bme.masood 5832 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ مبحث امروز ازمایشگاه میکرو پرت سریال بود و کاری که ما میکردیم این بود که یه برنامه بنویسیم که هرچی تو نت پد کامپیوتر نوشتیم تو lcd میکرو نشون بده و برعکس خلاصه دوستم دید استاد دوره و به شوخی یه چیز خیلی زشت ( از گفتنش جدا معذورم ) در مورد مدیر گروه نوشت . یهو دید داره استاد میاد ، واسه همین زود یه چیز دیگه تایپ کرد و فرستاد اماااااااا دید که هر چی تایپ میکنه در ادامه نوشته های قبلی روی lcd میاد ! خلاصه یهو قرمز شد و موند که چیکار کنه کل سیستم خاموش کرد 2باره از اول برنامه نوشتیم :shame: وقتی برنامه رو یکی دیگه مینویسه یکی دیگه اجرا میکنه همین میشه دیگه 27 لینک به دیدگاه
Moment 15228 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۰ من سوتی یکی از دوستام رو تعریف می کنم یکی از دوستام قرار بود بره واسه خواهرش کرم ضد آفتاب 30 درصد بگیره! خودشم تو این فکر بود که برا خودش شامپوی سیر صحت بگیره وقتی رفت تو داروخونه قاط زد و به یارو گفت بی زحمت یه کرم ضد آفتاب سیر صحت بدید 33 لینک به دیدگاه
Moment 15228 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۰ حالا یه سوتی از خودم میگم باقلوا کلاس پنجم ابتدایی بودم ! صبح از خواب بیدار شدم پریدم تو کوچه که با بچه ها بازی کنم حدود یه ساعت با بچه ها بازی کردم که دیدم هوا داره تاریک میشه، منم فک کردم خورشید گرفتگیه ولی هرچی آسمون رو نیگا کردم خورشید خانومو ندیدم یعنی مغزم هنگ کرده بود اونم چه هنگی! به یکی از دوستام گفتم مگه صبح نیست پس خورشید کو پس چرا هوا تاریک شد؟اونم گفت چرت و پرتا چیه میگی الان شبه عزیزه من قرصاتو نخوردی:imoksmiley: منم یه کم فک کردم دیدم راست میگه من عصری خوابیده بودم فک کردم شب خوابیده بودم:ws28: 33 لینک به دیدگاه
Moment 15228 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۰ یکی از دوستام به عمش زنگ زده بود و خودشو مامور اداره برق معرفی کرد و از عمش خواست تعداد تیر چراغ برقای محلشون رو بشمره و بهش بگه! اونم رفته بود شمرده بود:ws28: 29 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۰ دیروز داشتم نهار میخوردم خوردمش ،داشت تموم میشد،یهو به دستام نگله کردم دیدم به جای یه قاشق و چنگال،با دو تا قاشق دارم غذا میخورم.:persiana__hahaha: 31 لینک به دیدگاه
baybak 4434 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۰ دیروز داشتم نهار میخوردمخوردمش ،داشت تموم میشد،یهو به دستام نگله کردم دیدم به جای یه قاشق و چنگال،با دو تا قاشق دارم غذا میخورم.:persiana__hahaha: عجبااااااااا.........................حتما تو رویای شاهزاده رویاهات بودی؟ 5 لینک به دیدگاه
M!Zare 48037 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۰ با مادرم رفته بودم خرید،رفتیم یک مغازه ای که فقط خوراکی های خارجی میفروشه،یه بسته هایی بود که عکس کلوچه با شیر و البته یک خرس روش بود،البته در رنگ های مختلف:eyepopping: به مامانم گفتم: بپرس چنده؟مامانم هم اینجوری پرسید: این کلوچه ها چنده واسه دخترم میخواستم؟ فروشنده گفت:چند ماهشه؟اینها واسه کودکه و بستگی به چند ماهه بودنش داره،مامانم گفت:کنارم ایستاده:icon_razz::mpr: 34 لینک به دیدگاه
Moment 15228 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 اردیبهشت، ۱۳۹۰ بچه ها هری پاترو دیدین.... این ممدشونه 8 لینک به دیدگاه
zahra-d 4993 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 اردیبهشت، ۱۳۹۰ اول هفته اصفهان بوديم بعد من و دوستم رفته بوديم خريد دوستم اومد يه كيف رو از صاحب مغازه بپرسه قيمتش چنده گفت:آقا اين كيف چندس؟؟؟؟من داشتم از خنده ميمردم اما دوستم متوجه سوتيش نشده بود يه مغازه ديگه هم رفته بوديم من تنهايي داشتم با صاحب مغازه كه يه پسر با كمالات بود حرف ميزدم كه يهو رفيقم اومد گفت صدبار بهت نگفتم با غريبه ها حرف نزني؟:167: پسره شوكه شده بود ترسيد گفت مامانته؟؟!!!!!! 24 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 اردیبهشت، ۱۳۹۰ حالا یه سوتی از خودم میگم باقلواکلاس پنجم ابتدایی بودم ! صبح از خواب بیدار شدم پریدم تو کوچه که با بچه ها بازی کنم حدود یه ساعت با بچه ها بازی کردم که دیدم هوا داره تاریک میشه، منم فک کردم خورشید گرفتگیه ولی هرچی آسمون رو نیگا کردم خورشید خانومو ندیدم یعنی مغزم هنگ کرده بود اونم چه هنگی! به یکی از دوستام گفتم مگه صبح نیست پس خورشید کو پس چرا هوا تاریک شد؟اونم گفت چرت و پرتا چیه میگی الان شبه عزیزه من قرصاتو نخوردی:imoksmiley: منم یه کم فک کردم دیدم راست میگه من عصری خوابیده بودم فک کردم شب خوابیده بودم:ws28: منم برام پیش اومده ابتدایی که بودم یبار مریض شده بودم اصلا حالم خوب نبود عصری گرفتم خوابیدم وقتی بیدار شدم شی شده بود من هی فک میکردم که از دیشب تا حالا خواب بودم به مامانم میگفتم چقد خوابیدم چرا بیدارم نکردی مامانم گفت بابا 2ساعته خوابیدی. 19 لینک به دیدگاه
Moment 15228 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 اردیبهشت، ۱۳۹۰ اینو یکی از دوستام برام تعریف کرد گفت توی کلاس ردیف اول نشسته بودم که استاد اومد کلاس و کیس کامپیوتر رو هم روی میز استاد گذاشتن و کیس جوری بود که پشت کیس رو به ما بود.... بعد استاد فلاشش رو داد به من گفت وصلش کن... دوستم رفته بود نصب کنه که با زحمت زیادی خودش رو خم کرد تا فلاش رو به جلوی کیس بزنه غافل از اینکه جایه یو اس بی پشت کامپیوتره و رو به خودشه 17 لینک به دیدگاه
Moment 15228 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 اردیبهشت، ۱۳۹۰ سواره تاکسی شدم مسیرش 200 تومنی بود من فک کردم 100 تومنیه بعد 100 تومن به راننده دادم و پیاده شدم راننده گفت بقیش منم گفتم بقیش واسه خودت! 26 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 اردیبهشت، ۱۳۹۰ سوتی دادم تپل.امروز از الکترونیک داشتم سه تا دختر با یکی از مردای کلاس تو یه گروه بودیم من یدفه اومدم صداش بزنم به مرده بگه نه اینکارو نکن اشتباهی گفتم اقا ح یدفه گفتم ببخشید اشتباهی میخواستم اسم شوهر خواهرم صداتون بزنم از شانس بد منم اول اسم این اقا ح دیگه تابلو شدم . 20 لینک به دیدگاه
saray89 3064 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 اردیبهشت، ۱۳۹۰ دم عیدی یه پسره(نصاب ) اومده بود خونمون پسره و بابام تو پذیرایی بودن منم تو حال در بین خواب و بیداری به سر میبردم بعد پسره اومد بره موقع خداحافظی به بابام گفت علی اقا ایشالا سال جدید زن جدید.... (کلی از این دعاها) از اونجاییکه صداش از دم در میومد و منم فکر کردم دیگه رفته برگشتم بلند به مامانم گفتم مامان شنیدی پسره بی چشم و رو چی گفت؟:w00: یهو صدا پسر رو شنیدم گفت علی اقا به خدا شوخی کردما....:icon_pf (34): 30 لینک به دیدگاه
Saman_88 8062 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 خرداد، ۱۳۹۰ امروز سر کلاس مکانیک سیالات بودیم میخواستم از استاد یه سوال بپرسم هر چی هی استاد رو صدا میزدم جواب نمی داد !:w00: منم یه باره اعصابم خرد شد و گفتم هوووووووووی!:icon_pf (34): اونم گفت شما پاشو برو بیرون هر وقت یاد گرفتی با استاد چه جوری صحبت کنی بیا تو کلاس ! 23 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 خرداد، ۱۳۹۰ امروز سر کلاس مکانیک سیالات بودیم میخواستم از استاد یه سوال بپرسم هر چی هی استاد رو صدا میزدم جواب نمی داد !:w00: منم یه باره اعصابم خرد شد و گفتم هوووووووووی!:icon_pf (34): اونم گفت شما پاشو برو بیرون هر وقت یاد گرفتی با استاد چه جوری صحبت کنی بیا تو کلاس ! من جا استاده بودم دیگه هیچ وقت سر کلاسم رات نمیدادم. 6 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 خرداد، ۱۳۹۰ خوشبختانه استاده گیجه هیچ وقتم حاضر غایب نمیکنه ! استادایی که حضور غیاب نمیکنن چهره ها تو ذهنشون میمونه. 2 لینک به دیدگاه
shirin.agro 6340 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 خرداد، ۱۳۹۰ امروز سر کلاس مکانیک سیالات بودیم میخواستم از استاد یه سوال بپرسم هر چی هی استاد رو صدا میزدم جواب نمی داد !:w00: منم یه باره اعصابم خرد شد و گفتم هوووووووووی!:icon_pf (34): اونم گفت شما پاشو برو بیرون هر وقت یاد گرفتی با استاد چه جوری صحبت کنی بیا تو کلاس ! :ws28: جالب بود... 4 لینک به دیدگاه
VINA 31339 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 خرداد، ۱۳۹۰ اسپم نکنید میایم یه سوتی بخونیم چهار ص اسپم داره 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده