goddess_s 16415 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۸۹ منم چون کلا سوتی نمیدم فقط اومدم اینجا قدم بزنم! 6 لینک به دیدگاه
Valentina 13664 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۸۹ منم چون کلا سوتی نمیدم فقط اومدم اینجا قدم بزنم! یذره فک کن شاید یادت اومد 3 لینک به دیدگاه
asiabadboy 510 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۸۹ یادمه پنج شیش سالم بود میرفتیم عروسی .... من همش تو زنونه بودم .... دختر بچه های فامیل لباس عروس میپوشیدن میرفتن دور و ور عروس میپلکیدن .... هی از مام میپرسیدم .... اونا دختر عروسن ؟ .... چرا اون عروسه قبل عروسی بچه دار شده ولی شما بعد عروسی .... هی میگفتم چرا منو قبل عروسی دنیا نیاوردید که من عروسی شمارو ببینم .... مام هی میگفت بابا خنگول .... اونا دختر عروس نیستن .... دختر بچه های فامیلای عروسن .... بعد منو میپیچوند .... ولی تو مخ من نمیرفت .... همش برام این سوال مطرح بود که چرا باید بعد عروسی بچه دنیا بیاد ؟ .... ( هنوزم مطرحه هااااااااا ) .... .... رفیق منم این سوال براش مطرح بود .... تعریف میکرد وقتی اول ابتدایی بوده .... تو یه مجلس زنونه هی زیر گوش مامیش ویز ویز می کرده که داستان چیه .... مامیش عصبانی شده و گفته بشین بچه .... چقدر سوالای عجیب غریب میپرسی .... اونم قاط میزنه قیافشو میریزه تو هم .... خالش میگه ای الاهی .... بیا اینجا ببینم چی میخوای .... بعد میاد بغلش میکنه .... مامانش میگه ولش کن بابا .... هی زیر گوش من ویزویز میکنه چرا دختر وقتی عروسی میکنه بچه دار میشه .... همه جمع میزنن زیر خنده و خالش بهش میگه .... اخه خونه شوهر نم داره .... 25 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۸۹ یه بارخیلی کوچیک بودم تولد برام گرفته بودن...غیر از چند تا فامیل نزدیک چند تا دوست و اشنا هم که بیشتر رو در بایستی داشتیم باهاشون تو مهمونی بودن موقع باز کردن کادوها شد..یکی از همین اشناها یه اباژور فانتزی طرح سنتی داده بود که عین همون ابیش رو داشتیم.. منم عوض اینکه بگم مرسی زحمت کشیدید گفتم مرسی خودمون یکی داشتیم:icon_pf (34): 21 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۸۹ این به نقل از یه بنده خدایی تو گوگل ریدر هست یکی از هیئت های عزاداری تو محرم مطابق معمول مراسم سینه سزنی و روضه خونی داشته مداح هم که بسیار جوگیر و هیجان زده! داشته روضه میخونده و وسطش هی به ملت میگفته بابا سینه بزنید دیگه...تو اون هیئت هم یه طرف خانوما بودن یه طرف اقایون صدای سینه زدن از طرف مردا بیشتر شنیده میشده و خانوما کمتر کسی سینه میزده مداح رو هم یهو جو میگیره میگه من نمیدونم من از خانوما سینه میخوام:icon_pf (34): 23 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۸۹ یه روز با پسر عمم داشتیم در مورد اهنگو موسیقی تبادل نظر میکردیم و هی اهنگای قشنگمونو به رو میکردیم تا کم نیاریم و پسر عمم یه اهنگی گذاشته بود و منم میگفتم وای چه قشنگه ولی چقد اشناسو.... و اون موقع اهنگ سکوت یگانه تازه اومده بود و من اهنگشو شنیده بودم ولی یادم نبود کی خونده و به دوستم اس زدم اون اهنگو کی خونده گفت یگانه و اون اهنگه که پسر عمه جان گذاشته بود تموم شد و من گفتم پسر عمه جان اهنگ سکوت یگانه رو شنیدی؟ پسر عمم اینجور شد بعد گفت خسته نباشی دختر دایی جان پس اینی که الان داشتیم گوش میدادیم چی بود؟ منم گفتم:اِ........خواستیم مزاح کنیم پسر عمه جان:4chsmu1: و اونم گفت:کاملا مشخصه مزاح بود دختر دایی جان :viannen_38: ویرایش شد 15 لینک به دیدگاه
Valentina 13664 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۸۹ یه روز با پسر عمم داشتیم در مورد اهنگو موسیقی تبادل نظر میکردیم و هی اهنگای قشنگمونو به رو میکردیم تا کم نیاریم و پسر عمم یه اهنگی گذاشته بود و منم میگفتم وای چه قشنگه ولی چقد اشناسو.... و اون موقع اهنگ سکوت یگانه تازه اومده بود و من اهنگشو شنیده بودم ولی یادم نبود کی خونده و به دوستم اس زدم اون اهنگو کی خونده گفت یگانه و اون اهنگه که پسر عمه جان گذاشته بود تموم شد و من گفتم پسر عمه جان اهنگ سکوت یگانه رو شنیدی؟ پسر عمم اینجور شد بعد گفت خسته نباشی دختر عمه جان پس اینی که الان داشتیم گوش میدادیم چی بود؟منم گفتم:اِ........خواستیم مزاح کنیم پسر عمه جان:4chsmu1: و اونم گفت:کاملا مشخصه مزاح بود دختر عمه جان :viannen_38: چجوری تو دختر عمه پسر عمتیی؟؟؟ سوتیو دیدییییییی :ws28: 11 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۸۹ یه روز با پسر عمم داشتیم در مورد اهنگو موسیقی تبادل نظر میکردیم و هی اهنگای قشنگمونو به رو میکردیم تا کم نیاریم و پسر عمم یه اهنگی گذاشته بود و منم میگفتم وای چه قشنگه ولی چقد اشناسو.... و اون موقع اهنگ سکوت یگانه تازه اومده بود و من اهنگشو شنیده بودم ولی یادم نبود کی خونده و به دوستم اس زدم اون اهنگو کی خونده گفت یگانه و اون اهنگه که پسر عمه جان گذاشته بود تموم شد و من گفتم پسر عمه جان اهنگ سکوت یگانه رو شنیدی؟ پسر عمم اینجور شد بعد گفت خسته نباشی دختر عمه جان پس اینی که الان داشتیم گوش میدادیم چی بود؟منم گفتم:اِ........خواستیم مزاح کنیم پسر عمه جان:4chsmu1: و اونم گفت:کاملا مشخصه مزاح بود دختر عمه جان :viannen_38: سوتی دادی در حد جام جهانی :ws47: 7 لینک به دیدگاه
goddess_s 16415 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۸۹ یه روز با پسر عمم داشتیم در مورد اهنگو موسیقی تبادل نظر میکردیم و هی اهنگای قشنگمونو به رو میکردیم تا کم نیاریم و پسر عمم یه اهنگی گذاشته بود و منم میگفتم وای چه قشنگه ولی چقد اشناسو.... و اون موقع اهنگ سکوت یگانه تازه اومده بود و من اهنگشو شنیده بودم ولی یادم نبود کی خونده و به دوستم اس زدم اون اهنگو کی خونده گفت یگانه و اون اهنگه که پسر عمه جان گذاشته بود تموم شد و من گفتم پسر عمه جان اهنگ سکوت یگانه رو شنیدی؟ پسر عمم اینجور شد بعد گفت خسته نباشی دختر عمه جان پس اینی که الان داشتیم گوش میدادیم چی بود؟منم گفتم:اِ........خواستیم مزاح کنیم پسر عمه جان:4chsmu1: و اونم گفت:کاملا مشخصه مزاح بود دختر عمه جان :viannen_38: چه سوتی در سوتی ای شد! فروم دیگه عضو نیستی شما؟ این سوتیتو برو اونجا تعریف کن:ws47: 7 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۸۹ چجوری تو دختر عمه پسر عمتیی؟؟؟ سوتیو دیدییییییی :ws28: :w58: راس میگیا...خواستم اسمشو نگم خو سوتی دادی در حد جام جهانی :ws47: خو شاید یه خواهر برادر با یه خواهر برادر دیگه ازدواج کردن 6 لینک به دیدگاه
hilda 13376 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۸۹ چیهوقتی هم تو دختر عمشی هم اون پسر عمت یعنی همین دیگه یعنی مامانت و بابای اون خواهر برادان و مامان اون بابای تو خواهر برادرن میخاین بگذریم .... بیخیال شیم ....:smiley (18): 5 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۸۹ چیهوقتی هم تو دختر عمشی هم اون پسر عمت یعنی همین دیگه یعنی مامانت و بابای اون خواهر برادان و مامان اون بابای تو خواهر برادرن میدونم....ولی مامان بابام یه نسبت فامیلیه دوری دارن اینقدم نزدیک نیستن 3 لینک به دیدگاه
bpcom 10070 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۸۹ اینم یه خاطره سوتی دار دیگه چند سال پیش بود که به دعوت یکی از دوستان که ساری دانشجو بود و اونجا خونه داشت به همراه دو نفر دیگه از دوست رفتیم خونشون ( نه اینکه فکر کنید ما چتر بازیما نه،،، دعوتمون کرده بود ).خونه این دوستمون تو زیر زمین یه خونه 1 طبقه بود که یه زن و شوهر پیر هم صاحب خونشون بودند.ورودی زیر زمین هم به این صورت بود که از 4 یا 5 تا پله از حیاط به زیر زمین که به صورت راهرویی بود وارد میشیدیم.در سمت راستش اتاق این دوستمون بود و در امنهای راهرو هم انباری صاحب خونه.این دوستمونم در کنار ورودی اتاقشون یه تخته فرش و چند تا پتو که اضافه بود و تو این خونشون که کوچیک بود جا نمیشد رو گذاشته بودند.در ضمن کیسه ذغالها هم همونجا کنار فرش بود. خلاصه بریم سر ماجرا که ما اونجا از صبح تا غروب بساط ورق و قلیون داشتیم و عصر هم میزدیم بیرون.این دوستمون دوتا همخونه هم داشت.خلاصه یه روز که گرم بازی و قلیون کشیدن بودیم که قلیون خوابید.دوستم به من گفت که ابنو ببر ذغالاشو بریز تو باغچه بیا.از اونجا که گرم بازی بودیم و منم عجله داشتم که بیام سر بازی قلیونو بردم گذاشتم پشت در اومدم و نشستم سر بازی.اینم بگم که یکی از همخونه ایای دوستم حموم بود.خلاصه بعد یه نیم ساعتی بازیمون تازه تموم کرده بودیم که احساس کردیم از لای در داره دود میاد تو.در رو که باز کردیم چشمتون روز بد نبینه همه راهرو پر دود بود و چشم چشمو نمیدید.یکی از بچه ها سریع دوید سمت حموم و درو زد که فلانی بدو آتیش.آب بده.خلاصه اون بده خدا هم لخت از حموم پرید بیرون و تشت آب رو خالی کرد رو جایی که ازش دود میومد.بعدشم دستشو برد اونجا که ذغالای مشتعل رو با دست بزنه کنار که دستش هم حسابی سوخت. بالاخره بعد خموش کردن آتش نشستیم کارشناسی کنیم که آتیش از کجا اومده و منم که حدس میزدم گند من باشه صدام در نمیومد.بالاخره مشخص شد که باد ذغالای قلیونی رو که من گذاشته بودم پشت در انداخته زمین و اونا رفتن زیر کیسه ذغال و اونجا ذغالارو مشتعل کردند. حاصل این سوتی سوختن قسمتی از فرش و دست هم خونه ای دوستم به انضمام راهرویی که از دود و آب سیاه شده بود و مجبور شدیم تموم اون بعد از ظهر و شبو صرف تمیز کردنش بکنیم و کلی فحش که بار من کردند. 18 لینک به دیدگاه
پرناز 581 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۸۹ امروز همكارم ازم پرسيد 28 من در جواب گفتم آره خيلي هوا سرده ديدم بعدش :jawdrop:شد 14 لینک به دیدگاه
hilda 13376 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۸۹ خب من میخام اولین سوتی رو تعریف کنم که کلا سوتی در سوتیه ...:smiley (18): یه روز تو تابستون خابیده بودم که یهو دیدم بابام بدون پیرهن هی داره میدوئه اینور اونور ....:w42: گفتم چی شده ؟:JC_thinking: گفت لوله های دستشویی گرفته و گند گرفته اونجا رو :icon_pf (34):(بعد از اونجایی که اصن خود مدیریت بحرانه:smiley (18):) سریع لباس پوشید رفت دنبال تخلیه چاه ... اقائه که اومد گفت لوله باید بریده شه ... یه تانکر هم اومد زیر لوله واستاد که لوله تخلیه شه ... بعدشم که لوله تخلیه شد و تانکر رفت .... خونه ما طبقه اول هس و اونا تو پارکینگ بودن .... اون اقا تخلیه چاهه زیر لوله واستاده بود داشت نگاه میکرد که میخاد الان لوله رو ترمیم کنه اوضاع چه جوریاس ... که بابای من یه کاره اومد بالا و سیفون و کشید ...:icon_pf (34)::icon_pf (34)::icon_pf (34): بعد من که اونجا بودم به اینصورت:jawdrop: پرسیدم چی کار میکنی ..؟؟؟؟؟؟؟؟؟ که دیر شده بود ...؟:w74: دیگه میتونید اقائه رو تصور کنید زیر لوله دیگه ....:smiley (18): تو همین وضعیت بود :imoksmiley: که ما دوئیدیم رفتیم پایین ... حالا بوی لباسش یه طرف بلایی که سرش اومده یه طرف ... بعد بابام یه کاره میخاس کم نیاره گفت بچه ها(فقط من خونه بودم :w74:) حواسشون نبود .... اشتباهی سیفون کشیدن ... اقائه تا لحظه ای که داشت میرفت هر بار منو دید :viannen_38::viannen_38::viannen_38:ایجوری شد .... این بود خاطره ی من ... 23 لینک به دیدگاه
bpcom 10070 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 دی، ۱۳۸۹ اینم ماجرای یه سوتی دیگه از من دو سال پیش بود که همزمان پدر یکی از دوستام از مکه اومده بود و میخواستیم بریم خونشون زوار دیدن و همینطور داماد یکی دیگه از دوستام بر اثر تصادف فوت کرده بود و یه سر هم بریم مجلس اونا واسه تسلیت. خلاصه با بر و بچ اول رفتیم مسجد.خلاصه تو مسجد من حواسم پیش این بود که حتما به این دوستم یه تسلیت قشنگ بگم و به اون یکی دوستم هم یه تبریک باحال خلاصه وقتی داشتیم از مسجد در میومدیم همه میگفتم تسلیت میگیم و غم آخرتون باشه و از این حرفا و منم میخواستم بگم که مجید جان غم آخرتون باشه ایشاالله ، که یه دفعه قاطی کردم گفتم "دست به شما باشه" :icon_pf (34): حالا اونا همه ناراحت یه دفعه خودش و باباش شدند . منو میگی دلم میخواست زمین دهن وا کنه برم ، تو خلاصه با پته پته جمع و جورش کردم گفتم " سفر حج و خوشی ها" و در اومدم بیرووون که بعدش همون رفیقم مجید اس ام اس داد:" این دری وریا چی بود گفتی .... ( به علت فضای فرهنگی انجمن از نوشتن بقیه جملات معذورم )" بگذریم که کلی هم با بچه ها خندیدیم و رفتیم خونه دوستم و تبریکا رو گفتیم و نشستیم و خلاصه بعد کمی حرف زدن بچه ها جریان سوتیه منو اونجام گفتن که دوستم و مامان و باباش و خواهرش مرده بودند از خنده.وقتی هم از در داشتیم میومدیم بیرون بابای دوستم گفت :"مهرداد جان حواست که هست چی باید بگی،اشتباهی نگی غم آخرتون باشه" که دوباره زدن زیر خنده و منم که حرص میخوردم به زور میخندیدم :viannen_38: 11 لینک به دیدگاه
mohammad.ef 690 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 دی، ۱۳۸۹ یه بار رفتم شرکتی که داداشم کار میکنه . پیش داداشم بودم که رئیسش اومد و داداشم منو معرفی کرد . خلاصه حین گفتگو و آشنایی ، فهمیدم مدیریت خونده و ازم پرسید شما کجا درس خوندین ؟ من گفتم دانشگاه آزاد . رشته مکانیک خوندم . گفت پولتو ریختی توی چاه . دانشگاه آزاد چیه ؟ منم گفتم از اون رشته مدیریتی که شما خوندین که خیلی بهتره ... قیافه رئیس : قیافه داداش : :jawdrop: و من : 16 لینک به دیدگاه
chalipa 1177 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 بهمن، ۱۳۸۹ یه بار سر امتحان کامپیو تر استاد گفت f8 را بزن منم که حسابی حول شده بودم با یه انگشتم دکمه f و با انگشت دیگم دکمه 8 را همزمان زدم... 17 لینک به دیدگاه
chalipa 1177 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 بهمن، ۱۳۸۹ صوتی به شکل عملی من گلر فوتسالم چند وقت پیش مربیم گفت که باید توی فوتبالم شانست را امتحان کنی ... معرفیم کرد یه باشگاه دسته یکی که تست بدم... بعد چند تا پنالتی که بهم زدند و عکس العملام خوب بود مربی گفت باید کارتا توبازی ببینم امروز بازی تدارکاتی داریم و... حریف یه تیم قدرتمند بود و تیم ما 3بر صفر عقب افتاد یه رب اخر نیمه دوم مربی منرا فرستاد توی زمین یه دفه همه چیز عوض شد و سه بر سه شدیم بازی حسابی حیثیتی شد توپ که میومد دستم مربی داد میزد که بلند توپ را بکشم توی زمین حریف منم همین کارا میکردم دقیقه 94 با مهاجم حریف تک به تک شدم شجاعانه رفتم زیر پاهاش و توپ را گرفتم .... من که از تشویق مربی و بقیه هیجان زده شده بودم توپ را بادست روی پام انداختم و بلند شوت زدم به طرف زمین حریف به این نیت که شاید به مهاجما برسه و غافلگیرشون کنیم این قدر هیجان زده بودم که مهاجمیکه باش تک به تک شده بودم را جلوم ندیدم اون که از روی زمین بلند شده بود و توی 5قدیمم پشت به من داشت به طرف دروازه خودشون میرفت توپ محکم به پشت کلش خورد و برگشت یه راست رفت توی دروازه مهاجمه هم اصلا خوشهالی نکرد چون در جا از اون ضربه بیهوش شد... تصور کنین مهاجم بیهوش ... چهره بهت زده من... مربی که دیوونه شده بود و داور که صوت پایان را زده بود.... 16 لینک به دیدگاه
chalipa 1177 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 بهمن، ۱۳۸۹ خواندن این صوتی به خانمها و افراد زیر 20 سال توصیه نمیشه... اول معذرت خواهی میکنم شاید نباید این را بنویسم خودمم معذبم اما دلم نمیاد که ننویسم...شیطون دست از سرم بر نمیداره... وفتی دانشجو بودم یکی از درسای عملی مون با یه استاد خانم جوون بود چون کلاس عملی بود خانمها و اقایون را از هم جدا کرد توی دو روز متوالی ... کلاسم به این شکل بود که هر کس کارش رانشون می داد میرفت خونه دیگه یه هفته کارم تموم نشد به استاد زنگ زدم گفتم من کارم تموم نمیشه هفته دیگه کارم رامیارم ... استاد قبول نکرد و گفت که روز کلاس خانمها بیا ... کارم را تموم کردم و روز کلاس خانمها حسابی معذب رفتم سر کلاس فکر کنید استاد خانم 20 و30 تا دختر و من خجالتی... خلاصه دخترا میخواستند جیم بزنند اما استاد نمیذاشت اصرارشون که زیاد شد یه دفه استاد عصبانی شد و از جاش بلند شد وبا صدای بلند گفت یعنی چه خانما... نمیشه که از همین حالا برین اموزش به من ایراد میگیره من دیروز اقایون را همشون را از ساعت 1 تاخود ساعت 5 کردم...(به جای نگه داشتم) فضای کلاس را خودتون تصور کنین نه بزار بگم ... کلاس سکوت محض شد برا چند ثانیه ... رنگ استاد مثه خون قرمز شده بود... چند نفر صدای ریز خندیدنشو شنیده میشد بقیه هم داشتن منفجر میشدن از همه بدتر استاد که کاملا هول شده بود ونمی تونست حرفی بزنه مرتب به من نگاه میکرد... حال فکر کنید علی خوش خنده توی همچین فضایی بخواد نخنده ... تنها چیزی که به نظرم رسید خودگارم را انداختم زیر میز و دنبالش رفتم پایین اما خیلی تابلو بود... یکی از خانما که دستش را گذاشته بود روی دهنش که نخنده یه دفه نتونست نفسش را کنترل کنه و یه صدای پورت زدن خنده از دهنش خارج شد و کلاس منفجر شد... تا 5 دقیقه صدای خنده قطع نمیشد تنها کاری که میتونسم بکنم از کلاس رفتم بیرون... چه عذابی بود کلکسیون کردن کارهام با اون خانمه .... 19 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده