رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

یه سری بابام داشت تو خونه یه چیزیو تعمیر میکرد هی داد میزد یکی :یکی یه انبر دست بیاااااره.. هی هیشکی اعتنا نمی کرد یهو عصبانی شد رفت تو اشپزخونه دید داداشم وایساده داره نگاش میکنه بابام داد زد گفت:من دارم اونجا خودمو پاره میکنم تو اینجا وایسادی با شرت؟؟؟؟(محض اطلاع داداشم تو خونه با شلوارک میگرده)!!!

  • Like 14
لینک به دیدگاه

یه روز ظهر واسه این که ما پایین سر و صدا میکردیم و میخندیدیم با خواهرم اینا بابام رفت بالا تو اتاق من بخوابه...نگو واسم smsمیاد بابام از خواب میپره دوباره smsمیاد ایندفعه عصبی میشه پا میشه موبایلمو چک میکنه میبینه یه نفر به اسم میثم بهم s زده اینقد ناراحت میشه میگه خدایا این کیه بعد گریه اش میگیره(فکر کن...!!) خجالت میکشیده بیاد ازم بپرسه این کیه ....خلاصه عینکشو میزنه میبینه بالای صفحه یه جا نوشته massage!!!( طفلکی حتی نمیدونسته بالای موبایل خودشم همیشه یه جا نوشته text massage یاmassage)

  • Like 10
لینک به دیدگاه

منم یه سوتی بد دادم

یه روز سر کلاس فیزیک سال سوم دبیرستان معلمم داشت از بار الکتریکی صحبت میکرد(معلمم مرد بود)گفت همه اجسام بار دارن منم یه دفعه از عقب کلاس بلند گفتم:یعنی ماهم الان بارداریم؟:ws28:اونم گفت شمارو نمیدمنو ولی من باردار نیستم:ws28::ws28::ws28:

  • Like 16
لینک به دیدگاه

من بچه بودم دوران حفظ قرآن بود

هر روز میشستم نوار پرهیزگار میزاشتم و چندتا آیه حفظ میکردم

یه بار یه آیه خیلی سخت بود هی این نوار و جلو عقب کردم و میشنیدم

تو جو بودم

یهو تلفن زنگ زد

رفتم ورداشتم

یارو گفت الو

من با صوت گفتم : بسم الله الرحمـــــــــــــن الرحـیـــــــــــــــــــــــــــــــــــم

یارو اونور تلفن ایجور شد:jawdrop:

  • Like 22
لینک به دیدگاه

به به...الان مامان خانوم یه سوتی باحال داد.....رفته بودیم پاتختی یکی از فامیلا....خلاصه مامانم دسپاچه شد که تا قبل از اینکه بیان جلومون بزور از تو کیفمون پول درارن پولو تو پاکت کنه بده....دیدم داره بزور یه دویست تومنی(2000 ریال) رو تو پاکت میکنه و .....مچشو گرفتم گفتم: !!!:jawdrop::jawdrop::jawdrop:داری چیکار میکنی؟....گف هیچی میخوام پولو بزارم تو پاکت.....گفتم همین دویست تومنی مچاله رو؟:banel_smiley_4::banel_smiley_4::banel_smiley_4:.....طفلی جای تراول پنجاهی دویست تومنی میخواس بندازه بشون:ws3::ws3::ws3:

  • Like 17
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

این سوتی بر میگرده به چند سال پیش..................................................

یه روز توی کارگاه داشتم یه مدار پیچیده رو می بستم و یکی از دوستامم برای این که منو اذیت کنه هی میومد یکی از وسایل ضروری جعبه ابزار منو بر می داشتو در می رفت یه دفعه مشغول بستن مدار بودم دیدم یه دست اومد توی جعبه ابزارم منم بدون اینکه ببینم کیه داد زدم هوووووووووووووووووووووووو الاغ......... که دیدم رفیقم نیست معلممون که بد جوری پیشش ضایع شدم.

  • Like 20
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

امروز رئيسم مرخصي بود از بيرون از كارخونه زنگ زد بعد از حال و احوال گفت از اونجا چه خبر منم با عصبانيت گفتم يعني چه ؟ميخواستيد چه خبر باشه ؟رئيسم فهميد نشناختمش سريع خودش رو معرفي كرد:icon_pf (34):منم :banel_smiley_52:شدم

  • Like 11
لینک به دیدگاه

اين سوتي مال مادر بزرگ دبيرمون بوده

مادر بزرگش مريض ميشه ميره دكتر (از اون مريضي هايي كه آدم روش نميشه بره دكتر مربوط به ...)از دكتر برميگرده نوه اش داروهاشو ميگيره ديگه توضيح نميده چطور استفاده كن توي داروهاشم 4 تا چسب زخم بوده صبح كه نوه اش ميره بهش سر بزنه

مادر بزرگه ميگه :عزيز من از ديشب تا الان دستشويي نرفتم آخه از چسب ها استفاده كردم حالا چكار كنم

نوه اش كه از خنده نميتونسته حرف بزنه ميگه مادر اين چسبها رو به جاي بقيه پول داده حالا برو درش بيار

  • Like 25
لینک به دیدگاه

این سوتیو درست نمیدونم مال کیه ولی خوب جالب دونستم برای شما هم بگم:

یه روز توی دانشگاه سر کلاس زیست استاد داشته در مورد اسپرم مرد توضیح می داده و اجزای تشکیل دهندشو توضیح می داده و می گفته که فلان ماده رو داره بهمان ماده رو.همین طور که داشته ادامه می داده و میگه که اسپرم قند هم داره بعد یکی از دختر ها از ته کلاس بلند میشه می گه استاد اگه قند داره پس چرا شیرین نیست؟!!:icon_pf (34)::ws2:

  • Like 12
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

موبايل داداشم رو دزديده بودند داداشم هم رفته بود دنبال دزده چون شناسايي شده بود حالا منم حالم خراب بود كه گوشي اونو دزديدن ديدم بابام تند تند داره شماره ميگيره و غر ميزنه مامانم بهش گفت چيه اينقدر غر ميزني بابام گفت اين پسر هم گوشيش رو بر نميداره بهش بگم دزد و ديد چه كار كنه منو بگي داشتم از خنده منفجر ميشدم آخر خواهر م يه جوري به بابام حالي كرد كه گوشي الان دست آقا دزده است براي همين بر نميداره

  • Like 13
لینک به دیدگاه

همكارم ازم پرسيدچرا فلاني روزه نميگيره قبلا ميگرفته منم گفتم بيچاره اسم داره شورتشم خرابه ديدم همكارم :jawdrop: شد گفتم چي شده گفت روزه به شورت چه مربوط تازه فهميدم جاي شش گفتم شورت:ws3:

  • Like 15
لینک به دیدگاه

تازه كه رفته بودم سر كار با صدا ي تلفن ها هنوز آشنا نبودم وقتي تلفن اتاق رئيسم زنگ ميخورد من گوشي رو بر ميداشتم بقيه همكارم ميخنديدند منم اصلا بهشون محل نميذاشتم بعدا كه همكار جديد برامون اومد اونم مشكل منو داشت تازه فهميدم اون موقع ها به من ميخنديدند

  • Like 8
لینک به دیدگاه

.....................................................

يكي ديگه بگم مال دانشجوييمه البته سوتي دوستمه

دوستم از يكي از پسراي كلاسمون خوشش ميامد رفته بود آمار پسره رو گرفته بود ديده بود تو آژانس كار ميكنه از تلفن دانشگاه زنگ زد آژانس گفت فلاني اونجا كار ميكنه طرف گفت بله چرا كاري داشتيد ؟دوستم گفت راستش اين ؟آقا از دخترم تو دانشگاه خواستگاري كرده ميخوام ببينم چطور پسريه يارو داشت توضيح ميداد كه پسر خوبيه فلان وبهمان كه منو دوستم زديم زير خنده و گفتيم سپيده بسه دوستم هم حول شد گوشي رو قطع كرد فرداش پسره امد پيش دوستم گفت خجالت داره اين كارانگو طرف اسم روشنيده و به پسره گفته بود

  • Like 14
لینک به دیدگاه

چرا هيچكي سوتي نميده ...........................

خب خودم ميگم سوار ماشين همكارم شدم تا بريم محل كار وسط راه يكي ديگه از همكارامون رو ديديم وارش كرديم وقتي رسيديم برخلاف هميشه كه پاركينگ پره جا داشت همكارم گفت كه پا قدم من بوده منم امدم عزت بزارم به همكار گفتم نه از پا قدم مهندس كششششششششششششششششش:icon_pf (34): بوده فاميليش كشوري بود و من فقط تا كش فاميليش يادم بود هزار رنگ عوض كردم:w410:

  • Like 10
لینک به دیدگاه

توي دانشگاه ترم اول كه بودم خواستم به يكي بگم ايميلت رو بده گفتم آدرس الكترونيكيتون روبديد اونم نامردي نكرد تا آخر كلاس منو مسخره كرد

  • Like 15
لینک به دیدگاه

بعد از مدتها زنگ زدم به يه دوست قديمي تا گوشي رو ور داشت چقدر بهش فحش دادم كه يادي از من نميكني اون هفته زنگ زدم نبود يكجا بودي .

اونم گفت قبرستون ودم

منم گفتم حالا زنگ نزد ي عيب نداره نمي خواي خودت رو بكشي شوخي نكن مسخره

گفت به خدا شوخي ندارم بابام مرده بود رفتم قبرستون

  • Like 12
لینک به دیدگاه

یه بار یادم میاد با یکی از (استغفر الله) بچه هایه دانشگاه برا اولین بار رفتیم بیرون....

پشت چراغ قرمز وایسادیم....

بهش گفتم چیز نشو دیگه بیا بریم:icon_pf (34):.... اونم خندید و اومد دیگه...:ws28:

  • Like 6
لینک به دیدگاه

این سوتی مال زمان کنکوره....:banel_smiley_4:

یه بار مامانم اینا منو به زور بردن خونه مادر بزرگم.....منم رفتم تو یه اتاق و نشستم به خوندن....اون روزو کلی فیزیک خوندم....شب دیروقت رفتیم خونه و من نمازمو نخونده بودم...تو ماشین خوابم گرفته بود ولی تو ذهنم هی با خودم میگفتم که نماز نخوندم...

خلاصه رسیدیم خونه....رفتم نماز بخونم یه 5 دقیقه ای همینجوری وایساده بودم...داشتم فکر میکرد که الان باید در راستای mg sina نماز بخونم یا mg cosa...:icon_pf (34):

  • Like 20
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...