Cinderella 9897 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ ولی جدا یه ارزو بود برام اینکه بتونی تو زمان جابجا بشیهمون قضیه تبدیل انرژیه ولی یه بچه 7-8 ساله از این چیزا که سردرنمیاره دوست داشتم هرجایی که میخوام دران واحد بتونم برم حتی توی زمان من یه فیلم بود میداد یارو چند روز آینده رو می دید!!:Ghelyon: من یه مدتی بدجوری رفته بود تو مخم که آینده رو پیش بینی کنم!! 2 لینک به دیدگاه
arghavan 1343 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ اوخـــــــــــــی!!! نازززززززززززی حالا بلند نشد موهات؟!! :persiana__hahaha: چرا همون سالها اینقد گیر دادم که مامانم گذاشت موهامو بلند کنم.....ولی اون خانومه موهاش صاف بود مال من تاب می خورد ....خانوم هندییییییییییییییییی 3 لینک به دیدگاه
Cinderella 9897 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ وای مارمولک گفت یاد یه چیزی افتادماخه سراینارو که قطع کنی بازم میتونن تا یه مدتی بدوون بعد چندتا شونو میگرفتیمو سرشونو میکندیم میزاشتیم تا باهم مسابقه بدن اونقدر خنده دار میشد الان ولی یخورده چندشم میشه از این چیزا...دی: وای وای وای!!:banel_smiley_52: چقد بی رحم!!:banel_smiley_52: یادمه یه سری یه پسره سر یه گنجشکرو تو کوچمون جلو چشم کند تا مدتها تو مخم بود که انتقامه اونو ازش بگیرم!! :ubhuekdv133q83a7yy7 2 لینک به دیدگاه
*--T--* 1699 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ من آرزو داشتم ذهن دیگرانو بخوونم . . .! البته الانم دارما! یه مدتم میخواستم ساعت برنارد داشته باشم . . .! 3 لینک به دیدگاه
Cinderella 9897 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ چرا همون سالها اینقد گیر دادم که مامانم گذاشت موهامو بلند کنم.....ولی اون خانومه موهاش صاف بود مال من تاب می خورد ....خانوم هندییییییییییییییییی :ws47::ws47: 1 لینک به دیدگاه
Cinderella 9897 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ من آرزو داشتم ذهن دیگرانو بخوونم . . .! البته الانم دارما!یه مدتم میخواستم ساعت برنارد داشته باشم . . .! منم فک میکردم ساعتش واقعیه!! اونقده دوسش داشتم!! 2 لینک به دیدگاه
Cinderella 9897 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ راستی یه چیزه دیگه....من بچه گیام انقده از کفش پاشنه بلند و مانتو سفید(از اینا که دکترا می پوشن) دوس داشتم که نگوووووووووو!!! 2 لینک به دیدگاه
FrnzT 18194 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ بچه که بودم کارتون سیندرلا رو دیده بودم یه مدت گیر داده بودم که چوب جادو میخوام. مامان بابامو عاصی کرده بودم همش فکر میکردم اگه زیاد گریه کنم بلاخره اونا از زیر سنگ هم شده برام یه چوب جادو پیدا میکنن. آخرش نمیدونم مامانم با چه قدرتی منو قانع کرد که چوب جادو حقیقت نداره. 6 لینک به دیدگاه
DCBA 8191 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ یکی دیگه از آرزوهام که هنوزم بهش نرسیدم ...البته بیشتر مربوط میشه به دوران مدرسه...این بود که کمتر شیطونی کنم...ولی هیش وخ نشد!!!!!:girl_in_dreams: 4 لینک به دیدگاه
FrnzT 18194 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ یکی دیگه از آرزوهام این بود که با حیوونا حرف بزنم. نمیدونم چرا تاثیر این کارتونا انقد رو مخ بچه ها اثر داره.... همش فکر میکردم حیوونا حرف میزنن ما آدما رو میبینن ساکت میشن. برای همین کلی بهشون رشوه میدادم که باهام حرف بزنن به هیشکی نمیگم. 7 لینک به دیدگاه
VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ من دوست داشتم درخت کیم و پفک داشته باشم همش این خوردنیامو تو باغچه میکاشتم اما در نمیومد:ws28: یکی هم اینکه دوست داشتم خواهر داشته باشم که ندارم اما الان خوبه تکم 5 لینک به دیدگاه
Fahim 9563 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ اگه یادتون باشه یه کارتونی نشون میداد به نام دانی همیشه دوست داشتم جای اون دختر یا پسره باشم . 4 لینک به دیدگاه
FrnzT 18194 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ اگه یادتون باشه یه کارتونی نشون میداد به نام دانی همیشه دوست داشتم جای اون دختر یا پسره باشم . اااا من تازه داره آرزوهام یادم میاد. یه کارتون بود سردیپیتی؟ دوست داشتم یکی از اونا داشتم و باهاش میرفتم زیر دریا. عاشق اون جونورا بودم که وقتی بارون میومد دهنشون رو وا میکردن کلا دلم میخواست میرفتم تو اون جزیره هه 4 لینک به دیدگاه
Fahim 9563 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ اااا من تازه داره آرزوهام یادم میاد. یه کارتون بود سردیپیتی؟ دوست داشتم یکی از اونا داشتم و باهاش میرفتم زیر دریا. عاشق اون جونورا بودم که وقتی بارون میومد دهنشون رو وا میکردن کلا دلم میخواست میرفتم تو اون جزیره هه همونایی که میپریدن بالا و پایین و می گفتن سردیپیتی با ما بازی کن ،سردیپیتی با ما بازی کن 3 لینک به دیدگاه
VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ یه کارتونم میداد دوقلوهای افسانه ای بعد دست همو میگرفتن یه نوری میزد بیرون من هی دست داداشمو میگرفتم هیچ نوری نمیزد بیرون :ws28: 2 لینک به دیدگاه
FrnzT 18194 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ همونایی که میپریدن بالا و پایین و می گفتن سردیپیتی با ما بازی کن ،سردیپیتی با ما بازی کن آره خیلی باحال بودن تازه از وقتی اونا رو دیدیم هر وقت بارون میومد من داداش کوچیکم میرفتیم زیر بارون دهنومون رو باز میکردیم بارون میخوردیم 2 لینک به دیدگاه
mohsen 88 10106 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ از آدمای لات بدم می اومد. از نظر من لات کسی بود که سیگار میکشید و تا نصف شب بیرون بود و ... یاد یه حرف دکتر شریعتی افتادم دکتر شريعتي : «کلاس پنجم(دبیرستان) که بودم پسر درشت هيکلي در ته کلاس ما مي نشست که براي من مظهر تمام چيزهاي چندش آور بود ،آن هم به سه دليل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اينکه سيگار مي کشيد و سوم - که از همه تهوع آور بود- اينکه در آن سن و سال، زن داشت. !... چند سالي گذشت يک روز که با همسرم ازخيابان مي گذشتيم ،آن پسر قوي هيکل ته کلاس را ديدم در حاليکه خودم زن داشتم ،سيگار مي کشيدم و کچل شده بودم 2 لینک به دیدگاه
fanous 11130 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ سالام علیکوم!!! چطور مطورید؟ راستش میخاستم بدونم آرزوی بچگیاتون چی بوده؟؟ من خودم عاشقه آمپول زدن بودن انقده مورچه ها خفت میکردمو با تیخ کاکتوس آمپول میزدم یا به عروسکم .... ولی الان مثه نمی خام بگم ازش میترسم....:banel_smiley_52: یکی دیگه از آرزوهامم این بود که دوس دختره سوباسا میشدم! آرزوهات خيلي با مزه بودن:girl_in_dreams: 3 لینک به دیدگاه
اندیشه 2345 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ این که یه روز روانشناس بشم .دور دنیارو بچرخم و برم پاریس یه اسب گنده داشته باشم باهاش برم اسب سواری 2 لینک به دیدگاه
Cinderella 9897 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ بچه که بودم کارتون سیندرلا رو دیده بودم یه مدت گیر داده بودم که چوب جادو میخوام.مامان بابامو عاصی کرده بودم همش فکر میکردم اگه زیاد گریه کنم بلاخره اونا از زیر سنگ هم شده برام یه چوب جادو پیدا میکنن. آخرش نمیدونم مامانم با چه قدرتی منو قانع کرد که چوب جادو حقیقت نداره. یکی دیگه از آرزوهام این بود که با حیوونا حرف بزنم. نمیدونم چرا تاثیر این کارتونا انقد رو مخ بچه ها اثر داره.... همش فکر میکردم حیوونا حرف میزنن ما آدما رو میبینن ساکت میشن. برای همین کلی بهشون رشوه میدادم که باهام حرف بزنن به هیشکی نمیگم. چه آرزوهای کر کره خنده ای داشتیاااااااااااا!!! کارتونه دی جی مونو یادت میاد؟؟ من اونقده دوس داشتم دی جی مون ماله من باشه که نگووووووووووو.....تو تصوراتم میدیم باهاشم!! :persiana__hahaha: 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده