MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۸۹ زندگی چشم می گذارد و تو می روی در خودت قایم می شوی گم می شوی ...! فریاد ناصری 44 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۸۹ سالهاست که می خواهم شعر و سیگار را ترک کنم اما نمی شود ! آخر چگونه هم شب باشد و تو و هم سیگار و قهوه پس شعر چه می شود ؟! یا اینکه تو باشی و شعر یاد اولین قرار پس سیگار چه می شود ؟! اصلا انگار باید تو را ترک کنم ...! 35 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۸۹ قسمت هایی از تو در من آرمیده گاهی بلند می شود آهسته خودش را به آخرین ایستگاه می رساند ! قطاری که به جای سوت آه می کشد رد دست های مرا به لبخندت می نشاند به پیشوازم آمده ای ... با کوله پشتی، چند دانه گردو و فیلمی که تمام کودکی ام را بازی می کند ...! انسیه کریمیان 26 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۸۹ تنهایم در این اتاقک کوچک آن سوتر آخرین صندلی انتظار تنهایی مرا می کشد ... در پردهی چشمانم خورشید غروب می کند و آدم ها بی توقف می گذرند از ریزش قطرات باران ... همهی اینها به سرعت می گذرند از پنجرهی اتوبوس کهنه ...! پریا پورزند 25 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۸۹ دمکراسی این نیست که مرد نظرش را دربارهی سیاست بگوید، و کسی هم به او اعتراض نکند دمکراسی این است که زن نظرش را دربارهی عشق بگوید و کسی هم او را نکشد! 27 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 خرداد، ۱۳۸۹ شب ها پنجره اتاقت را باز کن من می آیم !!! آرام... فقط کافیست چشمانت را ببندی... 23 لینک به دیدگاه
hilari 2413 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 خرداد، ۱۳۸۹ نه تو می ما نی , نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذ شت غصه هم خواهد رفت آن چنان که فقط خاطره ای خواهد ماند ... گرچه اما تلخ ! لحظه ها عریانند به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشا ن هرگز توبه آیینه , نه , آیینه به توخیره شده است تواگر خنده کنی او به تو خواهد خندید و اگر بغض کنی آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد !!!!!!!!! 18 لینک به دیدگاه
Salar.Mehr 509 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 خرداد، ۱۳۸۹ دوباره دل هوای با تو بودن کرده نگو این دل دوریه عشقتو باور کرده دل من خسته از این دست به دعاها بردن همه ی آرزوهام با رفتن تو مردن حالا من یه آرزو دارم تو سینه که دوباره چشم من تو رو ببینه حالا من یه آرزو دارم تو سینه که دوباره چشم من تو رو ببینه واسه پیدا کردنت تن به دل صحرا میدم آخه تو رنگ چشات هیبت دنیا رو دیدم توی هفتا آسمون تو تک ستاره ی منی به خدا ناز دو چشماتو به دنیا نمیدم حالا من یه آرزو دارم تو سینه که دوباره چشم من تو رو ببینه حالا من یه ارزو دارم تو سینه که دوباره چشم من تو رو ببینه دوباره دل هوای با تو بودن کرده نگو این دل دوریه عشقتو باور کرده دل من خسته از این دست به دعاها بردن همه ی آرزوهام با رفتن تو مردن همه ی آرزوهام با رفتن تو مردن حالا من یه آرزو دارم تو سینه که دوباره چشم من تو رو ببینه حالا من یه آرزو دارم تو سینه که دوباره چشم من تو رو ببینه 15 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۸۹ چه بی صدا می شکند کاسهء آرزوهای این طفلک بیچاره دلم ... و چه عظیم است غم نان خیال چه بلند است صدای من وتنهایی من وچه کوتاه نخ حوصله ات وچه نزدیک نفس آخرمن وخدا نزدیک است ... 16 لینک به دیدگاه
Salar.Mehr 509 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۸۹ دلواپس و بی تابم باز امشبم بی خوابم ازت خبر ندارمو تا خود صبح بیدارم حس خوبی ندارم چشام همش به ساعته می پرسم این چه حسیه یکی میگه خیانته گوشی رو بردار تا صدات یه ذره ارومم کنه این نفسای اخره دلم داره جون می کنه همش دارم فکر می کنم دست یکی تو دستته دارم می میرم ای خدا فکر می کنم حقیقته دلواپس و بی تابم باز امشبم بی خوابم ازت خبر ندارمو تا خود صبح بیدام حس خوبی ندارم چشام همش به ساعته می پرسم این چه حسیه یکی می گه خیانته گوشی و بردار تا صدات یه ذره ارومم کنه این نفسای اخره دلم داره جون می کنه همش دارم فکر می کنم دست یکی تو دستته دارم می میرم ای خدا فکر می کنم حقیقته 10 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۸۹ هرگز نمی دانیم كه رفتنی هستیم، به شوخی در را میبندیم، تقدیر از پی ما میآید و قفل آن را میاندازد. و دیگر مجالی نیست 9 لینک به دیدگاه
Salar.Mehr 509 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۸۹ هر كه خوبي كرد زجرش مي دهند هر كه زشتي كرد اجرش مي دهند باستان كاران تباني كرده اند عشق را هم باستاني كرده اند هر چه انسانها طلايي تر شدند عشق ها هم موميايي تر شدند اندك اندك عشق بازان كم شدند نسلي از بيگانگان آدم شدند. 6 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 خرداد، ۱۳۸۹ به خدا دست خودم نيست اگر می رنجم يا اگر شادی زيبای تو را به غم غربت چشمان خودم می بندم . من صبورم اما . . . چقدر با همه ی عاشقيم محزونم ! و به ياد همه ی خاطره های گل سرخ مثل يک شبنم افتاده ز غم مغمومم . من صبورم اما . . . بی دليل از قفس کهنه ی شب می ترسم بی دليل از همه ی تيرگی تلخ غروب و چراغی که تو را ، از شب متروک دلم دور کند. . . می ترسم . من صبورم اما . . . آه . . . اين بغض گران صبر نمی داند .... 5 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 خرداد، ۱۳۸۹ از درخت ها چه بگویم از آسمان که فرو رفته تا گلو در دود ! مجبور نیستم شعر بگویم می توانی مثلاً قیمت ارز را از روزنامه ها بپرسی یا قیمت طلای سیاه را چه فرق می کند بشکه ای پنجاه دلار که شد صد دلار شود ... در پایتخت خبری نیست جای آسمان و اخترانش خالی رهگذران فصل ها را نمی بینند رنگ ها فرقی نمی کنند هی می دوند و نمی رسند ... عشق را از مغازه های لوکس می خرند در آپارتمان ها دست و پاگیر زندگی می کنند و در خیابان های شلوغ می میرند ...! مهدی مظفری ساوجی 9 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 خرداد، ۱۳۸۹ دریا دریا دکل می کاریم ماهی ها به جهنم ! کندوها پر از قیر شده اند زنبورهای کارگر به عسلویه رفته اند تا پشت بام ملکه را آسفالت کنند چه سعادتی ! داریوش به پارس می نازید ما به پارس جنوبی ! 5 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 خرداد، ۱۳۸۹ احساس بی کسی می کرد اما نگران نبود ... از جا برخاست جسدی را كه بر کف اتاق افتاده بود، ندید ! ناپیدایی اش را در آینده ندید به میز نزدیک شد شعر ناتمامش را خواند ... و بر آخرین برگ دفتر نوشت هنوز هم زیبایی، زندگی ...! واهه آرمن 8 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 خرداد، ۱۳۸۹ آنقدر دوستم ندار که خفه ام کنی اندکی فاصله برای نفس کشیدن، دیدن ... 6 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 خرداد، ۱۳۸۹ خداحافظ ... آخرین کلامی که از تو شنیدم و باز قصهی تلخ جاده و آن راه بلند ... که تو را از خلوت من می ربود آسمان می گریست شیشه ها می گریستند و من مبهوت رفتنت ... در پس شیشه های مه آلود بغض دردناکم را بلعیدم ! دیوانه وار خندیدم و تو را بدرقه کردم ...! سحر شاه محمدی 8 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 خرداد، ۱۳۸۹ مادر از عروسی برگشت گیس مصنوعی دندان مصنوعی لنز چشم مژه و ناخن مصنوعی را برداشت خط چشم خط ابرو خط لب را پاك كرد مادربزرگ شد پدر به طعنه گفت: لعنت بر این صنایع مونتاژ 8 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 خرداد، ۱۳۸۹ باران آهسته بارید بر تمام بام ها کوچه ها و خیابان ها ... به تو اندیشیدم و آن سال ها و تمام غم ها و آیا تو می دانستی...؟! 8 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده