Life in Mars 90 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۸۹ منم یک سوتی یادم اومد: راهنمایی بودم..(یک سریال میذاشت اسمش فروشگاه بود!!) یک روز تو کلاس نشسته بودم دیدم چند تا از رفقا دارن حرف میزنند..شنیدم دیدم دارن در مورد فروشگاه و اینا حرف میزنند..منم یکهو پریدم گفتم آره منم از فروشگاه خوشم میاد تازه اگه زنجیره ای باشه...:icon_pf (34)::icon_pf (34): کلاس دیگه رفت به هوا..:ws28: پ.ن: دوستان در مورد سریال فروشگاه میگپیدند 9 لینک به دیدگاه
afshin18 11175 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۸۹ کلاس ما پیش دانشگاهی رو کلاس هندسه تحلیلی و گسسته سنگ ریزه می آوردم هم دیگه رو می زدیم یه بار یکی از بچه ها خیلی کج زد خورد به معلم .معلم قهر کرد بعد تا معلم فهمیده کی زدش همین معلم رو تو تیز هوشان ترقه انداختن زیر پاش برا مدرسه ی تیز هوشان دوربین مدار بسته آوردن 6 لینک به دیدگاه
پرناز 581 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۸۹ داشتم با همكارم بحث ديني ميكردم مثلا داشتم اونو به راه مياوردم چون اصلا اعتقاد به هيچ چيز نداره اما منم جوش آورده بودم كه بحث به حضرت محمد (ص)رسيد منم اصرار ميكردم كه بعد از حضرت محمد (ص) دوباره پيامبر و امام امده و ميخواستم بزور به همكارم بقوبلم كه تو نميفهمي 8 لینک به دیدگاه
پرناز 581 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۸۹ ديروز رفتم آموزشگاه براي ثبت نام يه خانمي هم اونجا بود داشت به منشي ميگفت كه امسال قبول شده خيلي خوشحال بود گفت خواستم شيريني بيارم بعد به منم تبريك گفت منم كه از جريان بيخبر بودم گفتم ميخوام مال كي بخوريم :icon_pf (34):بعد از اين حرف داشتم از خجالت ميمردم و سريع محل رو ترك كردم:w410: 10 لینک به دیدگاه
hell girl 487 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مهر، ۱۳۸۹ سوتی: چند باری با خالم میرفتیم استخر، بعد این یارو که بلیطارو میگرفت با خالم اشنا بود هیچوقت بلیط یا پول از ما نمیخواست مفتی میرفتیم استخر تو این چند بار کلی با این یاروئه رفیق شدم ... یه روز با 3 تا دوستام رفتیم قرار شد بریم استخر بعد من کلی کلاس گذاشتم گفتم بلیطارو بدید من بدم از من نمیگیره صددرصد... میشناسه منو هنوز سانس قبلی تموم نشده بود همه تو سالن نشسته بودن من با کلی اعتماد به نفس رفتم سمت باجه سلام علیک احوال پرسی اینا کردم بلیطارو دراز کردم سمتش طرف گفت دستت باشه. من فکر کردم داره تعارف میکنه گفتم نه اصلا امکان نداره اینجوری که نمیشه و از این حرفا طرف سرشو آورد بالا گفت میگیرم ازت منظور این بود دستت باشه الان جمع نمیکنیم. سانس شروع شد بیا من: رفیقام: ملت: یاروئه: 14 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مهر، ۱۳۸۹ من بچه بودم..حدود 5،6 سالم بود...دوست بابام زنگ میزنه خونه..میگه بابات هستش میخوام باهاش حرف بزنم منم گفتم گوشی!!..رفتم بابامو که توو wc بودو صدا کردم گفتم دوستته...گفت بگو بابام رفته بیرون..منم با یه اعتماد به نفسی گفتم : ببخشید..بابام گفتن رفتم بیرون!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! تا یه مدت شده بودم سوژه خونواده و اقوام!!! 13 لینک به دیدگاه
pme 3474 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، ۱۳۸۹ جلسه ي اول كلاس بود...استاد گفت من بيشتر شمارو مي شناسم..حافظه م خيلي خوبه ...مثلاً اون خانومي كه ته نشسته فلاني هستش...دختره برگشت گفت استاد چون من شاگرد اول كلاس بودم اسممو يادتونه؟ استاد گفت : نه چون كنار سفره خانه ي ياسمين با ماشين دوستتون زده بودين به جدول اسمتونو يادمه كلاس رفت رو هوا 21 لینک به دیدگاه
Matin H-d 18145 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، ۱۳۸۹ سال سوم راهنمایی بودم.... زنگ دوم ورزش داشتیم با همون شلوار ورزشی سر کلاس بعدی هم نشسته بودم اونم معلم تاریخمون بود از اون بد اخلاقا....... نزدیکای زنگ بودکه داشتم زیر میز شلوارمو عوض میکردم یهو دیدم هر چی میگردم کفشم نیست. هی بگرد هی بگرد ..... اخر سر معلمومون گفت تو اون زیر چی کار میکنی ... گفتم خانوممممم هر چی میگردم کفشم نییییییستت بعد نگو دوستام ورش داشته بووودننن ... یهدفعه همشون زدن زیر خنده... معلممونم بهم صفر داد... اون وقت بگین من چه حالی داشتممممممم 12 لینک به دیدگاه
Matin H-d 18145 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، ۱۳۸۹ یه دفعه سر کلاس شیمی بودیم ... استادمون گفت کاربرد کربن مثه چی ؟؟؟؟ یه چیز نام ببرید.. منو بگین جرقه زدم گفتم بیام از خودم یه چیز دروکنم ...تند با صدای بلند گفتم مداد نوکیییییی به جای اینکه بگم مغز مداد یهدفعه کلاس رفت رو هوا ... 14 لینک به دیدگاه
Mohammad Aref 120452 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آبان، ۱۳۸۹ چند روز پیش تو مترو کرج بودم، 2تا زن میخواستن تو یکی از ایستگاه ها پیاده بشن که مثل اینکه حواسشون نبود و بعد از اینکه از ایستگاه رد شد، تو راهروی واگن مترو همینطور که به سمت در میرفتن، چند بار داد زدن آقا نگه دار ما پیاده میشیم. خدا رو شکر هواپیما نبودش :icon_pf (34): 24 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آبان، ۱۳۸۹ دیروز مادر شوهرم زنگ زد داشت با همسر می حرفید...یهو فرهاد گفت: نه بابا جدی؟ آخییییییی تو آی کیوه! گفتم چی می گی؟ گفت: بابا فلانی تو آی کیو هه! گفتم کجاست؟ آی کیو؟ منظورت آی سی یو بود دیگه؟؟؟؟؟؟؟؟ می گه : همون...مهم اینه که حالش بده 28 لینک به دیدگاه
vahid321 2013 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آبان، ۱۳۸۹ سوتی میخواین یه مدت صدا و سیمای مرکز خوزستان رو نگاه کنید تفریح سالمیه توصیه میکنم ببینید مثلا یه بار قطع شده بود به جای اینکه تقویتش کنن اشتباهی یه مدت کوتاه یه شبکه آلمانی رو تقویت کردن! اخبارش هم خیلی جالبه. یه بار میخواست اعلام کنه که طرحههای عظیم گردش گری افتتاح شده گفت: با حضور فلان مسئول در مناطق خوش آب و هوای فلان منطقه، تعداد 5 دستگاه سرویس بهداشتی افتتاح شد! 17 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۸۹ داشتم برمی گشتم خونه دیدم یه آقاهه تو ماشینش نشسته و یه چوب سفید تو دهنشه....گفتم ای داد بیداد باز سیگار...:icon_pf (34): منم خیلی از سیگار بدم می یاد...زیر لب کلی فحش دادم بهش...:w00: از کنارش رد شدم دیدم دستشو برد طرف دهنش آب نبات چوبیشو از دهنش در آورد آییییییییی ضایع شدم! 15 لینک به دیدگاه
Mohammad Aref 120452 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آبان، ۱۳۸۹ خب یه سوتی از دوران سربازی بگم صبح ساعت گوشیو روی 4:30 میذارم که از خواب بیدار بشم. یه روز ساعت 2 نصفه شب اینا بود، یکی از دوستان زنگ زد بهم. منم فکر کردم زنگ گوشیمه. :45645: بیدار شدم قطعش کردم، رفتم دست صورتمو آب زدم و حاضر شدم. در همین حین، همش غر میزدم که چرا انقدر زود صبح میشه و کی این سربازی تموم میشه. همین که از در رفتم بیرون، دیدم هوا یه کمی زیاد از حد تاریکه :w127: بعدش ساعتو یه نگاهی انداختم دیدم ساعت 2:30 هنوز هم خوشحال از اینکه 2ساعت دیگه میتونم بخوابم هم خنده از کار خودم هم شاکی از اینکه این همه بیدار شدم و خوابمو پروندم :icon_razz: آخه من نمیدونم ساعت 2 نصفه شب چه وقت زنگ زدن به یه سرباز خسته هستش :w74: 21 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آبان، ۱۳۸۹ ترم اول یا دوم بودم تو ساختمون مکانیک کلاس داشتیم مکانیکا هم فقط پسرن انگار با سر رفتی تو لونه پسرا!!!!!! از کلاس که دراومدم دوستمو ندیدم برگشتم عقب عقب نگاه کردم ببینم کجاست یه دفه احساس کردم با یک شی خیلی نرم مثل تشک برخورد کردم برگشتم دیدم یه پسر گنده ست شی گنده هم شیکمشه با سر رفته بودم توش :icon_pf (34):مردم دیگه بین اون همه پسر اصلا نفهمیدم چطوری فرار کردم تو دلمم هی به دوستم فحش دادم که این چه وقت غیب شدن بود :brodkavelarg: 14 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آبان، ۱۳۸۹ من یه سوتی از اول دبستانم بگم خب اون موقع کوچولو بودم نمی دونستم سوتی چیه.... اولین هفته ای که مدرسه می رفتم....صبح ها همیشه 6:15 بیدار می شدم...سرویسمون 7 میومد. یه روز صبح جمعه بیدار شدم( چمی دونستم جمعه ها نمی رن مدرسه )....دیدم مامانم خوابه...وایستادم تا یه ربع به هفت....لباسامم پوشیدم.... آروم رفتم گفتم : مامان دیر شده ها....مامانم گفت: چی؟ گفتم باید برم مدرسه... مامانم اینجوری شد گفت الهی بگردم...امروز که جمعست...مدسه تعطیله.... با گریه و زاری لباسامو در آوردم. حالا فکر می کردم مامانم نمی خواسته برم مدرسه که اینجوری گفته از همه میپرسیدم امروز مدرسه تعطیله؟ 14 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۸۹ من یکشنبه ها می رم یه مدرسه ی فارسی...فارسی یاد می دم به بچه ها. همچین بچه هم نیستنا...ولی خب. اکثرشون فارسی می فهمن کم و بیش ولی خوندن نوشتن و حرف زدنشون ضعیفه هفته پیش شاگردم داشت از رو یه متنی می خوند...خیلی عالی خوند. بهش گفتم: مرسی مهتاب.. آورین..خیلی خوب خوندی! دیدم اینجوریه گفتم چیزی شده؟خودمو شدیدن زد به کوچه ی علی چپ بدون اینکه بذارم چیزی بگه...گفتم: آفرین...حالا برو صفحه ی بعد ! پ.ن: این از اثرات مخربه انجمنه :w00: 26 لینک به دیدگاه
morta 3323 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۸۹ درود یه دفعه رفته بودیم بلاد کفر دم یه مغازه کامپیتری دیدم بلیغ نود 32 زده رفتم جلو پرسیدم how much is eset nod سی و دو ? اونم این طوری 17 لینک به دیدگاه
Matin H-d 18145 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آبان، ۱۳۸۹ یه چند روز پیش یود سر کلاس سلولی بودیم استادمون میخواست فوق العاده بزاره منم تو حالو هوای خودم بودمم دیدم همه بچه ها دستشونو گرفتن بالا .. که اون موقع دوستمم دستمو بی هوا بلند کرد منم هول شدم بلند گفتم: کی؟ کجا؟ کی؟ چه جوری؟ با کی؟ چه روزی؟( همهرو هم تند تند با تعجب هم می پرسیدم؟) یه دفعه دیدم هیچکی رو صندلی نیست همه رفتن رو هوا.. استادمون هم که از همه بدتر منم اینجوری شدمم تا 2min شوکه بودمم:w58: 20 لینک به دیدگاه
Spento data_3j 675 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آبان، ۱۳۸۹ یه سوتی داغ داغ... این سوتی مال همین عید قربونه... ما رسم داریم هر سال عید قربون میریم خونه مادر مادر بزرگم و همه فامیلم جمع میشن موقع ناهار من نشسته بودم پیش یکی زن دایی هام که اتفاقاً لره ما هم داشتیم با هم صحبت می کردیم یه دفه نمیدونم چی بهم گفت منم گفتم دیگه اوقدر ها هم لر... که یه دفه فهمیدم چه گندی زدم سریع جمش کردم گفتم اونقدر ها هم نفهم نیستیم که دیدم گفت چی نیستی گفتم نفهم هیچی دیگه اون روز تا غروب سوژه پسر دایی ها و همه فامیل بودم خودم هم بسیار شرم سار شددم 19 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده