zzahra 4750 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد، ۱۳۸۹ دیگه سایت twitter و که همتون میشناسید،فک کردم که چه باحال میشه اگه این جا یه همچین محیطی داشته باشیم،هرکی بیاد هر چی دلش می خواد این جا بنویسه و همون طور که میدونین از قوانین twitter اینه که نباید چیزی که مینویسیم طولانی باشه، سعی کنید بیشتر از یه جمله نباشه، و خواهش میکنم جمله ها جوری نباشه که باعث جروبحث و بی احترامی یشه و دیگه چی؟! هیچی دیگه، آها امیدوارم جمله ها یه جوری باشه که حداقل یه چیزی از همدیگه یاد بگیریم یه چیز دیگه:اگه جمله ها از خودتون باشه بهتره 26 لینک به دیدگاه
zzahra 4750 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد، ۱۳۸۹ خودم شروع میکنم: چه ازدحامی! این جا پر است از تنهایی ها، و جایی نیست برای ورود ذره ای تحول،ذره ای احساس آرامش،ذره ای لبخند هر چند از روی ساده انگاری،نه !هیچ ورودی امکان پذیر نیست،این جا پر است از تنهایی های هراس انگیز... 15 لینک به دیدگاه
zzahra 4750 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد، ۱۳۸۹ اگر روزی به تعالی هم برسم و بعد ببینم که حتی تعالی هم فرع بود و هم چنان در اول وصف خویش مانده ام،چه سنگین تموم میشه برام حتی نفس هایی که یک عمر کشیدم... 10 لینک به دیدگاه
zzahra 4750 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد، ۱۳۸۹ و درس هایی که آیینه ی دق اینجانب هستند،و هیچ نقشی در فهم من از زندگی نداشته اند... 11 لینک به دیدگاه
zzahra 4750 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد، ۱۳۸۹ یه زمانی خیلی به خودم مطمئن بودم،که همه چیز میدونمو دیگران رو مردمی جاهل و بی مغز می دیدم:توده ی مردم!شاید چیزی شبیه غرور بود،و خوشحالم که الان دیگه اون جوری نیستم. 10 لینک به دیدگاه
zzahra 4750 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۸۹ میلاد بیا یه چیز بنویس همش که من حرفیدم ینی هیشکی هیش حرفی نداره 5 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۸۹ میلاد بیا یه چیز بنویس همش که من حرفیدمینی هیشکی هیش حرفی نداره من بلت نیستم مثثه تو قشنگ قشنگ بنویسم خو حالا یدونه مینویسم: "انسان بدون خدا مثل ماهی بدون دوچرخه است" البت از خودم نبود:shame: 12 لینک به دیدگاه
spow 44196 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 خرداد، ۱۳۸۹ آشی برایت بپزم که يک وجب روغن رویش باشد Join Gevo Group کنايه است از اين که برايت نقشه شومی کشيدهام و حالت را ميگيرم. در کتاب (سه سال در دربار ايران) نوشته دکتر فووريه٬ پزشک مخصوص ناصرالدين شاه، مطلبی نوشته شده که پاسخ اين مسئله يا اين ضرب المثل رايج بين ماست. او نوشته: ناصرالدين شاه سالی يک بار (آنهم روز اربعین) آش نذری میپخت و خودش در مراسم پختن آش حضور مییافت تا ثواب ببرد. در حياط قصر ملوکانه اغلب رجال مملکت جمع ميشدند و برای تهيه آش شله قلمکار هر يک کاری انجام ميدادند. بعضی سبزی پاک ميکردند. بعضی نخود و لوبيا خيس ميکردند. عدهای ديگهای بزرگ را روی اجاق ميگذاشتند و خلاصه هر کس برای تملق و تقرب پيش ناصر الدين شاه مشغول کاری بود. خود اعليحضرت هم بالای ايوان مینشست و قليان ميکشيد و از آن بالا نظارهگر کارها بود. سر آشپزباشی ناصرالدين شاه مثل يک فرمانده نظامی امر و نهی مي کرد. بدستور آشپزباشی در پايان کار به در خانه هر يک از رجال کاسه آشی فرستاده ميشد و او میبايست کاسه آن را از اشرفی پر کند و به دربار پس بفرستد. کسانی را که خیلی میخواستند تحویل بگیرند روی آش آنها روغن بیشتری میریختند. پر واضح است آن که کاسه کوچکی از دربار برايش فرستاده ميشد کمتر ضرر ميکرد و آنکه مثلا يک قدح بزرگ آش (که یک وجب هم روغن رویش ریخته شده) دريافت ميکرد حسابی بدبخت ميشد. به همين دليل در طول سال اگر آشپزباشی مثلا با يکی از اعيان و يا وزرا دعوايش ميشد٬ آشپزباشی به او ميگفت: بسيار خوب! بهت حالی ميکنم دنيا دست کيه! آشی برات بپزم که يک وجب روغن رويش باشد. 12 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۸۹ آشی برایت بپزم که يک وجب روغن رویش باشد Join Gevo Group کنايه است از اين که برايت نقشه شومی کشيدهام و حالت را ميگيرم. در کتاب (سه سال در دربار ايران) نوشته دکتر فووريه٬ پزشک مخصوص ناصرالدين شاه، مطلبی نوشته شده که پاسخ اين مسئله يا اين ضرب المثل رايج بين ماست. او نوشته: ناصرالدين شاه سالی يک بار (آنهم روز اربعین) آش نذری میپخت و خودش در مراسم پختن آش حضور مییافت تا ثواب ببرد. در حياط قصر ملوکانه اغلب رجال مملکت جمع ميشدند و برای تهيه آش شله قلمکار هر يک کاری انجام ميدادند. بعضی سبزی پاک ميکردند. بعضی نخود و لوبيا خيس ميکردند. عدهای ديگهای بزرگ را روی اجاق ميگذاشتند و خلاصه هر کس برای تملق و تقرب پيش ناصر الدين شاه مشغول کاری بود. خود اعليحضرت هم بالای ايوان مینشست و قليان ميکشيد و از آن بالا نظارهگر کارها بود. سر آشپزباشی ناصرالدين شاه مثل يک فرمانده نظامی امر و نهی مي کرد. بدستور آشپزباشی در پايان کار به در خانه هر يک از رجال کاسه آشی فرستاده ميشد و او میبايست کاسه آن را از اشرفی پر کند و به دربار پس بفرستد. کسانی را که خیلی میخواستند تحویل بگیرند روی آش آنها روغن بیشتری میریختند. پر واضح است آن که کاسه کوچکی از دربار برايش فرستاده ميشد کمتر ضرر ميکرد و آنکه مثلا يک قدح بزرگ آش (که یک وجب هم روغن رویش ریخته شده) دريافت ميکرد حسابی بدبخت ميشد. به همين دليل در طول سال اگر آشپزباشی مثلا با يکی از اعيان و يا وزرا دعوايش ميشد٬ آشپزباشی به او ميگفت: بسيار خوب! بهت حالی ميکنم دنيا دست کيه! آشی برات بپزم که يک وجب روغن رويش باشد. چه اسپم پر محتوایی بود 7 لینک به دیدگاه
zzahra 4750 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۸۹ الکی این روزا بهم خوش میگذره!!نمیدونم چرا!ولی احساس میکنم هیچ چیزی ارزششو نداره که به خاطرش بخوام ناراحت باشم!بسه اون همه رنجی که کشیدم،بسه 4 سالی که همه با حسرت گذشت ...،بسه ادای آدمای متفکرو در آوردن،و حس دلسوزی نسبت به خودم و دیگران... 8 لینک به دیدگاه
zzahra 4750 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۸۹ هرکسی فقط یک بار زندگی میکنه...!ببین دیگه هیج وقت چنین روزی که جمعه باشه و چهارم تیر باشه و سال89وساعت 8:00وجود نداره!به همین سادگی...!داره روزا میگذره و اصلا برای کسی اهمیتی نداره که تو به خودت سخت گرفتی یا راحت!! 9 لینک به دیدگاه
zzahra 4750 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 تیر، ۱۳۸۹ شاید نشود به گذشته بازگشت و آغازی زیبا ساخت ولی می توان هم اکنون آغاز کرد و پایانی زیبا ساخت... (از خودم نبود البته) 7 لینک به دیدگاه
DCBA 8191 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 تیر، ۱۳۸۹ بدترین احساس زندگی مردن نیس...تلاش برای به فراموشی سپردن قشنگترین احساس زندگیه!!! 6 لینک به دیدگاه
DCBA 8191 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۸۹ این جمله امضای یکی از بچه هاست...نمیدونم مال کیه...تو مسابقه ی بهترین امضا دیدمش... خیلی جمله ی خوبی برا آویزه ی گوش شدن.... میدونی!!! از وقتی چرخ کوچیک رو گذاشتن جلو تراکتور وبزرگه رفت عقب، احترام کوچیکتر بزرگتر هم برداشته شد.... 5 لینک به دیدگاه
zzahra 4750 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۸۹ خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش مانيم كه يا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم هر پسين اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟ اي راز اي رمز اي همه روزهاي عمر مرا اولين و آخرين... (پناهی) 8 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۳۸۹ سکوت چند ماهم را شکستم...فریـاد زدم.افسوس...فریادم به گوشت نرسید... 5 لینک به دیدگاه
shinersun 40 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۸۹ آدم وقتی فقیر میشود...خوبی هایش هم حقیر میشود. اما کسی که زر دارد یا زور دارد عیب هایش هم هنر دیده میشود و چرندیاتش هم حرف حساب ، به حساب می آید. 5 لینک به دیدگاه
mIn 2294 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۸۹ این جمله امضای یکی از بچه هاست...نمیدونم مال کیه...تو مسابقه ی بهترین امضا دیدمش... خیلی جمله ی خوبی برا آویزه ی گوش شدن.... میدونی!!! از وقتی چرخ کوچیک رو گذاشتن جلو تراکتور وبزرگه رفت عقب، احترام کوچیکتر بزرگتر هم برداشته شد.... فکر کنم امضا bmd هست . (بهروز ؟ ) منم هروقت یه پست ازش می بینم امضاش رو دوباره می خونم که البته الان دیگه نغییر کرده 4 لینک به دیدگاه
mIn 2294 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۸۹ من به سه چیز معتقدم : اول خودم ، دوم هیچ چیز ! 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده