رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

مبحث امروز ازمایشگاه میکرو پرت سریال بود و کاری که ما میکردیم این بود که یه برنامه بنویسیم که هرچی تو نت پد کامپیوتر نوشتیم تو lcd میکرو نشون بده و برعکس

خلاصه دوستم دید استاد دوره و به شوخی یه چیز خیلی زشت ( از گفتنش جدا معذورم ) در مورد مدیر گروه نوشت . یهو دید داره استاد میاد ، واسه همین زود یه چیز دیگه تایپ کرد و فرستاد اماااااااا دید که هر چی تایپ میکنه در ادامه نوشته های قبلی روی lcd میاد !

خلاصه یهو قرمز شد و موند که چیکار کنه کل سیستم خاموش کرد :ws28:

2باره از اول برنامه نوشتیم :shame:

وقتی برنامه رو یکی دیگه مینویسه یکی دیگه اجرا میکنه همین میشه دیگه :ws3:

  • Like 27
لینک به دیدگاه

من سوتی یکی از دوستام رو تعریف می کنم

یکی از دوستام قرار بود بره واسه خواهرش کرم ضد آفتاب 30 درصد بگیره! خودشم تو این فکر بود که برا خودش شامپوی سیر صحت بگیره

وقتی رفت تو داروخونه قاط زد و به یارو گفت بی زحمت یه کرم ضد آفتاب سیر صحت بدید

  • Like 33
لینک به دیدگاه

حالا یه سوتی از خودم میگم باقلوا:ws3:

کلاس پنجم ابتدایی بودم ! صبح از خواب بیدار شدم پریدم تو کوچه که با بچه ها بازی کنم حدود یه ساعت با بچه ها بازی کردم که دیدم هوا داره تاریک میشه، منم فک کردم خورشید گرفتگیه ولی هرچی آسمون رو نیگا کردم خورشید خانومو ندیدم

یعنی مغزم هنگ کرده بود اونم چه هنگی!:ws52: به یکی از دوستام گفتم مگه صبح نیست پس خورشید کو پس چرا هوا تاریک شد؟اونم گفت چرت و پرتا چیه میگی الان شبه عزیزه من قرصاتو نخوردی:imoksmiley:

منم یه کم فک کردم دیدم راست میگه من عصری خوابیده بودم فک کردم شب خوابیده بودم:ws28::ws28::ws28:

  • Like 33
لینک به دیدگاه

یکی از دوستام به عمش زنگ زده بود و خودشو مامور اداره برق معرفی کرد و از عمش خواست تعداد تیر چراغ برقای محلشون رو بشمره و بهش بگه! اونم رفته بود شمرده بود:ws28::ws28::ws3:

  • Like 29
لینک به دیدگاه

دیروز داشتم نهار میخوردم

خوردمش ،داشت تموم میشد،یهو به دستام نگله کردم دیدم به جای یه قاشق و چنگال،با دو تا قاشق دارم غذا میخورم.:persiana__hahaha:

  • Like 31
لینک به دیدگاه
دیروز داشتم نهار میخوردم

خوردمش ،داشت تموم میشد،یهو به دستام نگله کردم دیدم به جای یه قاشق و چنگال،با دو تا قاشق دارم غذا میخورم.:persiana__hahaha:

عجبااااااااا.........................حتما تو رویای شاهزاده رویاهات بودی؟

  • Like 5
لینک به دیدگاه

با مادرم رفته بودم خرید،رفتیم یک مغازه ای که فقط خوراکی های خارجی میفروشه،یه بسته هایی بود که عکس کلوچه با شیر و البته یک خرس روش بود،البته در رنگ های مختلف:eyepopping:

به مامانم گفتم: بپرس چنده؟مامانم هم اینجوری پرسید: این کلوچه ها چنده واسه دخترم میخواستم؟

فروشنده گفت:چند ماهشه؟:ws43:اینها واسه کودکه و بستگی به چند ماهه بودنش داره:w58:،مامانم گفت:کنارم ایستاده:icon_razz::mpr:

  • Like 34
لینک به دیدگاه

اول هفته اصفهان بوديم بعد من و دوستم رفته بوديم خريد دوستم اومد يه كيف رو از صاحب مغازه بپرسه قيمتش چنده گفت:آقا اين كيف چندس؟؟؟؟من داشتم از خنده ميمردم اما دوستم متوجه سوتيش نشده بود:ws28:

يه مغازه ديگه هم رفته بوديم من تنهايي داشتم با صاحب مغازه كه يه پسر با كمالات بود :ws3:حرف ميزدم كه يهو رفيقم اومد گفت صدبار بهت نگفتم با غريبه ها حرف نزني؟:167:

پسره شوكه شده بود ترسيد گفت مامانته؟؟!!!!!!:ws28:

  • Like 24
لینک به دیدگاه
حالا یه سوتی از خودم میگم باقلوا:ws3:

کلاس پنجم ابتدایی بودم ! صبح از خواب بیدار شدم پریدم تو کوچه که با بچه ها بازی کنم حدود یه ساعت با بچه ها بازی کردم که دیدم هوا داره تاریک میشه، منم فک کردم خورشید گرفتگیه ولی هرچی آسمون رو نیگا کردم خورشید خانومو ندیدم

یعنی مغزم هنگ کرده بود اونم چه هنگی!:ws52: به یکی از دوستام گفتم مگه صبح نیست پس خورشید کو پس چرا هوا تاریک شد؟اونم گفت چرت و پرتا چیه میگی الان شبه عزیزه من قرصاتو نخوردی:imoksmiley:

منم یه کم فک کردم دیدم راست میگه من عصری خوابیده بودم فک کردم شب خوابیده بودم:ws28::ws28::ws28:

منم برام پیش اومده ابتدایی که بودم یبار مریض شده بودم اصلا حالم خوب نبود عصری گرفتم خوابیدم وقتی بیدار شدم شی شده بود من هی فک میکردم که از دیشب تا حالا خواب بودم به مامانم میگفتم چقد خوابیدم چرا بیدارم نکردی مامانم گفت بابا 2ساعته خوابیدی.

  • Like 19
لینک به دیدگاه

اینو یکی از دوستام برام تعریف کرد

گفت توی کلاس ردیف اول نشسته بودم که استاد اومد کلاس و کیس کامپیوتر رو هم روی میز استاد گذاشتن و کیس جوری بود که پشت کیس رو به ما بود.... بعد استاد فلاشش رو داد به من گفت وصلش کن... دوستم رفته بود نصب کنه که با زحمت زیادی خودش رو خم کرد تا فلاش رو به جلوی کیس بزنه غافل از اینکه جایه یو اس بی پشت کامپیوتره و رو به خودشه

  • Like 17
لینک به دیدگاه

سواره تاکسی شدم مسیرش 200 تومنی بود من فک کردم 100 تومنیه

بعد 100 تومن به راننده دادم و پیاده شدم راننده گفت بقیش منم گفتم بقیش واسه خودت!

  • Like 26
لینک به دیدگاه

سوتی دادم تپل.امروز از الکترونیک داشتم سه تا دختر با یکی از مردای کلاس تو یه گروه بودیم من یدفه اومدم صداش بزنم به مرده بگه نه اینکارو نکن اشتباهی گفتم اقا ح یدفه گفتم ببخشید اشتباهی میخواستم اسم شوهر خواهرم صداتون بزنم از شانس بد منم اول اسم این اقا ح دیگه تابلو شدم .

  • Like 20
لینک به دیدگاه

دم عیدی یه پسره(نصاب ) اومده بود خونمون پسره و بابام تو پذیرایی بودن منم تو حال در بین خواب و بیداری به سر میبردم

بعد پسره اومد بره موقع خداحافظی به بابام گفت علی اقا ایشالا سال جدید زن جدید.... (کلی از این دعاها:ws3:)

از اونجاییکه صداش از دم در میومد و منم فکر کردم دیگه رفته برگشتم بلند به مامانم گفتم مامان شنیدی پسره بی چشم و رو چی گفت؟:w00::ws3:

 

یهو صدا پسر رو شنیدم گفت علی اقا به خدا شوخی کردما....:icon_pf (34):

  • Like 30
لینک به دیدگاه

امروز سر کلاس مکانیک سیالات بودیم

میخواستم از استاد یه سوال بپرسم هر چی هی استاد رو صدا میزدم جواب نمی داد !:w00:

منم یه باره اعصابم خرد شد و گفتم هوووووووووی!:icon_pf (34):

اونم گفت شما پاشو برو بیرون هر وقت یاد گرفتی با استاد چه جوری صحبت کنی بیا تو کلاس !:ws3:

  • Like 23
لینک به دیدگاه
امروز سر کلاس مکانیک سیالات بودیم

میخواستم از استاد یه سوال بپرسم هر چی هی استاد رو صدا میزدم جواب نمی داد !:w00:

منم یه باره اعصابم خرد شد و گفتم هوووووووووی!:icon_pf (34):

اونم گفت شما پاشو برو بیرون هر وقت یاد گرفتی با استاد چه جوری صحبت کنی بیا تو کلاس !:ws3:

من جا استاده بودم دیگه هیچ وقت سر کلاسم رات نمیدادم.

  • Like 6
لینک به دیدگاه
امروز سر کلاس مکانیک سیالات بودیم

میخواستم از استاد یه سوال بپرسم هر چی هی استاد رو صدا میزدم جواب نمی داد !:w00:

منم یه باره اعصابم خرد شد و گفتم هوووووووووی!:icon_pf (34):

اونم گفت شما پاشو برو بیرون هر وقت یاد گرفتی با استاد چه جوری صحبت کنی بیا تو کلاس !:ws3:

 

 

:ws28::ws28:

جالب بود...

  • Like 4
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...