دختر شاه پریون 1483 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۸۹ تو تمرین رانندگی رسیدیم دور میدون (به خیال خودم )از مربی مون پرسیدم دور میدون یا سمت راس؟... دیدم جواب نداد.... دوباره پرسیدم...دوباره جواب نداد ....:w00::w00::w00: یهو برگشتم نگاش کردم دیدم داره نگا میکنه:ws52::گفتم بالاخره دور فرمون یا سمت راس؟ گف اره دور میدون:jawdrop: 18 لینک به دیدگاه
beautiful_life 1369 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۸۹ یه بال وقتی کوشمولو بودم....لباش زیرای مامانم رو تنم کرده بودم بعد رفته بودم تو کوچه به ملت سلام میدادم...:babygirl: بعد خانوم همسایه دستم رو گرفته اورده تو خونه داد میزده...مامانش بیا بچت رو ببین 20 لینک به دیدگاه
شـاهین 8068 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۸۹ یه بار داییم به من یک سری فحش بد بهم یاد داده بود من هم رفتم جلوی نامزدش داییم طفلی سرخ شده بود از خجالت هیچی هم اومد منو دعوا کنه بهش گفتم خودت بهم یادادی حالا چرا می خوای دعوام می کنی طفلی مونده بود که بهم چی بگه 19 لینک به دیدگاه
دختر شاه پریون 1483 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۸۹ یه سری مامانم با خواهرم دعوا میکرد و حسابی عصبانی شده بود خواهرمم کلافه شده بود و منتظر فرصت بود که فرار کنه مامانمم که دید خواهرم اصلا به حرفاش گوش نمیده داد زد :اهااااای شنفتم چی گفتی یا نهههههههه؟؟؟!! یه سری میخواستیم بریم مهمونی مامانم وسط راه به بابام گفت بره از مغازه واسش جوراب پارازین کفدار نازک بگیره بابامم گرفت و مامانم تو ماشین تو اون جای تنگ شروع کرد به پوشیدن جورابا و ....بعد 2دقیقه اومد بالا با یه لحن طلبکارانه و عصبانی گفت:اینا چیه خریدییی؟اینا که هم کلفته هم کف نداره!!!!(مامان خانوم جورابو چپه پوشیدن کف جوراب روی پا افتاده بوده!!) یه سری داداشم میخواست بره حموم از مامانم پرسید:مامان چراغ حموم روشنه کی حمومه؟مامانم گفت:نمیدونم من که نیستم!!! 14 لینک به دیدگاه
دختر شاه پریون 1483 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۸۹ یه سری دختر خالم گلاب به روتون توالت دستشویی رو واسه عید میشوره و .... بعد میاد بیرون به خالم میگه:مامان جان دستشویی هاروهم شستم دیگه کاری نداری؟ خالم میگه :اخ خوشا به سعادتت بیا بشین یه چای بخور...!!! 10 لینک به دیدگاه
دختر شاه پریون 1483 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۸۹ اخخخ یه سوتی باحال از بابام :یه سری (زمانی که نتایج کنکور میخواست بیاد)بابام میاد خونه از مامانم میپرسه:بچه ها کجان؟ مامانم میگه رفتن سایت ببینن نتیجه ها اومده یا نه..... بابام میاد تو خونه میبینه ما پشت کامپیوتر نشستیم یهو دیدیم داد زد به مامانم گفت:ایااااال.....مگه نگفتی بچه ها رفتن سایت اینا که اینجااااان.....!!! 14 لینک به دیدگاه
دختر شاه پریون 1483 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۸۹ چند سال پیش که هنو خالم بازنشسته نشده بود و میرفت مدرسه یه روز صبح از خونه که در میاد هی میبینه خیلی سردشه هی اعتنا نمیکنه هی چادرشوسفت میپیچه دورش میگه عجب سرماییه ها....!! ادم همه جاش یخ میکنه ... خلاصه یکم که میگذره میبینه بعلللله شلوار پاش نیس که تا اعماق وجودش سردش شده(تصور کنید فقط مانتو و مقنعه...)!!! 17 لینک به دیدگاه
دختر شاه پریون 1483 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۸۹ الههههییییییی هروقت یادم میاد اشکام سرازیر میشن یه شب مامانم بیدارم کرد گفت پاشو نماز نخوندی بخون بعد بخواب.....اخ تو اوج خواب ادم هیچی حالیش نمیشه نمیدونم واستون پیش اومده یا نه......منم پاشدم شونه رو ورداشتم رفتم حموم (ای جان ....!!!طفلک من) 18 لینک به دیدگاه
دختر شاه پریون 1483 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۸۹ یه سری بابام و داداشمو تو راه جریمه میکنن خلاصه بابام از ماشین پیاده میشه و میره پیش افسره ....افسره میگه چرا اینقدر سرعت داری؟ بابام میگه کی گفته؟ افسره میگه بیا تا فیلمشو نشونت بدم همینکه فیلمو میزاره بابام داد میزنه میگه:حمید حمیدددد بدو بدو بیا دارن تو تلویزیون نشونمون میدن افسره هم خندش میگیره از خیر جریمه هه میگذره 18 لینک به دیدگاه
دختر شاه پریون 1483 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۸۹ عید یکی دو سال پیش بود واسمون مهمون اومده بود نشستهبودیم دور هم حرف میزدیم یهو دیدیم مهمونامون دارن میخندن(خاناده دوست بابام بودن رودروایسی هم داشتیم) نگا کردیم دیدیم یکیشون یه سیب زمینی گرفته دستش قش قش میخنده....نگو مامان جان اشتباهی یه سیب ززمینی رو هم قاطی کیوی ها کرده که رو میوه ها پر باشه(مهمون غریبه همینه دیگه ادم باید با سیلی صورتشو سرخ نگه داره) 18 لینک به دیدگاه
پسر شاه پریون 976 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۸۹ یه سری وقتی کوچولو بودم داداشم داشت کمدشو مرتب میکرد منم که اون زمان خیلی شیطون بودم هی رفتم اذیتش کردم......... آقایه دفعه عصبانی شد با صدای بلند گفت: برو اونور دیگه نمیخوام قیافه نحسمو ببینی منم اینجوری شدم 16 لینک به دیدگاه
پسر شاه پریون 976 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۸۹ یه روز رفته بودم پیش یکی که باهاش رودروایسی داشتم خلاصه صحبتامونو کردیم قرار شد یه بار دیگه هم برم پیشش بعد من زمانشو میخواستم ازش بپرسم که گفتم: من کی تشریف بیارم:icon_pf (34)::icon_redface: 12 لینک به دیدگاه
دختر شاه پریون 1483 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۸۹ یه سوتی مال یه ساعت پیش:>> با دختر خاله ام تو خیابون را میرفتیم مثل دوتا خانوم با شخصیت ...رفتیم تو یه مغازه که چشتون روز بد نبینه شللوغغغغ بود ....خلاصه دختر خاله ام یکی دوتا مانتو دیدو اینا....یهو برگشتیم بریم که....بولوم بیلیم پیلیش من با نشیمنگاه پخش پله ها و سپس زمین شدم......دختر خاله ام فقط گازشو گرف حالا منم مثل اسکولا هی میخندم هی صداش میکنم اونم انگار نه انگار که با منه....:icon_redface:خیلی بد بود....خدا اون روزو دیگه واسه هیشکی نیاره:ws37: 14 لینک به دیدگاه
دختر شاه پریون 1483 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۸۹ چن وقت پیش خاله ام اینا اومده بودن خونه مون من بیرون بودم بعد اونا اومدم .....تا در حیاطو بستم یکی از تو خونه گف سلااامممممممممم.....(منم از قبل میدونستم اونا اینجان چون مامانم پای تل گفته بود )....فک کردم دختر خاله مه گفتم سلام اشغاللللللللل.....:a030: یهو خاله ام گف چییییییییییییی؟:w00::w00::w00::icon_redface::icon_redface: :icon_pf (34)::icon_pf (34): :icon_pf (34): 11 لینک به دیدگاه
beautiful_life 1369 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۸۹ یه استاد خانوم داشتیم...یه بال خواست واسمون کلاس بذاله....:babygirl: بعد گفت بچه ها تو خارج یه دوره هایی هست دوره های کوتاه مدتن خواست انگلیسیشم بگه بیچاره زبونش نچرخید گفت short corset به جای short courses:ws28: خودش هم از همه بیشتر خندید طفلک....:ws3: 17 لینک به دیدگاه
دختر شاه پریون 1483 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۸۹ با خواهرم رفته بودیم پارک .....یه پیرمرده اومده بود با وسیله های ورزشی پارک ورزش کنه......بماند که با اون سن و سال چقد به سلامتیش اهمیت میداد از هیچ وسیله ای فرو گذار نمیکرد....هر وسیله واسه دو نفره....با هردو طرفش قشنگ کار میکرد....خلاصه رسید به وسیله ای که باید به شکم روش میخوابید که شیکمو کوچیک کنه....یهو دیدیم با اعتماد به نفس پاشو دراورد گذاش روش شروع کرد پاشو ماساژ دادن....فقط باید میدیدین مرده بودیم از خنده...اینو که تموم کرد رف سراغ دراز نشست....طفلی نشست دید حسش نیس دراز نشست بره یه کم کمرشو ورز داد باز پاشد.....به یه وسیله ای رسید که بلد نبود باش کار کنه از رو ساعت فقط دو دقیقه داش نگاش میکرد....خواهرم گف فک کنم میخواد بخره....خلاصه رف بعدی....خدایی نمیدونم باید باش چیکار میکردی ولی این پشتشو میمالید بش.....میخواستیم ازش فیلم بگیریم گفتیم شاید راضی نباشه ...پیرمرد نازی بود 13 لینک به دیدگاه
دختر شاه پریون 1483 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۸۹ برادر چن روز پیش:....بابا رفتی بیرون یادت نره شارت کارژ بخری 12 لینک به دیدگاه
دختر شاه پریون 1483 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۸۹ دختر خالم تعریف میکرد میگفت دوستش میرفته تعلیم رانندگی موقع دنده عقب که شده برگشته از شیشه عقب چک کنه چطوری داره میره ...دیده دستش خورده به یه چیز پشمالو....نگاه کرده دیده بجای اینکه دست راستشو بندازه پشت صندلی انداخته دور گردن اقای مربی!!! 17 لینک به دیدگاه
دختر شاه پریون 1483 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۸۹ یه سری خواهرم داشت نماز میخوند نم داشتم کنارش تکلیفامو انجام میدادم (هنو دبیرستانی بودم) یهو دیدم وسط نماز شیرجه زد رو خودکارم گفت: اه ...چرا اینقد خودکارتو کهنه کردی؟(ازون خودکار عطریا ...یادتونه؟) 13 لینک به دیدگاه
دختر شاه پریون 1483 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۸۹ یه بار دیگه ام دختر خالم تعریف میکرد میگفت: داداشش دنبال شلوار راحتیش میگشته هی دادو بیداد میکرده اینم داشته نماز میخونده نمیتونسته کاری کنه اخر سر اعصابش خورد شده گفته:اه خفه شو دیگه تو کشو دومه....(شرمنده اون فحش داده من که ندادم)!! 13 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده