M.P.E.B 4852 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 شهریور، ۱۳۹۰ زماني كه واسه كنكور ميخوندم ميرفتم كتابخونه يه دختره بود همش كفش پاشنه بلند ميپوشيد رو اعصاب همه راه ميرفت منم فرداش رفتم يه كفش پاشنه 10 سانتي پوشيدم كنار گوشش انقدر تق تق كردم كه رفت خونشون:texc5lhcbtrocnmvtp8 بعدش چشمتون روز بد نبينه همين كه از كتابخونه اومدم بيرون پام گير كرد تو زنجير ورودي و جلو پسر و دختر پهن شدم رو زمين:icon_pf (34): 44 لینک به دیدگاه
::: شیـــما ::: 6955 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 شهریور، ۱۳۹۰ امروز سوتی دادم ناجووور :icon_pf (34): استاد هفته پیش متن امتحانو یواشکی بهم داد ک تمرین کنم امروز رفتم امتحان بدم خانوم محمدی گفت بیا برگه متنو بهت بدم مگه نمیخوای امتحان بدی گفتم دارم خودم :icon_pf (34): 45 لینک به دیدگاه
zahra-d 4993 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 شهریور، ۱۳۹۰ واسه كارآموزيمون پيشه يه مهندسه ميريم امروز بهم زنگ زد منم بي ادب فك كردم خواهرمه به جاي الو گفتم هااااا؟بعد كه رفتيم پيشش منو ميديد ميخنديد:icon_pf (34): 38 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 شهریور، ۱۳۹۰ دیروز داشتیم با همکارم داشتیم از شرکت می رفتیم بیرون...توی ساختمون شرکت پله برقیه....یهو من یادم اومد برم بانک...گفتم ای وای بانک...پله ی سوم بودیم....همین جوری که پله برقی داشت می رفت پایین ما دوتا داشتیم سعی می کردیم یایم بالا 36 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 شهریور، ۱۳۹۰ یه بار داشتیم با دوستم از دانشگاه میومدیم خونه....گفت مهناز این دکمه ی استاپ رو میله ی اتوبوسا هست...کار می کنه؟ گفتم نه بابا هیچ وقت درست نیست....ببین...هی این دکمه رو فشار دادم یهو دیدم راننده از جلوی اتوبوس داره داد می زنه...خانووووووووووم نزن اونو....وای می ستم ایستگاه بعدی گفتم اواااا مونا انگار کار می کنه :texc5lhcbtrocnmvtp8 37 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 شهریور، ۱۳۹۰ من با 2 تا برادر دوست بودم اینا دوقلو بودن.....:icon_pf (17):. کپی برابر اصل هم...... بعد یکیشون ریاضیش خوب بود....یکیشون فیزیک..... تو دانشگاه واسه امتحان پیشه این دو درس.....اون که ریاضیش خوب بود می رفت جای اون امتحان می داد...اون که فیزیکش خوب بود می رفت واسه امتحان فیزیک..... منم امتحان ریاضی داشتم.....نزدیکش نشسته بودم....موقع اینکه برگه آورده بودن واسه حضور و غیاب...دیدم.....اسم برادرش رو نوشته.....من در جریان نبودم...گفتم علی!!!....خودتم خودتو اشتباه میگیری؟؟!!!!.....چرا اسم محمد و نوشتی؟؟!!!!.....بعد زدم زیر خنده......:ws47: بدبخت علی رنگش گچ شد......:banel_smiley_52::banel_smiley_52: مراقب فهمید....لو رفتن......جفتشون درساشونو شدن 0.25 صدم.......ولی هنوزم دوستای خوبی هستیم.....اونم شد یک خاطره واسمون...:w36: 39 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 شهریور، ۱۳۹۰ هفته پیش یه سوتی دادم که خودم هنوز باورم نمیشه من بودم!! برادرم دو تا کارت بانکشو بهم داد گفت از یکی 15/000/000 ریال بریز به اون یکی زود باش عجله ای یادتم باشه صورت حساب بگیری. منم رفتم بانک ملی نزدیک خونه عابر بانکش خراب بود...کلی رفتم تا رسیدم بانک بعدی خلاصه سریع ریختم و صورت حساب هم گرفتم داشتم میومدم زنگ زده بهم میگه چقدر ریختی؟؟ گفتم 15 میلیون ریال دیگه..گفت صورت حساب رو نگاه کن...نگاه کردم دیدم زده 15 ریال!!! یادم اومد طبق عادت که موقع دستی نوشتن عدد هایی که صفر زیاد دارن اول صفر ها رو مشمرم و منویسم بعد عدد رو اینجا هم اول صفر ها رو زده بودم بعد عدد 15 رو!!:icon_pf (34)::icon_pf (34): 38 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۹۰ اومدم [/url]از در کتابخونه بیام بیرون...عجله داشتم...به شدت تلاش می کردم از دره ورودی ....خارج شم آخر آقاهه تلاشمو دید.... گفت خانوم در کناری لطفا" :ydm47612zsesgift969 29 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۰ چن روز پیش از موسسه زبان بهم زنگ زدن که بپرسن این ترمم ثبت نام میکنم یا نه؟! وز نگ زده خیلی باکلاس صحبتیدم و اونم خیلی باکلاس داشت میتوضیح کلاسای روز زوج و فرد چه ساعتاییه و من کدوم روز دوست دارم بیام؟! منم که حسابی تو جَو بودم و میخواستم بپرسم مدرساتون کی هستن؟ و هرچقد فکریدم اصن کلمه مدرس یادم نمیومد و آخرش از سر ناچاری گفتم: تیچرامون (teacher ) کیان؟! هنوز چن ترم کلاس نرفته حسابی خارجکی شدم!:persiana__hahaha: 29 لینک به دیدگاه
Atishpare_Shahi 1736 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 شهریور، ۱۳۹۰ بعد شوهرم رفتم حموم دیدم نصف نرم کننده تموم شده....داد زدم ...می گم فرهااااااد چیکار کردی؟می گه مگه اون شامپونبود؟ می گم نه نرم کننده بود...یه ذره می زنن...زیادش باعث می شه مو بریزه.... الان مو داری؟ می گه ...عع دیدم کم کف می کنه...گفتم شاید مدلشه باید زیاد بزنم.... حرص نخور به جاش موهام نرم می شه برادر کوچیکتر منم یه روز رفت حمام شامپو نرم کننده منو استفاده کرده اومده بیرون بهم میگه اجی این شامپو چرا کف نمیداد !!! :icon_pf (34): 18 لینک به دیدگاه
afshin18 11175 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 شهریور، ۱۳۹۰ یه مدت تو بخش زیاد کانتر میزدیییم یه روز کلاس داشتیم خواستم به رفیقم بگم پاشو بریم کلاس فلانی؟ بهش گفتیم پاشو بریم فلانی رو هد شات کنیم(مهمترین موضوع در کانتر هد شات می باشد) 17 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 شهریور، ۱۳۹۰ تو مسنجر هی دارم آی دی انحمن با پسورد یاهو رو می زنم...بعد هی می گم وااااااااا چرا آنلاین نمی شه 21 لینک به دیدگاه
verbena 1111 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 شهریور، ۱۳۹۰ صبح راه افتادم بیام سر کار دیدم پول تو کیفم نیست گفتم عیب نداره کارت میکشم... رفتم سوار تاکسی شدم... تو تاکسی دنبال کارت خون میکشتم.... 27 لینک به دیدگاه
.Pa.Ri.Sa. 4116 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 شهریور، ۱۳۹۰ یه بار سر کلاس داشتم اس ام اس بازی میکردم اصلا حواسم به حرفای استاد نبود.استاد درسشو داد بعد داشت با بچه ها حرفای معمولی میزد.یهو وسط صحبتاش گفت من پریروز دانشگاه بودم .....(ادامه حرفاش)منم که اصلا تو باغ نبودم یهو تا گفت پری پریدم از جام گفتم بله استاد؟چکارم دارین؟(اینجوری :mrsbeasley:) استاد یه لحظه همینجوری موند کلاس رفت هوا:دی 24 لینک به دیدگاه
s_solhjou 1598 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 شهریور، ۱۳۹۰ یه روز خرید کردم گفتم کارت خوان دارید آقاه گفت بله.من با اعتماد به نفس تمام کارتم دادم .گفت رمزتون ؟گفتم 2346 .آقاه زد گفت اشتباه رمزتون گفتم اااا چرا 2643 یه خانومه هم اونجا بود گفت شما اشتباه گفتید گفتم ببخشید. آقاه هم با کلی تعارف می گفت نه مشتری ما هیچ وقت اشتباه نمی کنه !!!حتما من اشتباه کردم.دوباره زد گفت اشتباه من اینجوری شدم گفتم چرا 2643.یه یکی دو دقیقه ای فک کردم یادم افتاد هفته ی پیشش اعتبار کارتم تموم شده بود کارت جدید گرفته بودم کلا رمزش فرق داشت:icon_pf (34): 25 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 شهریور، ۱۳۹۰ این سوتی مال یکی از دوستان دوران دانشگاهه: یکی از دوستامون به اسم علیرضا موهاش خیلی کم پشت شده بود و بچه ها باهاش شوخی می کردن. مرحوم پدرش هم که اصلا جلو سرش مو نداشت.. یه روز یکی از بچه ها با لهجه غلیظ مشهدی زنگ میزنه خونشون. (با لهجه مشهدی بخونید:) میگه "مو از موسسه مو پروران زنگ مزنوم" طرف مقابل میگه امرتون رو بفرمایید میگه:"مو خودم مودونوم که شما کچلید و براتون یه داروی خیلی خوب دارم" طرف مقابل میگه: آهان شما با علیرضا کار دارین؟ یه لحظه صبر کنید صداش کنم... نگو باباش پشت خط بوده و این دوستمون نتونسته صداش رو از پشت گوشی تشخیص بده... تا آخر دانشگاه پدر علیرضا همیشه احوال "موسسه مو پروران" رو می پرسید. 33 لینک به دیدگاه
JU JU 7193 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۰ امروز چندتا از خاطرات ماشینی رو براتون تعریف میکنم 1. با ماشین رفته بودم داروخونه، هوا شدید بارونی، خیلی باحال بود ( بارون توی جنوب، با دیگر بارونا فرق میکنه، تجربهش رو ندارین :4chsmu1: ) برگشتنی، سریع پریدم پشت فرموووون، اووووه، خوردیم به یه بنده خدا هاج واج و طلبکارانا داشتم بهش نیگاه میکردم، اونم منو نیگاه میکرد :دی، بعد ماشینو دید زدم، بعد رفتم شماره ماشینو با دقت چک کردم :دی دیدم آره واقعن، اشتباهی پریدم :دی 2. من و دوتا دوستام ساعت 2 ظهر از در دانشگاه اومدیم بیرون، یه پیکانی نو دم در بود. کی حوصله منتظر سمند واسه ؟:دی یه دختره هم جلو نشسته بود بدون پرسش پریدم سوار، جا باز کردم، به بچهها گفتم بپرین بالا، آقاهه هم داره منو نیگاه میکنه. منم بهش میگم ترمینال لطفن !!! بعد راننده با آرامش هرچه تمامتر میگه تاکسی نیست و ما هم یه عذر خواهی ساده و ببخشید و بعدش در رفتیم :دی ( پیکان سفیدا بدون خط و خال تاکسی بود ) 35 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۰ زمستون ساعت 8 شب بود و من کنار خیابون منتظر تاکسی بودم و خابون خیلی خیلی شلوغ و پرترافیک بود و همه هم منتظر تاکسی بودن و من رسما داشتم یخ میزدم و دیدم یه پرایدی جلوم وایسا و فقط یه نفر جا داشت من سریع سوار شدم و دیدم همشون اینجور شدن و منم بی توجه گفتم آقا میدون دانشگاه؟ باز دیدم همه شون بجز رانندهه دارن میخندن ولی رانندهه همچنون تو شوک بود بعد گفت باشه! و چن مین گذشت به خودم فک کردم چرا من سوار شخصیی شدم که همه سرنشیناش پسر جوونن؟! بعد بیشتر گذشت با خودم فک کردم اصن چرا من سوار ماشین شخصی شدم؟ بعد بیشتر گذشت این ذره راه اصن احتیاج داشت سوار ماشین بشم؟! بعد وقتی به مقصد رسیدیم داشتم کرایه رو میدادم که رانندهه با خجالت گفت خانوم ما تاکسی نیستیم و یهویی دوستاش زدن زیر خنده نگو موقعی که پرایده جلوم وایساده بود ، چون خیابون ترافیک بود پرایدیه هم وایساده بود تا ماشینای جلویی حرکت کنن و من فک میکردم تاکسیه!:persiana__hahaha: 44 لینک به دیدگاه
zahra-d 4993 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۰ ديشب يكي زنگ خونمونو زد منم از پشت اف اف نفهميدم چي ميگه رفتم دم در مرده گفت منزله فلاني كجاست؟(همسايه كناريمونو ميگفت)منم دستمو سمته خونه همسايمون گرفتم كه ميشد سمت راسته من و روبروي مرده كه گفتم روبرو بعد مرده روشو ميكنه روبروي من كه ديواره فقط داشتم ميمردم از خنده چند روز پيشم با خواهرم داشتيم سواره تاكسي ميشديم تا خواهرم درو وا كرد يه صدايي اومد كه من فهميدم سنگ ريزه لاي در بوده افتاده بعد به شوخي به خواهرم گفتم آخرسر كاره خودتو كردي شكونديش؟:179:راننده فكر كرد جدي جدي چيزي شكسته پياده شد اومد 5 دقيقه همينجوري درو نگاه ميكرد جاتون خالي كلي خنديدم تو دلم:spiteful: 37 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 شهریور، ۱۳۹۰ اینجا توی مازندران چند تا از دانشگاه ها از دیروز 19 شهریور ترمشون رو شروع کردند. من هم دیروز رفتم نوشهر کلاس رو شروع کنم. آموزش بهم گفت که هنوز لیست اسامی دانشجوها نهایی نشده و فقط شماره کلاس رو بهم گفتند. رفتم سر کلاس و بعد از چند دقیقه احوالپرسی موضوع درس رو شروع کردم. بعد از چند دقیقه بچه ها همه اینجوری هر چی که بیشتر میگذشت بیشتر :jawdrop: آخر سر که تحقیق کردم دیدم این مسئول اموزش کلاسها رو جابجا کرده و خودش هم خبر نداره و اصلا این کلاس نه با من درس دارند و نه این درس رو انتخاب کردند... 38 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده