنیم؟

 

بیا جیب احساس و اندیشه را

پر از نُقل مهر و محبت کنیم

 

پر از «گلشن راز»، از «عقل سرخ»

پر از «کیمیای سعادت» کنیم

 

بیایید تا عینِ «عین القضات»

میان دل و دین قضاوت کنیم

 

اگر سنّت اوست نوآوری

نگاهی هم از نو به سنّت کنیم

 

مگو کهنه شد رسم عهد الست

بیایید تجدید بیعت کنیم

 

برادر چه شد رسم اخوانیه؟

بیا یاد عهد اخوت کنیم

 

بگو قافیه سست یا نادرست

همین بس که ما ساده صحبت کنیم

 

خدایا! دلی آفتابی بده

که از باغ گلها حمایت کنیم

 

رعایت کن آن عاشقی را که گفت:

«بیا عاشقی را رعایت کنیم»

 

 

لینک به دیدگاه

وقتی بهشت عزوجل اختراع شد

حوا که لب گشود عسل اختراع شد!

 

آهی کشید و آه دلش رفت و رفت و رفت!

تا هاله ای به دور زحل اختراع شد!

 

آدم نشسته بود، ولی واژه ای نداشت...

نزدیک ظهر بود ... غزل اختراع شد...

 

آدم که سعی کرد کمی منضبط شود

مفعول و فاعلات و فعل اختراع شد...

 

«یک دست جام باده و یک دست زلف یار»

اینگونه بود ها...! که بغل اختراع شد...

حامد عسکری

خدایی حرف نداره این غزل

لینک به دیدگاه

غرق شكوفه ميكني باغ خزان گرفته را

وقتي كنار ميزني،زلف بروي چهره را

 

 

سرو بلند قامتم ، محو نظاره ميشوم

تا كه نسيم ميبرد ، گيسوي چون فرشته را

 

تاب من وتوان من،جان تو هستو جان من

وقتي مرورميكني عشق به دل نشسته را

 

 

 

 

رمزالدوام ميشوم،من گرگ رام ميشوم

وقتي نگاه ميكني مجنون دل شكسته را

 

 

 

 

جان من اي جهان من،سيب من اي حواي من

منتظرم كه وا كني تقديرهاي بسته را

 

 

 

 

بنده منم،خدا تويي،بنشين به روبروي من

تا پيشكش كنم به تو،اين صد هزار سجده را

روزبه عامري (ارديبهشت٨٩)

Send from my iphon

لینک به دیدگاه

دل رفت ولی، بار دگر در به در آمد

عاشق نشدی؛ قصه ی ما هم به سر آمد

 

دیدار تو غم بود و نبودت غم دیگر

این درد نرفتست که درد دگر آمد

 

عشق تو ، مگر ارث پدر ها به پسر هاست ؟

کز پشت پدر پیش رُخت صد پسر آمد

 

خودکار به لب برده ای از عمق تفکر

خودکار به لب رفت ولی ، نیشکر آمد

 

با چشم ترم هر غزلم را به تو دادم

هر بیت ترم در نظرت بی اثر آمد

 

صد میوه ی نوبر به تو بخشیدم و امروز

جای ثمرم بر کمرم این تبر آمد

 

با دیدن رخساره ی یکتا ی تو دل رفت

دل رفت ولی بار دگر در به در آمد

 

===========================

- سید امیر میری -

لینک به دیدگاه

 

 

لیلا مهاجر است که حرفی نمی‎زند

آزرده خاطر است که حرفی نمی‎زند

 

لیلا نماد غربت این حال و روز ماست

درد معاصر است که حرفی نمی‎زند

 

لیلا برای رنج کشیدن تمام عمر

انگار حاضر است که حرفی نمی‎زند

 

گم گشته در هیاهوی رنگ و ریای شهر

انگار کافر است که حرفی نمی‎زند

 

لیلا دلش گرفته از این کوچه های تلخ

فردا مسافر است که حرفی نمی‎زند

 

این شعر را برای دل او سروده ام

این بیت آخر است که حرفی نمی‎زند

 

 

__علی مدد رضوانی__

 

 

 

 

لینک به دیدگاه

آخرین حرف من این است

دوست دارم بروم سر به سرم نگذارید

گریه ام را به حساب سفرم نگذارید

دوست دارم که به پابوسی باران برومآسمان گفته که پا روی پرم نگذارید

اینقدر آئینه ها را به رخ من نکشید

اینقدر داغ جنون بر جگرم نگذارید

چشمی آبی تر از آئینه گرفتارم کرد

بس کنید این همه دل دور و برم نگذارید

آخرین حرف من اینست زمینی نشوید

فقط از حال زمین بی خبرم نگذارید .... !

ناصر حامدی

لینک به دیدگاه

شده از ضربه ی غم، سیب دلت لک بزند؟!

یا که دستان فلک بر رخ تو چک بزند؟!

 

دل تو خواسته یک خلوت سرشار سکوت

در کنار تو کسی یکسره هی فک بزند؟!

 

کوهی از آرزو و خاطره انباشته ای؟

زیر آن کوه، یکی آید و فندک بزند؟!

 

در مسیر هدفی چرخ تو پنچر شده است؟

طعنه گویی برسد تا کمکت جک بزند؟!

 

نرم گشته دل دشمن ز پریشانی تو؟

دوستت پشت سرت دایره تنبک بزند؟!

 

منتظر بوده ای از یار رسد پیغامی؟

لینک تبلیغ، فقط بر تو پیامک بزند؟!!

 

داده ای مرغ دلت را سوی یک باغچه پر

باغبان برسر راه تو مترسک بزند؟!

 

امتحان است گلم، شکوه نکن غصه نخور

شاید اقبال، شبی هم به تو چشمک بزند

 

==========================

 

_ نمیدونم از کیه _

 

لینک به دیدگاه

فنجــان سردِ قهوه و دریا ...تو نیستی

شبگریه و سکوت و تقلا ... تو نیستی

یک آینــــه کــــه بـا رژلب مانده روی میز

یک کیفِ چرم ، دولچه گابانا ... تونیستی

یک جفت کفش ، قرمز و غمگین کنار در

یک پیرهن سفید سراپـــا .. تـــو نیستی

شرمنده کرد دامنِ خیست به روی بند

پیراهن اتو شده ام را .. تـــــو نیستی

هرشب به تخت خواب سرک می کشد تنت

آن پیـکر خیالی و زیبـــــــا ..تــــــــو نیستی

سیگار ، فکر ، درد ، غزل ، روزهای خوب

آواز ، بوسه ، پنجره ، لیلا تــــو نیستی

تنهــــا در انزوای اتاقـــــم نشسته ام

رویای نیمه کاره ی شبها...تو نیستی

گویی هـــــــزار سال از این خانــه رفته است

خورشید ، عشق ، عاطفه ، گرما ..تو نیستی

من پابه پای بغض زمین گریه می کنم

هر روز تا همیشه ی فردا...تو نیستی

حالا سکوت سهم من از باتو بودن است

محتــــاجِ یک تـرانـه ی گلپا...تو نیستی

دیگر به این نتیجه رسیدم جهنـم است

خانه ، حیاط ، کوچه و هرجا تو نیستی

یک میخ پشت حافظه ، یک قابِ کج شده

تصویر ما دوتاست کــــه حالا ...تو نیستی

 

صوفی صابری

 

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...