رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

تو تمرین رانندگی رسیدیم دور میدون (به خیال خودم )از مربی مون پرسیدم دور میدون یا سمت راس؟...

دیدم جواب نداد....

دوباره پرسیدم...دوباره جواب نداد ....:w00::w00::w00:

یهو برگشتم نگاش کردم دیدم داره نگا میکنه:ws52::ws52::گفتم بالاخره دور فرمون یا سمت راس؟

گف اره دور میدون:icon_redface::jawdrop:

  • Like 18
لینک به دیدگاه

یه بال وقتی کوشمولو بودم....لباش زیرای مامانم رو تنم کرده بودم بعد رفته بودم تو کوچه به ملت سلام میدادم...:babygirl:

بعد خانوم همسایه دستم رو گرفته اورده تو خونه داد میزده...مامانش بیا بچت رو ببین:whistle:

  • Like 20
لینک به دیدگاه

یه بار داییم به من یک سری فحش بد بهم یاد داده بود من هم رفتم جلوی نامزدش

داییم طفلی سرخ شده بود از خجالت هیچی هم اومد منو دعوا کنه بهش گفتم خودت بهم یادادی حالا چرا می خوای دعوام می کنی طفلی مونده بود که بهم چی بگه

  • Like 19
لینک به دیدگاه

یه سری مامانم با خواهرم دعوا میکرد و حسابی عصبانی شده بود خواهرمم کلافه شده بود و منتظر فرصت بود که فرار کنه مامانمم که دید خواهرم اصلا به حرفاش گوش نمیده داد زد :اهااااای شنفتم چی گفتی یا نهههههههه؟؟؟!!

یه سری میخواستیم بریم مهمونی مامانم وسط راه به بابام گفت بره از مغازه واسش جوراب پارازین کفدار نازک بگیره بابامم گرفت و مامانم تو ماشین تو اون جای تنگ شروع کرد به پوشیدن جورابا و ....بعد 2دقیقه اومد بالا با یه لحن طلبکارانه و عصبانی گفت:اینا چیه خریدییی؟اینا که هم کلفته هم کف نداره!!!!(مامان خانوم جورابو چپه پوشیدن کف جوراب روی پا افتاده بوده!!)

یه سری داداشم میخواست بره حموم از مامانم پرسید:مامان چراغ حموم روشنه کی حمومه؟مامانم گفت:نمیدونم من که نیستم!!!

  • Like 14
لینک به دیدگاه

یه سری دختر خالم گلاب به روتون توالت دستشویی رو واسه عید میشوره و .... بعد میاد بیرون به خالم میگه:مامان جان دستشویی هاروهم شستم دیگه کاری نداری؟ خالم میگه :اخ خوشا به سعادتت بیا بشین یه چای بخور...!!!

  • Like 10
لینک به دیدگاه

اخخخ یه سوتی باحال از بابام :یه سری (زمانی که نتایج کنکور میخواست بیاد)بابام میاد خونه از مامانم میپرسه:بچه ها کجان؟ مامانم میگه رفتن سایت ببینن نتیجه ها اومده یا نه.....

بابام میاد تو خونه میبینه ما پشت کامپیوتر نشستیم یهو دیدیم داد زد به مامانم گفت:ایااااال.....مگه نگفتی بچه ها رفتن سایت اینا که اینجااااان.....!!!

  • Like 14
لینک به دیدگاه

چند سال پیش که هنو خالم بازنشسته نشده بود و میرفت مدرسه یه روز صبح از خونه که در میاد هی میبینه خیلی سردشه هی اعتنا نمیکنه هی چادرشوسفت میپیچه دورش میگه عجب سرماییه ها....!! ادم همه جاش یخ میکنه ... خلاصه یکم که میگذره میبینه بعلللله شلوار پاش نیس که تا اعماق وجودش سردش شده(تصور کنید فقط مانتو و مقنعه...)!!!

  • Like 17
لینک به دیدگاه

الههههییییییی هروقت یادم میاد اشکام سرازیر میشن یه شب مامانم بیدارم کرد گفت پاشو نماز نخوندی بخون بعد بخواب.....اخ تو اوج خواب ادم هیچی حالیش نمیشه نمیدونم واستون پیش اومده یا نه......منم پاشدم شونه رو ورداشتم رفتم حموم (ای جان ....!!!طفلک من)

  • Like 18
لینک به دیدگاه

یه سری بابام و داداشمو تو راه جریمه میکنن خلاصه بابام از ماشین پیاده میشه و میره پیش افسره ....افسره میگه چرا اینقدر سرعت داری؟ بابام میگه کی گفته؟ افسره میگه بیا تا فیلمشو نشونت بدم همینکه فیلمو میزاره بابام داد میزنه میگه:حمید حمیدددد بدو بدو بیا دارن تو تلویزیون نشونمون میدن افسره هم خندش میگیره از خیر جریمه هه میگذره

  • Like 18
لینک به دیدگاه

عید یکی دو سال پیش بود واسمون مهمون اومده بود نشستهبودیم دور هم حرف میزدیم یهو دیدیم مهمونامون دارن میخندن(خاناده دوست بابام بودن رودروایسی هم داشتیم) نگا کردیم دیدیم یکیشون یه سیب زمینی گرفته دستش قش قش میخنده....نگو مامان جان اشتباهی یه سیب ززمینی رو هم قاطی کیوی ها کرده که رو میوه ها پر باشه(مهمون غریبه همینه دیگه ادم باید با سیلی صورتشو سرخ نگه داره)

  • Like 18
لینک به دیدگاه

یه سری وقتی کوچولو بودم داداشم داشت کمدشو مرتب میکرد منم که اون زمان خیلی شیطون بودم هی رفتم اذیتش کردم......... آقایه دفعه عصبانی شد با صدای بلند گفت: برو اونور دیگه نمیخوام قیافه نحسمو ببینی منم اینجوری شدم:ws28:

  • Like 16
لینک به دیدگاه

یه روز رفته بودم پیش یکی که باهاش رودروایسی داشتم خلاصه صحبتامونو کردیم قرار شد یه بار دیگه هم برم پیشش بعد من زمانشو میخواستم ازش بپرسم که گفتم: من کی تشریف بیارم:icon_pf (34)::icon_redface::icon_redface:

  • Like 12
لینک به دیدگاه

یه سوتی مال یه ساعت پیش:>>

با دختر خاله ام تو خیابون را میرفتیم مثل دوتا خانوم با شخصیت ...رفتیم تو یه مغازه که چشتون روز بد نبینه شللوغغغغ بود ....خلاصه دختر خاله ام یکی دوتا مانتو دیدو اینا....یهو برگشتیم بریم که....بولوم بیلیم پیلیش من با نشیمنگاه پخش پله ها و سپس زمین شدم......دختر خاله ام فقط گازشو گرف حالا منم مثل اسکولا هی میخندم هی صداش میکنم اونم انگار نه انگار که با منه....:icon_redface::icon_redface::icon_redface:خیلی بد بود....خدا اون روزو دیگه واسه هیشکی نیاره:ws37::ws37:

  • Like 14
لینک به دیدگاه

چن وقت پیش خاله ام اینا اومده بودن خونه مون من بیرون بودم بعد اونا اومدم .....تا در حیاطو بستم یکی از تو خونه گف سلااامممممممممم.....(منم از قبل میدونستم اونا اینجان چون مامانم پای تل گفته بود )....فک کردم دختر خاله مه گفتم سلام اشغاللللللللل.....:a030::a030:

یهو خاله ام گف چییییییییییییی؟:w00::w00::w00::icon_redface::icon_redface::icon_redface::icon_redface:

 

:icon_pf (34)::icon_pf (34):

:icon_pf (34):

  • Like 11
لینک به دیدگاه

یه استاد خانوم داشتیم...یه بال خواست واسمون کلاس بذاله....:babygirl:

بعد گفت بچه ها تو خارج یه دوره هایی هست دوره های کوتاه مدتن:ws41:

خواست انگلیسیشم بگه بیچاره زبونش نچرخید گفت short corset به جای short courses:ws28::ws28:

خودش هم از همه بیشتر خندید طفلک....:ws3::ws3:

  • Like 17
لینک به دیدگاه

با خواهرم رفته بودیم پارک .....یه پیرمرده اومده بود با وسیله های ورزشی پارک ورزش کنه......بماند که با اون سن و سال چقد به سلامتیش اهمیت میداد از هیچ وسیله ای فرو گذار نمیکرد....هر وسیله واسه دو نفره....با هردو طرفش قشنگ کار میکرد....خلاصه رسید به وسیله ای که باید به شکم روش میخوابید که شیکمو کوچیک کنه....یهو دیدیم با اعتماد به نفس پاشو دراورد گذاش روش شروع کرد پاشو ماساژ دادن....فقط باید میدیدین مرده بودیم از خنده...اینو که تموم کرد رف سراغ دراز نشست....طفلی نشست دید حسش نیس دراز نشست بره یه کم کمرشو ورز داد باز پاشد.....به یه وسیله ای رسید که بلد نبود باش کار کنه از رو ساعت فقط دو دقیقه داش نگاش میکرد....خواهرم گف فک کنم میخواد بخره....خلاصه رف بعدی....خدایی نمیدونم باید باش چیکار میکردی ولی این پشتشو میمالید بش.....میخواستیم ازش فیلم بگیریم گفتیم شاید راضی نباشه ...پیرمرد نازی بود

  • Like 13
لینک به دیدگاه

دختر خالم تعریف میکرد میگفت دوستش میرفته تعلیم رانندگی موقع دنده عقب که شده برگشته از شیشه عقب چک کنه چطوری داره میره ...دیده دستش خورده به یه چیز پشمالو....نگاه کرده دیده بجای اینکه دست راستشو بندازه پشت صندلی انداخته دور گردن اقای مربی!!!

  • Like 17
لینک به دیدگاه

یه سری خواهرم داشت نماز میخوند نم داشتم کنارش تکلیفامو انجام میدادم (هنو دبیرستانی بودم) یهو دیدم وسط نماز شیرجه زد رو خودکارم گفت: اه ...چرا اینقد خودکارتو کهنه کردی؟(ازون خودکار عطریا ...یادتونه؟)

  • Like 13
لینک به دیدگاه

یه بار دیگه ام دختر خالم تعریف میکرد میگفت: داداشش دنبال شلوار راحتیش میگشته هی دادو بیداد میکرده اینم داشته نماز میخونده نمیتونسته کاری کنه اخر سر اعصابش خورد شده گفته:اه خفه شو دیگه تو کشو دومه....(شرمنده اون فحش داده من که ندادم)!!

  • Like 13
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...